°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
پیکر شهیدی که سر در بدن نداشت و یک دست او نیز قطع شده بود😭 #قسمت دوازدهم در حالی که به عقب برمی
پیکر شهیدی که سر در بدن نداشت و یک دست او نیز
قطع شده بود😭
#قسمت آخر
روز بعد متوجه شدم که جنازه حاجی در اهواز به علت نداشتن هیچ نشانهای مفقود شده است.😭
من به همراه شهید حاج عبادیان و حاج آقا شیبانی به اهواز رفتیم. علت مفقود شدن جنازه حاج همت نداشتن سر در بدن او بود. 😭😔😢
چند روز قبل از شهادت حاج عبادیان مسئول تدارکات لشکر یک دست لباس به حاجی داده بود و ما از روی همان لباس توانستیم حاجی را شناسایی کنیم و پیکر مطر ایشان را به تهران بفرستیم.😭👌
پس از فروکش کردن درگیریها به دو کوهه و از آنجا هم برای تشییع جنازه شهید همت به تهران رفتیم. پس از تشییع در تهران جنازه شهید همت را بردند به زادگاهش «شهرضا» و در آنجا به خاک سپردند. البته در بهشت زهرا نیز قبری به یادبود او بنا کردند.»😭😔
روحشون شاد ویادشون گرامے😭😔
پایان
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 راه های تکمیل نماز 🌷 قسمت دهم: جمع بهترین ها در نماز 🌸 سخنرانی کوتاه با موضوع نماز 🌸 عالیه حتما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 راه های تکمیل نماز
🌷 قسمت یازدهم: بالاترین یاد خدا در نماز
🌸 سخنرانی کوتاه با موضوع نماز 🌸
عالیه حتما دنبال کنید
ادامه دارد🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 راه های تکمیل نماز 🌷 قسمت یازدهم: بالاترین یاد خدا در نماز 🌸 سخنرانی کوتاه با موضوع نماز 🌸 عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 راه های تکمیل نماز
🌷 قسمت دوازدهم: عنایت ویژه خداوند به نمازگزاران
🌸 سخنرانی کوتاه با موضوع نماز 🌸
عالیه حتما دنبال کنید
ادامه دارد🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 7⃣8⃣1⃣ #فصل_شا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 8⃣8⃣1⃣
#فصل_شانزدهم
فردا صمد وقتی برگشت، خوشحال بود. می گفت: «آن هواپیما را دیشب دیدی؟! بچه ها زدندش. خلبانش هم اسیر شده.»
گفتم: «پس تو می گفتی هواپیمایی نیست. من اشتباه می کنم.»
گفت: «دیشب خیلی ترسیده بودی. نمی خواستم بچه ها هم بترسند.»
کم کم همسایه های زیادی پیدا کردیم. خانه های سازمانی و مسکونی گوشه پادگان بود و با منطقه نظامی فاصله داشت. بین همسایه ها، همسر آقای همدانی و بشیری و حاج آقا سمواتی هم بودند که هم شهری بودیم. در پادگان زندگی تازه ای آغاز کرده بودیم که برای من بعد از گذراندن آن همه سختی جالب بود. بعد از نماز صبح می خوابیدیم و ساعت نه یا ده بیدار می شدیم. صبحانه ای را که مردها برایمان کنار گذاشته بودند، می خوردیم. کمی به بچه ها می رسیدیم و آن ها را می فرستادیم توی راهرو یا طبقه پایین بازی کنند. ظرف های صبحانه را می شستیم و با زن ها توی یک اتاق جمع می شدیم و می نشستیم به نَقل خاطره و تعریف. مردها هم که دیگر برای ناهار پیشمان نمی آمدند.
ناهار را سربازی با ماشین می آورد. وقتی صدای بوق ماشین را می شنیدیم، قابلمه ها را می دادیم به بچه ها. آن ها هم ناهار را تحویل می گرفتند. هر کس به تعداد خانواده اش قابلمه ای مخصوص داشت؛ قابلمه دونفره، چهارنفره، کمتر یا بیشتر.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 8⃣8⃣1⃣ #فصل_شان
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣8⃣1⃣
#فصل_شانزدهم
یک روز آن قدر گرم تعریف شده بودیم که هر چه سرباز مسئول غذا بوق زده بود، متوجه نشده بودیم. او هم به گمان اینکه ما توی ساختمان نیستیم، غذا را برداشته و رفته بود و جریان را هم پی گیری نکرده بود. خلاصه آن روز هر چه منتظر شدیم، خبری از غذا نشد. آن قدر گرسنگی کشیدیم تا شب شد و شام آوردند.
یک روز با صدای رژه سربازهای توی پادگان از خواب بیدار شدم، گوشه پتوی پشت پنجره را کنار زدم. سربازها وسط محوطه داشتند رژه می رفتند. خوب که نگاه کردم، دیدم یکی از هم روستایی هایمان هم توی رژه است. او سیدآقا بود. در آن غربت دیدن یک آشنا خوشایند بود. آن قدر ایستادم و نگاهش کردم تا رژه تمام شد و همه رفتند. شب که این جریان را برای صمد تعریف کردم، دیدم خوشش نیامد و با اوقات تلخی گفت: «چشمم روشن، حالا پشت پنجره می ایستی و مردهای غریبه را نگاه می کنی؟!»
دیگر پشت پنجره نایستادم.
دو هفته ای می شد در پادگان بودیم، یک روز صمد گفت: «امروز می خواهیم برویم گردش.»
