آخرش که چی❓
🌸هیچی مثل عاقبت اندیشی ما رو از گناه دور نمی کنه
عاقبتش چیه ته این خط کجاست؟؟؟؟
بهش فکر کنیم🤔
بعد گناه چقد دلمون سنگین شده چقد از خدا دور شدیم😭
اونایی که تا آخر این خط رفتن چجورین؟ میخوایم مثل اونا باشیم؟؟😶👈👹
قبل از اینکه خیلی غرق بشیم پا شیم خودمونو نجات بدیم
نگو دیر شده آب از سرم گذشته
هیچوقت دیر نیست سخت هست اما دیر نیست❗️
بهترین عاقبت اندیشی یاد مرگه
نترس!! این یه حقیقته
مرگ آدم رو متوقف نمیکنه اتفاقا به آدم حرکت میده برای جبران و استفاده درست از لحظات باقی مونده ی عمرمون
دیدی سر جلسه امتحانی یکهو میگن ده دقیقه دیگه برگه ها رو جمع میکنیم اگه تمام مدت سرتم رو برگه بود یکهو فشنگی سرتو بلند میکنی میگی چیزی نمونده بذار حداقل آخرین زورمو بزنم برای نمره
اگه به خدا اعتقاد داری و به معاد
میدونی زندگی این دنیا سخت یا آسون تموم میشه میره
یه روزی باید جواب کرده هامون رو بدیم
به قول امام علی (ع) اگر مردم میدونستن اونور چه خبره حتی یک گناه هم نمیکردن حتی یک گناه❗️❗️❗️
خیلی حرفه ✅
یاد مرگ رو از زندگیتون حذف نکنید💥
🗝پولدار یا فقیر خونه آخر هممون یکیه لباس اخرمون هم یکیه پس به جای اینکه تمام وقتمون به خونه و لباسمون بپردازیم فقط یکمش به خودمون و خودسازیمون بپردازیم👌😉 ✅
اون چیزی که با ما میمونه اعمال ماست🙏🏻
به عاقبت کارمون فکر کنیم👍
#توبه #تلنگر
#ترک_گناه
@hemmat_channel
#گفتگو
#استدلال_حجاب
🛌بهش گفتم : فرض کن توی یه اتاق تنها هستی ! 🛌
🚪و اتاق مال خودته ! خب؟🚪
و توی این اتاق، آزادی مطلق داری🏳
رنگ دیوار رو چه رنگی میکنی⁉️⁉️
▪️گفت : همش رو صورتی میکنم!🎀
▫️گفتم : حالا من هم میام و ساکن این اتاق میشم!
و اتاق میشه واسه هر دوی ما 👭
و همه دیوار رو به سلیقه خودم سبزش میکنم! ♻️
🔹تو صدات در نمیاد؟ به من گیر نمیدی؟🔹
▪️گفت : معلومه گیر میدم! نمیذارم رنگ کنی ! چون باید صورتی باشه دیوارا !😏
▫️گفتم: خب اون اتاق مال منم هست! منم حق دارم هر رنگی دلم میخواد بزنم به در و دیوار 😔
▪️گفت: خب تو نصفه خودت رو سبز کن منم نصفه خودم رو صورتی!🎨
▫️گفتم: آهان! پس اینجا ما یه مرزی داریم بین صورتی و سبز که وسط اتاقه درسته؟📍
▪️گفت: آره
▫️ گفتم خب حالا رفیقم، اونم میاد توی همین اتاق و میشیم سه نفر، 🚺🚺🚺
و اون از رنگ آبی خوشش میاد! حالا تکلیف چیه؟🔵
▪️گفت: خب اتاق رو تقسیم بر سه میکنیم! و سه تا رنگ مختلف میزنیم!🎨
▫️گفتم: پس با این حساب تو توی رنگ زدن تمام در و دیوار اتاق، دیگه نمیتونی سلیقه ای عمل کنی درسته⁉️
▪️گفت: آره.
▫️گفتم: نمونه بزرگ این اتاق، این🌏 دنیاست!
🚫اگه قرار بود هر کسی توی این دنیا آزادی مطلق داشته باشه مردم باید همه همدیگه رو میکشتن🔪
🛐 تا یک نفر بالاخره بمونه و آزادی مطلق معنی بده ! 🛐
و الا اگه یه نفر تبدیل شد به دو نفر،🚹🚹
دیگه چیزی به اسم آزادی مطلق وجود نداره! ❌
🌃 چه برسه به الان که چند میلیاردیم!
