°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 #برای_خدا_خالص_بود #خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت قسمت 8
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#برای_خدا_خالص_بود
#خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت
قسمت 9⃣3⃣
راوی:مهدی شفازند
سوار بر موتورهایمان به راه افتادیم. حاج همت و میر افضلی جلو میرفتند و من هم پشت سرشان. دو سه متری با هم فاصله داشتیم. جایی که حاجی میخواست برود، پایین جاده بود. برای رفتن به آنجا می بایست از پایین پد میرفتیم روی جاده. این کار باعث می شد که شتاب دور موتور کم شود. عراقی ها هم روی آن نقطه دید کامل داشتند و درست به موازات نقطه ی مرکزی پد، تانکی را مستقر کرده بودند و هر وقت ماشین یا موتوری از آنجا رد میشد، تیر مستقیم شلیک میکردند. موتور حاج همت کشید بالا تا برود روی پد، من که پشت سر آنها بودم، گفتم:" حاجی، اینجا رو گاز بده."
حاجی گاز را بست به موتور که یک آن، گلوله ای شلیک و منفجر شد. دود غلیظی بین من و موتور حاج همت ایجاد شده بود. بر اثر موج انفجار، به گوشه ای پرتاب شدم و تا چند لحظه گیج و منگ بودم. دود و گرد و غبار که خوابید، موتوری را دیدم که در سمت چپ جاده افتاده بود و دو جنازه هم روی زمین بود. تازه یادم افتاد که موتور حاج همت و میرافضلی جلوی من حرکت میکرد. به سمت جنازه ها رفتم، اولی را که با صورت روی زمین افتاده بود، برگرداندم، تمام بدنش سالم بود، فقط صورت نداشت و دست چپ؛ موج انفجار صورتش را برده بود. اصلا قابل شناسایی نبود. به سراغ دومی رفتم، نمیتوانستم باور کنم، میرافضلی بود. عرق سردی روی پیشانی ام نشست.
پایان
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
ستارگان آسمان گمنامی
شهدای اطلاعات و عملیات
لشکر ۱۰ حضرت سیدالشهدا {علیه السلام}
کربلایی ها
از راست =
"شهید احمد رضا عراقی"
شهادت = عملیات کربلای ۸
"شهید ناصر دوّاری"
مجروحیت = عملیات کربلای ۲
شهادت = حدود یک ماه بعد
"شهید مهدی خسرونژاد"
شهادت = عملیات کربلای ۵
"شهید عیسی کره ای"
شهادت = عملیات کربلای ۴
"شهید غلامرضا کیانپور"
شهادت = عملیات کربلای ۵
عکس مربوط به عیادت
رزمندگان واحد اطلاعات و عملیات
لشگر ۱۰ حضرت سیدالشهدا {علیه السلام}
از شهید ناصر دواری است
که مدتی بعد از این عکس
به مقام شهادت رسید
کمتر از چند ماه بعد
همرزمانی نیز که به عیادت او آمده بودند
شهید شدند و به دیدارش شتافتند
و جمعشان در بهشت دوباره جمع شد...
#لشکر_10_سیدالشهدا
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸
🦋
📢
🖥 فیلم/ بازگویی وقایع روز ۱۵ تیر و اسارت #حاج_احمد_متوسلیان از زبان سردار حاج #عباس_برقی - همرزم و یار صدیق ایشان.
🏷
📺
💠 منبع: برنامه #جهان_آرا / حاج احمد متوسلیان: از پاوه تا اسرائیل - شبکه افق - ۱۴ تیر ۱۳۹۶.
✔
✅
#چهار_دیپلمات_ربوده_شده
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#لشکر_محمد_رسول_اللهﷺ
#باز_نشر
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣0⃣1⃣ #فصل_یازد
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
با شنیدن این حرف، دلهره به جانم افتاد. بیشتر دلواپسی ام برای صمد بود. می ترسیدم دوباره اتفاقی برایش بیفتد.
