eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
986 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹هفته دفاع مقدس گرامی باد صلواتی هدیه کنیم به شهیدان و رزم آفرینان سلحشور هشت سال دفاع مقدس که امنیت امروزمان مرهون فداکاری دیروز آنهاست. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم •┈••✿🌸✿••┈• http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🥀🕊🌷🎋🌷🕊🥀 ما مدت از حيثيت، ناموس، دين، تماميت ارضی ، مردم، انقلاب، حکومت، نظام اسلامی و قرآن کرديم و چنين ، است. هفته و یاد و خاطره هشت سال و گرامی باد . http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f 🥀🕊🌷🎋🌷🕊🥀
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین 💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊 #برای_خدا_خالص_بود #خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت قسمت 1
بسم رب الشهدا و الصدیقین 💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊 قسمت 2⃣ راوی: مادرشهید با زحمت مرا پیش یک دکتر بردند. دکتر پس از معاینه گفت: بچه از بین رفته و تلف شده. مقداری هم قرص و کپسول نوشت و گفت:اگه با اینها بچه سقط نشد،حتما بیاریدش تا عملش کنم. حرف های دکتر مثل پتکی توی سرم کوبیده شد. خیلی ناراحت و دل شکسته شده بودم. علی اکبر خانه ای نزدیک حرم اجاره کرده بود و من 15 روز تمام کنج خانه ، توی رخت خواب افتاده بودم. لب به هیچ قرص و کپسولی هم نمیزدم. خیلی دلم گرفته بود. پیش خودم گفتم :این همه راه اومدی تا اینجا که امام حسین زیارت کنی،حالا اگر قرار باشه بچه رو هم از دست بدی، مردن یا موندن چه اهمیتی داره. به علی اکبر گفتم که میخواهم بروم حرم. اما او مخالفت کرد و گفت:حال تو مساعد نیست، بیشتر استراحت کن تا به سلامت کامل برسی. هرچه او اصرار کرد، فایده نداشت. دیگر دلم بدجوری هوای حرم را کرده بود و طاقت در خانه ماندن نداشتم. بلاخره علی اکبر مرا به حرم برد. تا نیمه های شب انجا بودیم، آقا را با دلی شکسته صدا زدم و از او شفاعت خواستم. حسابی با امام حسین علیه السلام درددل کردم و به او گفتم: آقا من شفامو از شما می خوام، به دکتر هم کاری ندارم. من به شوق دیدار و زیارت شما رنج این راه رو به جون خریدم، حالا از شما توقع یه گوشه چشمی دارم. بعد هم به رواق کوچک ابراهیم رفتیم و لحظاتی را هم در آنجا سپری شد. ادامه دارد... 💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
1_472250621.mp3
5.54M
🍃گرفتارم که خورده عمریه گره کارم 🍃اخه یارم نظر نکرده بر دل زارم 🎤 👌فوق زیبا http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین 💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊 #برای_خدا_خالص_بود #خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت قسمت 2
بسم رب الشهدا و الصدیقین 💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊 قسمت 3⃣ راوی: مادر شهید حسابی سبک شدم و به منزل برگشتیم. خسته شده بودم و خوابم گرفته بود.خوابیدم. در خواب خانمی را دیدم که لباس عربی به تن داشت و مثل همه مردم زیارت میکرد. آن خانم بلند بالا که بچه ای روی دستش بود به طرف من آمد و بچه را به من سپرد و گفت: این بچه را بذار لای چادرت و به هیچ کس هم نده، برش دار و برو. من آن بچه را توی چادرم پنهان کردم و آمدم. همان موقع از خواب پریدم. گریه امانم را بریده بود. از شدت خوشحالی زار میزدم. خواب را که برای مادر علی اکبر تعریف کردم، گفت:این خواب یه نشونه ست. بعد گفت: خیالتون راحت باشه که بچه سالمه. فقط نیت کن که اگر پسر بود، اسمشو بذاری محمد ابراهیم. از روز بعد دیگر اصلا درد و ناراحتی نداشتم. هیچ کس باور نمی کرد. همان روز دوباره پیش دکتر رفتیم. دکتر پس از معاینه با تعجب تمام گفت: امکان نداره، حتما معجزه ای شده... ما عربی بلد نبودیم و حرف های دکتر را یکی از دوستانمان برای مان ترجمه میکرد. دکتر پرسید: شما کجا رفتین و دوا و درمون کردین؟ این کار کدوم طبیبه؟ الان باید مادر وبچه، هردو از بین رفته باشن، یا حداقل بچه تلف شده باشه. شما چی کار کردین؟ علی اکبر گفت: ما رفتیم پیش دکتر اصلی. دکتر وقتی شنید که این عنایت آقا امام حسین علیه السلام است، تمام پولی را که بابت ویزیت ونسخه به او داده بودیم، به ما باز گرداند و مقداری هم داروی تقویتی برایم نوشت و گفت: خیلی مواظب خودتون باشین. وقتی مطمئن شدم که بچه سالم است، از علی اکبر خواستم که در کربلا بمانیم. رفتن و دل کندن از آن جا با توجه به مسائلی که پیش آمده بود، خیلی سخت بود.چند بار جوازمان را تمدید کردیم و بعد از 4 ماه به ایران برگشتیم. نیمه ی بهمن بود که سرخوش از سفر کربلا، رسیدیم شهرضا. 12 فروردین 1334 پسرمان به دنیا آمد. آن هم چه پسری.. هرچند که اولاد با اولاد فرقی ندارد، اما این یکی با بقیه فرق داشت. پسری زیبا، آرام ، دوست داشتنی و از همه مهمتر نظر کرده ی آقا امام حسین علیه السلام. وقتی به دنیا آمد، به خاطر خوابی که دیده بودم، اسمش را گذاشتیم محمد ابراهیم. ادامه دارد... 💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
✨❣🍃🥀🌿🌻☘🌼🍀🌹❣✨ 💛 یکی از تکان دهنده ترین جمله هایی که در فرهنگ بشری گفته شده، جمله زیر از امیرالمومنین علی علیه السلام در یکی از دعاهاي نهج البلاغه است. " اللهم اجعل نفسی اول كريمة تنتزعها من كرائمی" 💚"خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی، جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری" 💙 یعنی نکند قبل از اینکه جانم را بگیری، شرفم، انسانيتم، عدالتم، و.... گرفته شده باشد و تبدیل به یک تفاله ای شده باشم که تو جانم را می گیری. و این همان جمله معروف است که می گوید: ما آمده ایم تا زندگی کنیم و قیمت و ارزش پیدا کنیم؛ نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم. 📚نهج البلاغه ،خطبه۲۱۵ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۴۹ #قلب_كوچكى_از_خون 🌷به دستور آقاى كارنما مجبور بودم در مقر بمانم، اما بعد از
🌷 ! 🌷سال ١٣٦١ با تعدادى از بچه هاى جهاد رفتم جبهـه. در تنگـه چزابـه راننده بيل مكانيكى بودم. در جايى به نـام "جنگـل" مـستقر شـديم و بـا تعدادى از سنگرسازان شروع به ساخت سنگر كرديم. 🌷شگردهاى برادران در عملياتهاى مختلف خيلى جالب بود؛ مثلاً در كنار سـنگرها تعـدادى چادر برپا مى كردند و هواپيماهـاى عراقـى، تنهـا چادرهـا را هـدف قـرار مى دادند و چادرهاى خالى را بمباران مى كردند، غافـل از اينكـه چادرهـا خالى اند و نيروها در سـنگرها پنـاه گرفتـه اند. 🌷بچـه ها مى خنديدند و مى گفتند: "چه كلاهى سر صداميان گذاشتيم؛ كلاهى به بزرگى چادر!" 📚 كتاب خاكريز و خاطره راوى: رزمنده غلامحسين مطهرى http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #هر_روز_با_شهدا_50 #كلاهى_به_بزرگى_چادر! 🌷سال ١٣٦١ با تعدادى از بچه هاى جهاد رفتم جبهـه. در تنگـ
🌷 ٥۱ 🌷عمليات «والفجر ٨» به پايان رسيده بود و ما براى پدافند منطقه در شهر فاو مستقر بوديم. يك روز از هداياى مردمى يك مقدار آجيل برايمان آوردند و به هر كدام از بچه ها يك بسته دادند. 🌷چند دقيقه اى از پخش اين آجيل ها نگذشته بود كه يكى از بچه ها آمد و گفت: «اين بسته آجيل را يك نفر به نام ده نمكى به جبهه هديه كرده است تو او را مى شناسى؟» من ابتدا تصور كردم، قصد شوخى دارد، گفتم: تو هم ما را دست انداختى! 🌷او گفت: «ببين، اين هم نامه اش.» و يك كاغذ كوچك را كه داخل بسته آجيل قرار داشت به من داد. من هم كاغذ را باز كردم و از ديدن دستخط آن متعجب شدم .... 🌷نامه متعلق به برادر كوچك من بود كه در دبستان تحصيل مى كرد. خوردن آجيلى كه برادرم فرستاده بود، برايم بسيار لذت بخش بود. راوى: رزمنده ابوالفضل ده نمكى http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
⚫️پیام تسلیت خانواده سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در پی درگذشت مادر شهید همت😭😭😭😭 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f