🔴یعنی تقابل آزادی های مردم، ایجاد مرز میکنه و مرز، یعنی پایان مطلق بودن! قبوله؟⚪️
سرش رو انداخت پایین و فکر کرد و زیر لب گفت: بله قبوله! 🙌
▫️بهش گفتم : پس چرا با هر وضعی میای بیرون⁉️
🤔فک نمیکنی با این کارت داری حق خیلیا رو پایمال میکنی؟🚫
چرا میگی میخوام آزاد باشم👠 💅
مگه نمیدونی با وجود این همه جمعیت آزادی مطلق نداری!❌
میخوای خوشگل کنی توی خونه واسه همسرت خوشگل کن عزیزم👫
نه توی جامعه و جلوی این همه جوون👨👨👦👦
باور کن اینا هم حق دارن پاک بمونن💖
تو سنگ جلو پاشون ننداز💣
▪️گفت : خب اونا نگاه نکنن😒
▫️گفتم : فرقه بین نگاه کردن و نگاه افتادن😊
خیلیاشون نمیخوان ببینن ولی چشمشون میفته👀
همون یه نگاه براشون کافیه که . . . 😰
اصلا خودت میتونی وقتی توی خیابون راه میری به هیچ کسی نگاه نکنی؟😑
یعنی مردا وقتی بیرون میان حق ندارن سرشون بالا باشه؟!🚶
به فکر فرو رفته بود . . .🙇
▪️میگفت : راستش رو بخوای تا حالا اینطوری به این موضوع نگاه نکرده بودم🙄
همیشه با خودم میگفتم منم میخوام آزاد باشم 💄
اما توجه نداشتم که غیر از من خیلیای دیگه هم توی این دنیا هستن که اونها هم حقی دارن👨👩👧👦
🍃باشه از این به بعد دیگه اینطوری بیرون نمیام🍃
🌺حالا میفهمم چرا خدا گفته مردا مواظب نگاهشون باشن و خانوما مواظب حجابشون🌺
@hemmat_channel
✨﷽✨
#عاشقانه_با_شهدا
❤️چند سطری از کتاب
تا نشستم توی ماشین 🚗دیدم یک عالمه ماشین آمده برای عروس کشان...
🍃دل محسن به این کار رضا نمی داد وقتی دید خیلی جیغ جیغ میکنند و بوق می زنند گفت پایه ای همه شونو بپیچونیم؟ گفتم گناه دارن گفت نه باحاله.
🌸لای ماشین ها پیچید توی یک فرعی...
تا اذان مغرب پخش شد کنار خیابان ایستاد که بیا برای هم دعا کنیم! زرنگی کرد گفت من دعا میکنم تو آمین بگو.
🌹همان اول آرزوی شهادت و رو سفید شدن کرد. توی اشهد ان علیا ولی الله طلب شهادت کرد
😢اشکم جاری شد دستمال از جیبش بیرون آورد و با شوخی گفت این همه پول آرایشگاه دادم تو داری همه رو خراب میکنی!
🍂گفتم انشالله اون چیزی که میخای برات رقم بخوره ولی شرط داره گفت یعنی چی؟ ردیف کردم:
🍃اگه دعا کردم شهید بشی باید بیای ببینمت... بایدبتونم حست کنم...
باید دستام رو بگیری... 🍃
🌸سرش را خاراند و کمی فکر کرد :اگه شد چشم...
😒بعد خیلی جدی نشستم و چشم انداختم توی چشمش :حوری موری ممنوع نیام بهشت ببینم دورهم گرم گرفتین و بگو بخند راه انداختین!...
😂غش غش میخندید گفتم میخندی؟
😣دارم جدی میگم!
🤗صدایش را نازک کرد :دلم میخواد تو بهشت هم عروس خودم باشی. اونجام مال من باشی.
❤️ #شهید_محسن_حججی
#یاد_شهدا_باصلوات #شبیه_شھـــــدا_رفتار_ڪنیم
@hemmat_channel
✨﷽✨
✍هيچ وقت به خاطر حرف مردم زندگيتو خراب نكن...دهن اين مردم هميشه بازه...
▫️پولدار كه باشى ميگن دزده،
▫️ساده كه باشى ميگن بدبخته
▫️زياد گردش برى ميگن وله
▫️تو خونه باشى ميگن افسردس
▫️شوخ كه باشى ميشى سبك
▫️سنگين كه باشى ميشى مغرور
▫️خوشگل كه باشى ميگن مورد داره
▫️مرامت مردونه باشه ميگن داره دون ميپاشه
👈پس بذار هر چى كه ميخوان بگن
خداى توست كه بايد تو رو قضاوت کند...
