°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 2⃣7⃣1⃣ #فصل_پان
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 3⃣7⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
در آن لحظات نمی دانستم چه کار کنم. بلند شوم و بروم بیمارستان یا بروم سراغ همسایه ها. صبح به آن زودی زنگ کدام خانه را می زدم. درد کمر بیشتر شد و تمام شکمم را گرفت. ای کاش خدیجه ام بزرگ بود. ای کاش معصومه می توانست کمکم کند. بی حسی از پاهایم شروع شد؛ انگشت های شست، ساق پا، پاها، دست ها و تمام. دیگر چیزی نفهمیدم. لحظه آخر زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس...» و یادم نیست که توانستم جمله ام را تمام کنم، یا نه.
صمد ایستاده بود روبه رویم، با سر و روی خاکی و موهای ژولیده. سلام داد. نتوانستم جوابش را بدهم. نه اینکه نخواهم، نایِ حرف زدن نداشتم.
گفت: «بچه به دنیا آمده؟!»
باز هم هر کاری کردم، نتوانستم جواب بدهم.
نشست کنارم و گفت: «باز دیر رسیدم؟! چیزی شده؟! چرا جواب نمی دهی؟! مریضی، حالت خوش نیست؟!»
می دیدمش؛ اما نمی توانستم یک کلمه حرف بزنم. زل زد توی صورتم و چند بار آرام به صورتم زد. بعد فریاد زد: «یا حضرت زهرا! قدم، قدم! منم صمد!»
یک دفعه انگار از خواب پریده باشم. چند بار چشم هایم را باز و بسته کردم و گفتم: «تویی صمد؟! آمدی؟!»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 3⃣7⃣1⃣ #فصل_پان
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 4⃣7⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
صمد هاج و واج نگاهم کرد. دستم را گرفت و گفت: «چی شده؟! چرا این طوری شدی؟! چرا یخ کردی؟!»
گفتم: «داشتم برف ها را پارو می کردم، نمی دانم چی بر سرم آمد. فکر کنم بی هوش شدم.»
پرسیدم: «ساعت چند است؟!»
گفت: «ده صبح.»
نگاه کردم دیدم بچه ها هنوز خواب اند. باورم نمی شد؛ یعنی از ساعت شش صبح یا شاید هم زودتر خوابیده بودم.
صمد زد توی سرش و گفت: «زن چه کار کردی با خودت؟! می خواهی خودکشی کنی؟!»
نمی توانستم تنم را تکان بدهم. هنوز دست ها و پاهایم بی حس بود.
پرسید: «چیزی خورده ای؟!»
گفتم: «نه، نان نداریم.»
گفت: «الان می روم می خرم.»
گفتم: «نه، نمی خواهد. بیا بنشین پیشم. می ترسم. حالم بد است. یک کاری کن. اصلاً برو همسایه بغلی، گُل گز خانم را خبر کن. فکر کنم باید برویم دکتر.»
دستپاچه شده بود. دور اتاق می چرخید و با خودش حرف می زد و دعا می خواند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انسانیت ملاک پیچیده ای ندارد !
همینکه درمیان مردم زندگی کنیم ،🌸
ولی هیچگاه به کسی ؛
زخم زبان نزنیم ...😥
دروغ نگوییم ...😥
کلک نزنیم ...😥
دلی را نشکنیم ...😪
سوء استفاده نکنیم ...😢
و حقی را ناحق نکنیم ...😢
یعنی انسانیم ...!!👌👌
به قول شهید بلباسے:
اونقدر خودمونُ درگیرِ
القاب و عناوین ڪردیم ؛
ڪه یادمون رفته
همه باهم برادریم
و باید ڪنارِ هم ،
بارے از روےِ
دوشِ مردم برداریم
حواسمون ڪجاست؟😢😢
عبد خدا شدن کار سختی نیست
فقط باید مهربان باشیم.
درک کنیم...!!!😢
صبور باشیم.
#العبد.