مرد بدجوری همه را ترسانده بود. به همین خاطر همسایه ها به خانه ما نیامدند و رفتند. من هم در حیاط را سه قفله کردم. حتی درِ توی ساختمان را هم قفل کردم و یک چهارپایه گذاشتم پشت در.
آن شب صمد خیلی زود آمد. آن وضع را که دید، پرسید: «این کارها چیه؟!»
ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «شما زن ها هم که چقدر ترسویید. چیزی نیست. بی خودی می ترسی.»
بعد از شام، صمد لباسش را پوشید.
پرسیدم: «کجا؟!»
گفت: «می روم کمیته کار دارم. شاید چند روز نتوانم بیایم.»
گریه ام گرفته بود. با التماس گفتم: «می شود نروی؟»
با خونسردی گفت: «نه.»
گفتم: «می ترسم. اگر نصف شب آن مرد و دار و دسته اش آمدند چه کار کنم؟!»
صمد اول قضیه را به خنده گرفت؛
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :8⃣0⃣1⃣ #فصل_یازد
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
اما وقتی دید ترسیده ام، کُلت کمری اش را داد به من و گفت: «اگر مشکلی پیش آمد، از این استفاده کن.» بعد هم سر حوصله طرز استفاده از اسلحه را یادم داد و رفت. اسلحه را زیر بالش گذاشتم و با ترس و لرز خوابیدم. نیمه های شب بود که با صدایی از خواب پریدم. یک نفر داشت در می زد. اسلحه را برداشتم و رفتم توی حیاط. هر چقدر از پشت در گفتم: «کیه؟» کسی جواب نداد. دوباره با ترس و لرز آمدم توی اتاق که در زدند. مانده بودم چه کار کنم. مثل قبل ایستادم پشت در و چند بار گفتم: «کیه؟!» این بار هم کسی جواب نداد. چند بار این اتفاق تکرار شد. یعنی تا می رسیدم توی اتاق، صدای زنگ در بلند می شد و وقتی می رفتم پشت در کسی جواب نمی داد. دیگر مطمئن شده بودم یک نفر می خواهد ما را اذیت کند. از ترس تمام چراغ ها را روشن کردم. بار آخری که صدای زنگ آمد، رفتم روی پشت بام و همان طور که صمد یادم داده بود اسلحه را آماده کردم. دو مرد وسط کوچه ایستاده بودند و با هم حرف می زدند. حتماً خودشان بودند. اسلحه را گرفتم روبه رویشان که یک دفعه متوجه شدم یکی از مردها، همسایه این طرفی مان، آقای عسگری، است که خانمش پا به ماه بود. آن قدر خوشحال شدم که از همان بالای پشت بام صدایش کردم وگفتم: «آقای عسگری شمایید؟!» بعد دویدم و در را باز کردم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#لباس_چریکی❤️
۲۸ اسفند ۱۳۶۰ محور شاوریه در جنوب قبل از عملیات فتح المبین🙂✌️
از سمت چپ ایستاده جانباز شهید صیاد محمدی و #حاج_همت از راست ایستاده نفر اول برادر کوچکتر
#حاج_همت یعنی ولی الله همت🌸
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
اسامی شرکت کنندگان
در چله ی زیارت آل یاسین
🌺🥀🌺💐🥀🌷🌹🌺💐🌷🥀💐🌹🌺
۱.خانم مامان امیرعلی
۲.خانم یاس
۳.خانم تیام
۴.خانم باران
۵_خانم اقیان
۶.خانم فاطیما
۷.خانم مادر امین
۸.خانم سیده گلبهار پورهاشمی
۹.خانم دانایی فرد
۱۰.خانم سیده فاطمه حسینی
۱۱.خانم حکانی
۱۲.خانم ملک احمدی
۱۳.خانم نادیا خاکباز
۱۴.خانم صفری
۱۵.خانم یاامام رضا
۱۶.خانم موسوی
۱۷.آقای محمدپارسا
۱۸.آقای امیررضا
۱۹.عبدالزهرا
۲۰.آقای خادم البقیع
۲۱.خانم سیاهکوهی
۲۲.خانم حمزه
۲۳.خانم زهراهلالی
۲۴.خانم فلاح
۲۵.خانم قادری
۲۶.خانم نیکنام
۲۷.خانم ایمانے
۲۸.خانم بهرامے
۲۹.خانم اسماعیلی
۳۰.خانم ترنم زندگي
۳۱.خانم معظمے
۳۲.خانم حداد
۳۳.خانم شوقانی
۳۴.خانم بنجویی
۳۵.خانم سعادتپور
۳۶.خانم مهتاب
۳۷.خانم حیدری
۳۸.خانم نرجس مهدوی
۳۹.دلتنگ شهید همتم
۴۰.خانم رشیدی
کسانی که میخواهند در این چله ی معنوی شرکت کنند به آیدے زیر پیام دهند
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@deltange_hemmat68
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❣﷽❣ 8⃣3⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ #نگاه_پرندگان_به_پیرامون_خود 🕊🦃🐓 تا حالا به چشم های پرندگان 🐤🐦🐧 دقت کر
❣﷽❣
9⃣3⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨
✍️ #وجود_یک_کنتور_روی_پیشانی_ما...