💠: @hemmat_channel🌷
🌹 خاکریز خاطرات (چرا بیدارم کردی؟ خواب حورالعین میدیدم!)
✅ یکی دو روز بعد از عملیات کربلای۸ خط را از گردان حضرت معصومه(سلاماللَّهعلیها) تحویل گرفتیم.
🔶 دسته ما در کمین مستقر و نوبت نگهبانی بچهها مشخص شد.
من پست ساعت ۶-۴ بودم.
چند دقیقهای از ساعت ۶ گذشت و پست بعدی نیامد.
به سنگر رفتم،
دیدم پست بعدی خواب خواب است!
بیدارش کردم،
خیلی ناراحت شد و گفت:
چرا بیدارم کردی، داشتم خواب حورالعین میدیدم!
♦️ با اصرار زیاد خوابش را تعریف کرد.
گفت:
دو تا حورالعین را دیدم که داشتند خانه ای بزرگ را سیاه پوش و تزیین میکردند
گل و آیینه و شمعدان گذاشته بودند.
پرسیدم این خانه را برای چی تزئین میکنید؟
گفتند این خانه را برای تو آماده میکنیم قرار است در اینجا زندگی کنی.
💥 چند دقیقهای بیشتر از رفتنش نگذشته بود
که صدای انفجاری سنگر را لرزاند
و گرد و غبار همه جا را فراگرفت.
یکی از بچهها بیرون رفت
تا ببیند چه اتفاقی افتاده.
🔺 بعد از چند لحظه برگشت
و در حالی که دستش پر از خون بود و از شدت بغض قدرت حرف زدن نداشت،
گفت: «سید» و افتاد.
سنگر نگهبانی در اثر اصابت توپ مستقیم خراب شده بود.
🌷 سید سر در بدن نداشت
و تا کمر در خاک مدفون شده بود،
خون از رگهای گردنش میجوشید.
📝 صادق ذوالقدر رسید
و جیب سید را باز کرد.
در صفحه اول تقویم سید نوشته شده بود:
‼️《شهید سید حسین حسینی، تاریخ شهادت ۶۶/۰۱/۲۱ پایین آن را امضاء کرده و تاریخ زده بود ۶۶/۰۱/۰۱ یعنی ۲۰ روز قبل از شهادتش میدانست کی شهید میشود.》
🎤 راوی: حسین احمدی کافشانی
🌹نثار ارواح مطهر شهیدان "سید حسین حسینی" و برادرش "سید حسن حسینی " صلوات🌹
🌷 @hemmat_channel 🌷
🔔
اگر قفل شده زندگی و ڪار و بار
ما دلیـــلش این نیست ڪه راهی
نیست یا #ڪـلیدی نباشـــه!
دلیلش اینه ڪه ســـراغ ڪلید دار
نرفتـــیم و ڪـــلید دار یڪ ڪلید
یدڪ هم به امـــانت نزد فرشتگان
گذاشته است و یک فـرشته زمینی
هم داریم که اسمش #مــادر است!
👌ڪافیست هـــوای این فــرشته
زمــینی را داشـــــته باشید و به او
#نیڪی ڪنید تا قفلهای زندگیتان
باز شـــــود.
💯 #قـــــدر_بدانـــــیم
💟 @hemmat_channel
#شهیدی_که_روی_هوا_راه_میرفت❗️
#شهید_احمد_علی_نیری
#عارفانه
🍃شهید احمدعلی #نیری یکی از شاگردان خاص مرحوم آیت الله حق شناس بود ؛ وقتی مردم دیدند که آیت الله حق شناس در مراسم ترحیم این شهید بزگوار حضور یافت و ابعادی از شخصیت او را برای مردم بیان کرد ، تازه فهمیدند که چه گوهری از دست رفته است!
☘مرحوم آیت الله حق شناس درباره شهید نیری گفت: " #در_این_تهران_بگردید. ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می شود یا نه؟"
در بخشی از کتاب #عارفانه نوشته شده است: آیت الله حق شناس ، در مجلس ختم این شهید با آهی از حسرت که در فراق احمد بود ، بیان داشتند: رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی دانم این #جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!"
🍀سپس در همان شب در منزل این شهید بزرگوار روبه برادرش اظهار داشتند: "من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم. به جز بنده وخادم مسجد ، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم ، دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است. #اما_نه_روی_زمین ! بلکه #بین_زمین_و_آسمان_مشغول_تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم #احمد_آقا است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت #تا_زنده ام به کسی حرفی نزنید...."