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# من و خدایم1⃣
نگران نباشید،☺️
به خدا توکل کنید ...👌
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
دومين وصيت نامه شهيد همت: به نام خدا نامي كه هرگز از وجودم دور نيست و پيوسته با يادش آرزوي وصالش را
پايگاه رشيديه پايگاه موشکي عراق است که از آنجا #دزفول را مي زند #گردان_کميل انتخاب شده براي پاک سازي پاسگاه،کانال را که پاک سازي مي کنند همانجا زمين گير مي شوند دوشکاها و تانک هاي عراق مستقيم جاده را مي زنند روز سوم،ارتباط #کميل با مقر قطع مي شود آخرين حرف را به #حاج_همت مي زنند:حاجي به امام(ره) بگو ما عاشورايي جنگيديم و #حاج_همت شايد آنسوي بي سيم فقط مي تواند سر بکوبد به جعبه هاي فشنگ و اشک بريزد،نه آب مي رسد نه غذا،ده،دوازده نفري با يک قمقمه سر مي کنند،فقط در حدي که لبشان تر شود،نارنجک ها هم تمام شده،عراقي ها که وارد کانال مي شوند اکثر بچه ها از تشنگي #شهيد شده اند بقيه را هم تير خلاص مي زنند بچه ها در قتلگاه مي مانند براي هميشه، #والفجر يک هم تمام مي شود قتلگاهي پر از لب هاي تشنه و پر از لاله هايي که سال ها بعد نيز با يک سوراخ در جمجمه هاي پر از گل پيدا مي شوند و مي شوند #شهيد_گمنام
به یاد #شهید_ابراهیم_هادی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|☃|•° #عکس_پروفایل❣
°•|☃|•° #پسرانه❣
┄┄┅┅┅❅❁❁❁❅┅┅┅┄┄
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
4_5913671956544095177.mp3
8.56M
اول روز حالتون رو عوض کنم با یک مداحی
شهدایی عالی....👌👌
😭😭😭😭ما مردیم شهدا زندن😭😭
خیلے قشنگه😭👌
🎙حاج مهدی مختاری
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
# من و خدایم1⃣ نگران نباشید،☺️ به خدا توکل کنید ...👌 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# من و خدایم2⃣
مشکل ما اینه که فکر میکنیم
خدا برای تقسیم روزی،
تاس میندازه ...😢
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طنز_جبهه 9⃣1⃣ چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن؛ داد میزد : آهــــای ... سفره ، حوله ، لحاف ، زیران
#طنز_جبهه 0⃣2⃣
💠 حاجی بزن دنده دو😁
🔹رزمنده ها برگشته بودن عقب بیشترشون هم راننده کامیون بودن که چند روزی نخوابیده بودن
🔸ظهر بود و همه گفتند نماز رو بخوانیم و بعد بریم برای استراحت
🔹امام جماعت اونجا یک حاج اقای پیری بود که خیلی نماز رو کند می خواند رزمنده های خیلی زیادی پشتش وایستادن و نماز رو شروع کردند
🔸انقدر کند نماز خواند که رکعت اول فقط 10 دقیقه ای طول کشید.
🔹وسطای رکعت دوم بود یکی از راننده ها از وسط جمعیت بلند داد زد:
حاجججججججییییییییی.جون مادرت بزن دنده ددددددددددو
😅صف نماز با خنده بچه ها منفجر شد.
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طنز_جبهه 0⃣2⃣ 💠 حاجی بزن دنده دو😁 🔹رزمنده ها برگشته بودن عقب بیشترشون هم راننده کامیون بودن که چن
#طنز_جبهه1⃣2⃣
🔹يه روز فرمانده گردان به بهانه دادن پتو و امكانات همه رو جمع كرد...
🔸شروع كرد به داد زدن كه كي خسته؟كي ناراضيه؟ كي سردشه؟
🔹بچه ها هم كه جو گرفته بودتشون گفتن: دشمن!!
🔸فرمانه گردان هم گفت: خوب!آفرين..حالا بريد...چون پتو به گردان ما نرسيده!!!!