🔸اگر روی پیشانی ما یه کنتور بود و هر گناه، یه شماره می انداخت😱
❌دیگه ما آبرو نداشتیم و نمی تونستیم زندگی کنیم...🙈
🔸یا اگر به جای شماره انداختن، بوی ظاهری داشت،😷
❌دیگه کسی طرف ما نمیومد😷
🗣 حالا بشین یه کم فکر کن که خداوند چقدر به ما نعمت داده که روی گناهان ما سرپوش گذاشته....🤔
❌نعمتهای خدا قابل شمارش نیست❌
🔸خداوند در سوره ابراهيم، آیه ۳۴ می فرماید:
🕋 و آتَاکُمْ مِنْ کُلِ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ
✨و از هر چیزی که از او خواستید، به شما داد؛ و اگر نعمتهای خدا را بشمارید، هرگز آنها را شماره نتوانید کرد! انسان، ستمگر و ناسپاس است
✅ یکی از این نعمت ها، سرپوش گذاشتن روی گناه ماست.👌
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❇️ #چله_دعای شریف زیارت آل یاسین
ان شاالله از روز جمعه ۹۹/۸/۲۳
🌹🌹آغاز میشود
❇️ مدت این ختم گروهی #چهل_روز
روزی یک مرتبه دعای شریک زیارت آل یاسین
❇️ طریقه نیت کردن در این ختم:
شما باید بشکل زیر نیت کنید👇
من در این چله شرکت میکنم به نیت:
⚜فرج امام زمان عجل الله و سلامتی ایشان
🌹🌹هدیه به روح سردار خیبر شهید
حاج محمد ابراهیم همت🌹🌹
⚜بہ نیت براورده بخیر شدن حاجت هر کسی ک در این ختم شرکت میکند
⚜بہ نیت حاجت خودم(حاجتتان را مدنظر بگیرید)
⚜به نیابت از همه ی شهدای مدافع حرم و شهدای دفاع مقدس
⚜شفای همه ی مریضان اسلام
⚜بخشیده شدن همه ے گناهانمون
⚜به نیابت همه شهدای عزیز ازصدر اسلام تاکنون
⚜به نیابت سردار عزیزشهید قاسم سلیمانے
ثوابی ازاین چله ان شاالله هدیه به روح خادم الرضا(خادم الشهدا)
🌹🌹 محمدجواد میرزابیگی🌹🌹
می رسد
❇️ #توجه :
درصورتی ک در این ختم، یکروز این دعارو نخوانید، دیگر اثر چله را نخواهد داشت
ولی اثر مداومت بر خواندن این دعا برای حاجتتان محفوظ میماند👌
❇️ در این مدت باید با خودمان #عهد ببندیم تا کمتر گناه کنیم و پافشاری بر روی #نماز_اول_وقت کنیم و ذکر #استغفار زیاد بگوییم تا ان شالله نتیجه بگیرید👌
ان شاالله هر روز در کانال یادآوری
می شود تا فراموش نشود🌹
حاجت روا ان شاالله😌
با انتشار حداکثری این پیام در ثوابش شریک شید👌👌
اجرتون باشهدا
التماس دعا🙏🙏
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :9⃣0⃣1⃣ #فصل_یازد
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣1⃣1⃣
#فصل_یازدهم
آقای عسگری، که مرد محجوب و سربه زیری بود، عادت داشت وقتی زنگ می زد، چند قدمی از در فاصله می گرفت. به همین خاطر هر بار که پشت در می رسیدم، صدای مرا نمی شنید. آمده بود از من کمک بگیرد. خانمش داشت زایمان می کرد.