بچه ها خوشحال شدند و زود لباس هایشان را پوشیدند. صمد کتری و لیوان و قند و چای برداشت و گفت: «تو هم سفره و نان و قاشق و بشقاب بیاور.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 راه های تکمیل نماز 🌷 قسمت دوازدهم: عنایت ویژه خداوند به نمازگزاران 🌸 سخنرانی کوتاه با موضوع نماز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 راه های تکمیل نماز
🌷 قسمت سیزدهم: نماز اول وقت پیامبر اکرم صلوات الله علیه و حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام
🌸 سخنرانی کوتاه با موضوع نماز 🌸
عالیه حتما دنبال کنید
ادامه دارد🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 راه های تکمیل نماز 🌷 قسمت سیزدهم: نماز اول وقت پیامبر اکرم صلوات الله علیه و حضرت امیرالمومنین عل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 راه های تکمیل نماز
🌷 قسمت چهاردهم: توصیف نماز حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
🌸 سخنرانی کوتاه با موضوع نماز 🌸
عالیه حتما دنبال کنید
ادامه دارد🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیقِ حاجی
فقط اونکسی بود که
حاجی وصیتکرد تلقینش رو اون براش
بخونه💔((:
وگرنهکه بقیهتون
سوءتفاهمی بیش نیستید ...!!
#شور_خون_فرمانده
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معجزه زیارت عاشورا...👌👌
« بفرست برای دوستت،ثواب کن »👌
#استاد_عالی
🔺خلاصه که کسی دست خالی از دم خونهٔ اباعبدالله
برنگشته..😔😭👌
┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولدت مبارک🌹
خاطره زیبای غسال شهید سید احمد پلارک:
این شهید بزرگوار به قدری نورانی بود که حتی جنازه اش هم مکتب درس و معرفت بود.😭
شهید پلارک را من شستم و غسل دادم.😭
وقتی او را آوردند من بعنوان ناظر غسالخانه خدمت میکردم و خودم کمتر میشد جنازه ای را غسل کنم.😭😔
ولی وقتی جنازه این شهید عزیز را آوردند خودم دست به کار شدم.😢😭
نه اینکه فکر کنید من میخواستم.
خیلی از زمانها کار در دست ما نبود.👌
یک نیرویی تو را میکشد سمت جنازه، یعنی تو را هدایت میکند.😢
ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
38.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
💐ای تو با قلبم صميمی
✨#يا_حسن(ع)
💐تو ڪريم بن ڪريمی
✨#يا_حسن(ع)
💐داری از زهرا
✨نشان يا مجتبی
💐مهربانی، دل رحيمی
✨#يا_حسن(ع)
💐ميلاد ڪريم اهل بيت، امام حسن مجتبے(ع) مبارڪ🎊💐🎉
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
تولدت مبارک🌹 خاطره زیبای غسال شهید سید احمد پلارک: این شهید بزرگوار به قدری نورانی بود که حتی جناز
تولدت مبارک🌹
خاطره زیبای غسال شهید سید احمد پلارک:
#قسمت_دوم
وقتی جنازه مطهرش را آوردند، بوی عطر خوش تمام فضا را بوی عطر و گلاب میداد،😭 حتی پس از دفن کردن او هم از قبرش و اطراف قبر بوی خوش و گلاب میداد و فضا را عطرآگین کرده بود.😔😢
درحال شستن و غسل شهید پلارک گریه میکردم.😭
به خدا که ارادی نبود.😭
نگاه کردم دیدم همه گریه میکنند و کسی حال خودش را نداره.😢
چندوقت گذشت روایت بوی خوش و معطر شهید بزرگوار پلارک همه جا دهان به دهان گشت.😭
همه برای زیارت قبر ایشان می آمدند به بهشت زهرا و از نزدیک میدیدند و میشنیدند.😢👌
یک روز چند کارشناس به همراه پدر و مادر شهید پلارک به سازمان آمدند تا تحقیق کنند در رابطه با چگونگی غسل دادن شهید پلارک و اینکه چه کسی او را شسته و قبر را بازدید کنند و در مورد این موضوع اطلاعات جمع آوری کنند.😞😔😭
در روز غسل و کفن و دفن شهید پلارک عکسی از او مانده بود.😔👌
آن زمانی که من چهره او را باز کرده بودم تا به مادر و پدر شهید نشان بدهم، تصویر مرا گرفته بودند و بر اساس آن عکس آمدند سراغ من و در مورد چگونگی شستن شهید پلارک از من سئوال کردند.😭😔
من تمام آنچه دیده بودم و حس کرده بودم را برای آنها گفتم، یادم هست حتی قبر شهید پلارک را با مواد شوینده شستند تا شاید اگر عطر و بویی غیر طبیعی باشد، برود، ولی باز هم معطر و خوشبو بود.😭😢👌
شبی شهید سید احمد پلارک را در خواب دیدم، با همان لباسهایی که آوردندش برای غسل کردن، خیلی شگفت زده شده بودم و مسرور و شادمان لبخند میزدم و احوالش را میپرسیدم.😭😔👌
او رویش را به من کرد و گفت:
خواسته ای داری؟😌
چیزی میخوای؟😌
من کمی فکر کردم و سریع گفتم بله راستش را بخوای میخوام به پابوس آقام ابوالفضل العباس بروم، میشه؟😭
یکدفعه از خواب پریدم.
فاتحه ای برایش خواندم و با شادی آن روز به اداره آمدم.
چند روزی گذشت که دعای شهید سید احمد پلارک مستجاب شد و به زیارت کربلا مشرف شدم.😭
تولد: ۱۳۴۴/۲/۷ تهران، اصالت: تبریز
شهادت: ۱۳۶۶/۱/۲۲ شلمچه، عملیات کربلای ۸
مزار: تهران، بهشت زهرا، قطعه ۲۶، ردیف ۳۲، شماره ۲۲
پایان
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f