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
اعمال شب اول ماه رجب
@saatibarayagha
@Asemani_bashim
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
# من و خدایم2⃣ مشکل ما اینه که فکر میکنیم خدا برای تقسیم روزی، تاس میندازه ...😢 http://eitaa.com/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# من و خدایم3⃣
مردم از خودشون قدرتی ندارن،😏
چرا از اونا میخوای؟😕
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
پايگاه رشيديه پايگاه موشکي عراق است که از آنجا #دزفول را مي زند #گردان_کميل انتخاب شده براي پاک سازي
🔺 تصاویر به یادماندنی
شهید #مجید_حدادعادل استاندار کرمانشاهان در حال سخنرانی در فرمانداری پاوه
سردار شهید #ناصر_کاظمی فرماندار و فرمانده سپاه پاوه
سردار شهید #حاج_محمدابراهیم_همت فرهنگی سپاه پاوه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#فایل_صوتي_شيطان_شناسی #قسمت 6⃣ 🎧 آنچه خواهید شنید ؛👇 ✍شيطان..... شما را تا بهشت... و
#فایل_صوتي_شيطان_شناسی
#قسمت 7⃣
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
✍بعضی ها، عجیییب در برابر شیطان، موفقند!
🔻راستی؛
چگونه اینقدر با بقیه متفاوت اند...؟ 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
4_310226054725763437.mp3
4.37M
پیشنهاد میڪنم حتما گوش ڪنید👌👌
مبحثاش عالیههه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طنز_جبهه1⃣2⃣ 🔹يه روز فرمانده گردان به بهانه دادن پتو و امكانات همه رو جمع كرد... 🔸شروع كرد به داد
#طنز جبهه2⃣2⃣
😜مـیرم حــلیـم بـخـرم😜
🔹آن قدر كوچك بودم كه حتى كسى به حرفم نمى خندید.
هر چى به بابا ، نه نه ام مى گفتم مى خواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمى گذاشتند.
حتى توی بسیج روستا هم وقتى گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشتنم هرهر خندیدند.
🔸مثل سریش چسبیدم به پدرم كه الا و بالله باید بروم جبهه.
آخر سر كفرى شد و فریاد زد : «به بچه كه رو بدهى سوارت می شود».
آخر تو نیم وجبى مى خواهى بروى جبهه چه گلى به سرت بگیرى.
🌷☘🌷☘
🔹دست آخر كه دید من مثل كنه به اوچسبیده ام رو كرد به طویله مان و فریاد زد : «آهاى نورعلى ، ییا این را ببر صحرا و تا مى خورد کتكش بزن و بعد آن قدر ازش كار بكش تا جانش درییاید!»
🔸قربان خدا بروم كه یك برادر غول پیكر بهم داده بود كه فقط جان مى داد براى کتك زدن.
یك بار الاغ مانرا چنان زد كه بدبخت سه روز صدایش گرفت!
🔹نورعلى حاضر به یراق ، دوید طرفم و مرا بست به پالان الاغ و رفتیم صحرا.
آن قدر محكم زد كه مثل نرم تنان مجبور شدم مدتى روى زمین بخزم و حركت كنم.
🌷☘🌷☘
🔸به خاطر این كه تو ده ، مدرسه راهنمایی نبود ، بابام من و برادركوچكم را كه كلاس اول راهنمایى بود ، آورد شهر و یك اتاق در خانه فامیل اجاره كرد و برگشت.
🔹چند مدتى درس خواندم و دوباره به فكر رفتن به جبهه افتادم.
🔸رفتم ستاد اعزام و آن قدر فیلم بازى كردم و سِر تق بازى در آوردم تا این كه مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت.
🔹روزى كه قرار بود اعزام شویم ، صبح زود به برادر كوچکم گفتم : «من میروم حلیم بخرم و زودى بر می گردم».
قابلمه را برداشتم و دم در خانه قابلمه را زمین گذاشتم و یاعلى مدد. رفتم كه رفتم. درست سه ماه بعد ، از جبهه برگشتم.
🌷☘🌷☘
🔸درحالى كه این مدت از ترس حتى یك نامه براى خانواده نفرستاده بودم. سر راه از حلیم فروشى یك كاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه.
🔹در زدم ، برادركوچكم در را باز كرد و وقتى حلیم دید با طعنه گفت : «چه زود حلیم خریدى و برگشتى!» خنده ام گرفت.
🔸داداشم سر برگرداند و فریاد زد : «نورعلى بیا كه احمد آمده !» با شنیدن اسم نورعلى چنان فراركردم كه كفشم دم درخانه جاماند!
منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک.📚
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طنز جبهه2⃣2⃣ 😜مـیرم حــلیـم بـخـرم😜 🔹آن قدر كوچك بودم كه حتى كسى به حرفم نمى خندید. هر چى ب
#طنز_جبهه 3⃣2⃣
🔹 بار اولم بود که مجروح می شدم و زیاد بی تابی می کردم .
🔸یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت : چیه ، چه خبره ؟
تو که چیزیت نشده بابا !!!
🔹تو الان باید به بچه های دیگه هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه می کنی ؟!
🔸تو فقط یک پایت قطع شده !
ببین بغل دستی ات سر نداره هیچی هم نمیگه ، این را گفت بی اختیار برگشتم و چشمم افتاد به یه بنده خدایی که شهید شده بود !!!
🔹بعد توی همان حال که درد مجال نفس کشیدن هم نمی داد کلی خندیدم و با خودم گفتم عجب عتیقه هایی هستن این امدادگرا !!!😂😂
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌹🍃🌹🍃
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔺 تصاویر به یادماندنی شهید #مجید_حدادعادل استاندار کرمانشاهان در حال سخنرانی در فرمانداری پاوه سردا
۲۲روز تا سی و هفتمین سالگرد سردار خیبر
شهید حاج محمد ابراهیم همت
روحش شاد ویادش گرامے
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#فایل_صوتي_شيطان_شناسی #قسمت 7⃣ 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ✍بعضی ها، عجیییب در برابر شیطان، موفقند! 🔻ر
#فایل_صوتي_شيطان_شناسی
#قسمت 8⃣
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
✍شیطان، ابزار آزمایش ماست😳
تا آخرین موجودی باطن ما را، برایمان رو کند!
❣چراااااا ؟؟👇👇
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
4_310226054725763438.mp3
6.81M
پیشنهاد میڪنم حتما گوش ڪنید👌👌
مبحثاش عالیههه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طنز_جبهه 3⃣2⃣ 🔹 بار اولم بود که مجروح می شدم و زیاد بی تابی می کردم . 🔸یکی از برادران امدادگر بالا
#طنز_جبهه4⃣2⃣
یکبار سعید از بچهها خیلی کار کشید.
فرمانده دسته بود.
شب برایش جشن پتو گرفتند.
حسابی کتکش زدند.😂
من هم که دیدم نمیتوانم نجاتش
دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا
شاید کمی کمتر کتک بخورد!
سعید هم نامردی نکرد، به تلافی
آن جشن پتو، نیمساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت.😅
همه بیدار شدند نماز خواندند!!!
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همه
بچهها خوابند. بیدارشان کرد و گفت:
اذان گفتند چرا خوابید؟
گفتند ما نماز خواندیم!!!
گفت الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید؟؟
گفتند سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت من برای
نماز شب اذان گفتم نه نماز صبح! 😜😜
#شهید_تفحص
#شهید_سعید_شاهدے
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طنز_جبهه4⃣2⃣ یکبار سعید از بچهها خیلی کار کشید. فرمانده دسته بود. شب برایش جشن پتو گرفتند. حسابی
#طنز_جبهه5⃣2⃣
💠 وای به حال بنی صدر
🔸 پدر و مادرم میگفتند بچه ای و نمیذاشتند برم جبهه.
🔹یک روز شنیدم بسیج اعزام نیرو داره. 👌
🔸لباس های (صغری) خواهرم رو روی لباس هام پوشیدم و سطل آب رو برداشتم و به بهانه ی آوردن آب از چشمه ، زدم بیرون ... 😉✌️
🔹 پدرم که گوسفند ها رو از صحرا میاورد داد زد : صغرا کجا !؟
برای اینکه نفهمه سیف الله هستم سطل آب رو بلند کردم که یعنی می رم آب بیارم.
🔸خلاصه رفتم و از جبهه لباس هارو با یک نامه پست کردم. 😊
🔹 یک بار پدرم آمده بود شهر و از پادگان تلفن کرد جبهه
👈 با خنده می گفت : (بنی صدر)وای به حالت اگه دستم بهت نرسه 😂😄
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f