#فصل_دوازدهم
کمی بعد، از آن خانه اسباب کشی کردیم و خانه دیگری در خیابان هنرستان اجاره کردیم. موقع اسباب کشی معصومه مریض شد. روز دومی که در خانه جدید بودیم، آن قدر حال معصومه بد شد، که مجبور شدیم در آن هیر و ویری بچه را ببریم بیمارستان. صمد به تازگی ژیان را فروخته بود و بدون ماشین برایمان مکافات بود با دو تا بچه کوچک از این طرف به آن طرف برویم. نزدیک ظهر بود که از بیمارستان برگشتیم. صمد تا سر خیابان ما را رساند و چون کار داشت دوباره تاکسی گرفت و رفت. معصومه بغلم بود. خدیجه چادرم را گرفته بود و با نق و نق راه می آمد و بهانه می گرفت. می خواست بغلش کنم. با یک دست معصومه و کیسه داروهایش را گرفته بودم، با آن دست خدیجه را می کشیدم و با دندان هایم هم چادرم را محکم گرفته بودم. با چه عذابی به خانه رسیدم، بماند. به سختی کلید را از توی کیفم درآوردم و انداختم توی قفل. در باز نمی شد. دوباره کلید را چرخاندم. قفل باز شده بود؛ اما در باز نمی شد. انگار یک نفر آن تو بود و پشت در را انداخته بود. چند بار به در کوبیدم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :0⃣1⃣1⃣ #فصل_یازد
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣1⃣1⃣
#فصل_دوازدهم
ترس به سراغم آمد. درِ خانه همسایه را زدم و ماجرا را برایش تعریف کردم. زن هم می ترسید پا جلو بگذارد. خواهش کردم بچه ها را نگه دارد تا بروم صمد را خبر کنم. زن همسایه بچه ها را گرفت. دویدم سر خیابان. هر چه منتظر تاکسی شدم، دیدم خبری از ماشین نیست. حتی یک ماشین هم از خیابان عبور نمی کرد. آن موقع خیابان هنرستان از خیابان های خلوت و کم رفت و آمد شهر بود. از آنجا تا آرامگاه بوعلی راه زیادی بود. تمام آن مسیر را دویدم. از آرامگاه تا خیابان خواجه رشید و کمیته راهی نبود. اما دیگر نمی توانستم حتی یک قدم بردارم. خستگی این چند روزه و اسباب کشی و شب نخوابی و مریضی معصومه، و از آن طرف علّافی توی بیمارستان توانم را گرفته بود؛ اما باید می رفتم. ناچار شروع کردم به دویدن. وقتی جلوی کمیته رسیدم، دیگر نفسم بالا نمی آمد. به سرباز نگهبانی که جلوی در ایستاده بود، گفتم: «من با آقای ابراهیمی کار دارم. بگویید همسرش جلوی در است.»
سرباز به اتاقک نگهبانی رفت. تلفن را برداشت. شماره گرفت و گفت: «آقای ابراهیمی! خانمتان جلوی در با شما کار دارند.»
صمد آن قدر بلند حرف می زد که من از آنجایی که ایستاده بودم صدایش را می شنیدم.
می گفت: «خانم من؟! اشتباه نمی کنید؟! من الان خانم و بچه ها را رساندم خانه.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥شهیدی که در خواب به مادرش قرآن آموخت😭😭😭😭
🔰 #شهید_کاظم_نجفی_رستگار
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f