حاج همت به #مرتضي_قرباني- فرمانده لشكر25 كربلا- گفت: يكي دو نفر را بفرستند خبر بياورند تا ببينم #اوضاع چه شكلي است.
قرباني گفت: من هيچكس را ندارم⭕️، هركس را فرستادم رفت و برنگشت😔.
#حاجي سري تكان داد و راه افتاد سمت جزيره. قبل از راه افتادن جمله اي گفت كه هيچوقت يادم نمي رود❌:«مثل اينكه خدا ما را #طلبيده».
#شهید_محمدابراهیم_همت
🌹🍃🌹🍃
@hemmat_channel
🔴 #دروازه_ساعـات
🔸دروازه ساعـات دروازه وردی شهر دمشق از طرف کوفه بوده است علت نامگذاری این این دروازه و میدان به ساعات این بوده است که ساعتها اهل بیت و اسرا را در این دروازه نگه داشتندو به شادی و پایکوبی پرداختند.
🔺 #ورود_به_شام 🔻
✍در رابطه با ورود اهل بیت به شام، عالم زاهد فقیه موثق سیدابن طاووس در لهوف و مجلسی در جلد چهل و پنج بحار نوشته اند:
❌وقتی مزدوران یزید اهل بیت را نزدیک شام آوردند، امّ کلثوم شمر را خواست.
فرمود: مطلبی با تو دارم.
گفت: چیست؟
فرمود: اینجا شهر دمشق است، ما را از دروازهای وارد کنید که مردمان کمتری در رفت و آمد باشند و کمتر به تماشای ما برخیزند و سرهای بریدۀ شهیدان ما را جلوتر از ما حرکت بدهید که مردم با تماشای آن سرهای نورانی به تماشای ما نپردازند.
😔ولی شمر برخلاف خواستۀ دختر امیرالمؤمنین، فرمان داد اهل بیت را از دروازه ساعات که پرجمعیت ترین جمعیت را همیشه در کنار خودش داشت، عبور دهند و سرهای بریده را لابه لای کجاوه ها ببرند.
#بر_شمر_لعنت
#یا_زینب_کبری
دخترِ فاطمه(س)!!
بازار !!!؟
خدا رحم کند.....
چادرِ پاره و انظار خدا رحم کند...😭😭😭 #اللهم_العن_اول_ظالم_ظلم_حق_محمد_وآل_محمد
@hemmat_channel
✨🌹✨💐✨🌹✨💐✨
خیلی عالی بخوانید حتما👇👇👇☺️
#خاطره_ای
از برخوردی میان یکی از امرای ارتش با شهید حاج محمدابراهیم همت:
یک روز که فرماندهان ارتش،
در یک قرارگاه نظامی برای طراحی یک عملیات،😊
همه جمع شده بودند،
حاج همت هم از راه رسید،
امیرعقیلی، سرتیپ دوم ستاد «لشکر ۳۰ پیاده گرگان»،
حاجی را بغل کرد☺️🍃 و کنارش نشست،
امیر عقیلی به حاج همت گفت:
«حاجی ! یک سوال دارم، یک دلخوری خیلی زیاد، من از شما دلخورم.»😳🤔
حاج همت گفت:
«خیر باشد! بفرمائید! چه دلخوری؟»☺️😊
امیر عقیلی گفت: 👇👇
«حاجی ! شما هر وقت از کنار پاسگاه های ارتش،
از کنار ما که رد می شوی،🌺
یک دست تکان می دهی👋 و با سرعت رد می شوی.
اما حاجی جان،☺️❤️
من به قربانت بروم، شما از کنار بسیجی🌸 های خودتان که رد می شوی،
هنوز یک کیلومتر مانده، چراغ می دی،☺️ بوق می زنی، 😉☺️
آرام آرام سرعت ماشین ات را کم می کنی،
بیست متر مانده به دژبانی بسیجی ها🍃😍،
با لبخند از ماشین پیاده می شوی،
دوباره باز دستی تکان میدهی، 👋سوار می شوی
و میروی.☺️😊
رد میشی اصلا مارو تحویل نمی گیری حاجی، حاجی به خدا ما هم دل داریم.»😔❤️
#رفاقت
حاج همت این ها را که از امیر عقیلی شنید،🤔👇👇👇
دستی به سر امیر کشید و خندید و گفت:
«برادر من! اصل ماجرا این است که از کنار پاسگاه های شما که رد می شوم،🤔💐
این دژبان های شما هر کدام چند ماه آموزش تخصصی می بینند😊 که اگر یک ماشین از دژبانی
ارتشی ها رد شد، مشکوک بشوند؛😁🍃
از دور بهش علامت میدهند،
آروم آروم دست تکان میدهند،
اگه طرف سرعتش زیاد بشه، اول علامت خطر میدهند،
بعد ایست میدهند،
بعد تیر هوایی میزنند،
آخر کار اگر خواست بدون توجه دژبانی رد بشود.
به لاستیک ماشین تیر میزنند.
ولی این بسیجی هایی که تو میگی،☺️😊
من یک کیلومتر مانده بهشان مرتب چراغ میدم،
سرعتم رو کم میکنم،🍃💐
هنوز بیست متر مانده پیاده می شوم🙏🌸
و یک دستی تکان میدهم 👋
و دوباره می خندم و سوار می شوم
و باز آرام از کنارشان رد می شوم.
آخر این بسیجی ها مشکوک بشوند.😳🤔
اول رگبار می بندند.😁☺️
بعد تازه یادشان میاد که باید ایست بدهند.😢😊
یک خشاب و خالی می کنند،
بابای صاحب بچه را در می آورند،😍😉
بعد چند تا تیر هوایی شلیک می کنند😂
و آخر که فاتحه طرف خوانده شد، داد می زنند ایست.»😂☺️☺️
این را که حاجی گفت، قرارگاه از خنده منفجر شد.☺️☺️🍃
#حاج_همت_رفاقت_تاقیامت
@hemmat_channel
مـي خـواھـمت #شـھـید.!!
ولـے.!!....... خـيلي خـيلي دوري..!!
نـه دسـتم بـه دسـتات مـيرسد!!
نـه چشـمانـم بـه #نـگاهـت..!!😔😔
چاره اي كن..!!
تـو رو كم داشـتـن ..!!
كم نيست..!!
#درد است..
خـدایـا...
بگیـر از مـن!
آن چـه که #شهـــادت
را می گیـرد از مـن...😔😔
این روزهــا عجیب دلم؛
به سیم خـاردار هـای #دنیــا !
گیـــر کرده است... .
#رفیق_شهیدم
#شهید_محمد ابراهیم همت🌷
🆔 @hemmat_channel
1_30156233.mp3
2.71M
دانلود نکن!
ما که بیچاره شدیم💔😭
خیلی قشنگه😭😭😭
حتما گوش کنید👌👌
تماس با کربلا😭😭😭
اللهم ارزقنا کربلا😭😭
@hemmat_channel
✅خاطره ای عجیب از یک شهید
🍃سوار یک ماشین شدیم.
ما پشت ماشین نشسته بودیم و خودرو با سرعت حرکت می کرد.
این ماشین هیچ حفاظی در اطراف خود نداشت.
در سر هر پیچ دو نفر از کسانی که سوار شده بودند به پایین پرت می شدند! جاده خراب بود. ماشین هم با سرعت می رفت.
یک باره به اطرافم نگاه کردم و دیدم فقط من در پشت ماشین مانده ام! سر پیچ بعدی آنقدر با سرعت رفت که دست من هم جدا شد و نزدیک بود از ماشین پرت شوم.
👌 اما در آن لحظه آخر فریاد زدم:
🌹یا صاحب الزمان (عج).
🍃در همین حال یک نفر دستم را گرفت و اجازه نداد به زمین بیفتم.
من به سلامت توانستم آن گردنه ها را رد کنم.
👌در همین لحظه از خواب پریدم.
فهمیدم که باید در سخت ترین شرایط دست از دامن امام زمان (عج) بر نداریم؛ و گرنه تندباد حوادث همه ما را نابود خواهد کرد.
🌻 روایتگری #شهید_نیری
📚منبع:کتاب عارفانه،ص۳٨
@hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
@hemmat_channel
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#شرح_حال_شهید
آقا ابوالفضل نماز هاشو😇 همیشه اول وقت میخوند🙂 ؛ هر وقت که مسافرت میرفتیم هر جا موقع نماز بود ماشینو کنار میزد نمازش رو میخوند همیشه تاکید بر نماز اول وقت داشت 😊
اصلا اهل غیبت😱 نبود اگه در جمعی بود که غیبت پیش میومد بحث رو عوض😕
می کرد .
از مهربونی☺️ هر چی بگم کم گفتم فقط اینو بگم که بی توقع کمک میکرد و کمکش رو هیچ جا فاش نمیکرد و هیچ وقت در مورد موضوعی قطعی صحبت نمی کرد ودر جواب سوالات دیگران در مورد موضوعی جواب ان شاءالله 😍و اگر خدا😍 بخواد میداد . این اواخر بر نماز شب مداومت داشت خودم دیدم در قنوت نمازش دعا را با گریه😭میگفت تا ازش سوال نمی شد حرفی نمی زد .
در مورد کارش میگفت هر چی کمتر بدونی برات بهتره😉 ؛ خدایی هیچ وقت از کارش سوء استفاده نکرد .
چند روز قبل از ماموریتش براش کلیپی از شهدای مدافع حرم گذاشتم دیدم حال عجیبی شد اشک تو چشماش جمع شد😔 و از اتاق خواب رفت تو حال شروع کرد گریه کردن 😭 تا حالا این حالش و ندیده بودم مطمئنم از شهدا شهادتش رو همون روز گرفت
شهید ابولفضل راه چمنی
🌹 @hemmat_channel
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
روایتگری شهدایی _قسمت دوم 🎧 #بشنوید🎧 #برای_خدا_ناز_کن ✍شهدا برا خدا ناز میڪردن گناه نمیڪردن ولی عو
روایتگری شهدایی
قسمت دوم👌👌
حتما گوش بدید
@hemmat_channel