📚کتاب عارفانه
💕join ➣ @hemmat_channel
🔹نشر_صدقه_جاریست🔹
#خاطرات_طنز_شهدا
😒وقتی دید نمی تونه دل فرمانده رو نرم کنه مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید: « ای خدا تو یه کاری کن. بابا منم بنده ت هستم!...🙏»
🌛 حالا بچه ها دیگه دورادور حواسشون به اون بود. عباس ریزه یه دفعه دستاش پایین اومد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه تعجب کردن. عباس ریزه وضوگرفت و رفت به چادر. 🌜
دل فرمانده لرزید. فکرکرد، عباس رفته نماز بخونه و راز و نیاز کنه.
آهسته در حالیکه چند نفر دیگه هم همراهیش می کردن به سمت چادر رفت.
اما وقتی چادر رو کنار زد، دید که عباس ریزه دراز کشیده و خوابیده، تعجب کرد ، صداش کرد: «هی عباس ریزه … خوابیدی؟ پس واسه چی وضو گرفتی؟»😳
عباس غلتید و رو برگردوند و با صدای خفه گفت: «خواستم حالش رو بگیرم!» فرمانده با چشمانی گرد شده گفت: «حال کی یو؟»
عباس یه دفعه مثل اسپندی که رو آتیش افتاده از جا جهید و نعره زد: «حال خدا رو. مگه اون حال منو نگرفته!؟😳
چند ماهه نماز شب می خونم و دعا می کنم که بتونم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم ومی گیره و جا می مونم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یک به یک!»😔😂
فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شون روگرفته بودن و سرخ و سفید می شدن.
و زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمی شی. یا الله آماده شو بریم.»🌜
عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا. الان که وقت رفتنه. عمری موند تو خط مقدم نماز شکر می خونم تا بدهکار نباشم!»😂
بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودن و فریاد زد: «سلامتی خدای مهربان صلوات!»😊
@hemmat_channel
🌹 #معجزات_شهدا
💐 شهیدی ڪہ هنگام دیدار مادر قطره اشڪ از چشمش جاری شد . . .
🌸 برادرم احترام و علاقہ زیادى براى مادرم قائل بود . براى نمونہ هيچ وقت دیده نشد در جلوى مادرم پایش را دراز ڪند . در حضور او دو زانو و مؤدب مى نشست و صحبت مى ڪرد .
🌸در غسّالخانہ ، مادرم را آوردند ڪہ با فرزندش وداع ڪند . وقتى چشم مادرم بہ سيد مهدى ڪہ در تابوت بود افتاد با چشمان گریان و دلى شڪستہ و بیانی بغض آلود بہ او گفت : سيّد على (در خانه او را سيّد على صدا میزدیم ) تا یاد دارم تو هيچ وقت در مقابل من پایت را دراز نمى ڪردى و تا من نمى نشستم ، نمى نشستى . حالا چہ شده من بہ پيش تو آمده ام و تو حال دیگرى دارى !؟
🌸تا این جملات از زبان مادرم بيان شد ، اقوام و آشنایانی ڪہ دور برادرم بودند از شدت تأثر نگاهی بہ چهره گریان مادرم و نگاه دیگرى هم بہ چهره برادر شهيدم انداختند ، ناگهان همہ مشاهده ڪردند چشمان سيد مهدى براى چند لحظہ باز شد و یك قطره اشك از آنها بر گونہ هایش سرازیر شد .
✍ راوی : برادر شهید ، حجت الاسلام سید باقر اسلامی خواه ( منبع : سلام سربدار )
#شهید_سید_مهدی_اسلامی_خواه 🕊
#سالروز_شهادت
🌹 @hemmat_channel 🌹
🇮🇷
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
👆خاکریز خاطرات ۱ 🌸 همدردیِ جالبِ شهید خرازی با رزمندگان #اخلاص #تواضع #شهیدخرازی #ساده_زیستی @hem
متن خاکریز خاطرات 1
✍️ شهید خرازی گفت: با اتوبوس میبرمت تا حالت جا بیاد
#متن_خاطره :
مرخصی داشتیم و قرار شد با حاج حسین بریم اصفهان. حاجی گفت: بیا با اتوبوس بریم. بهشگفتم: با اتوبوس؟ توی اینگرما؟ حاج حسین تا این حرفم رو شنید ، گفت: گرما؟!!! پس بسیجی ها توی گرما چیکار میکنن؟ من یه دفعه باهاشون از فاو اومدم شهرک هلاک شدم. پس اونا چی بگن؟ با اتوبوس میبرمت اصفهان تا حالت جا بیاد
📌خاطره ای از زندگی سردار شهید حاج حسین خرازی
📚منبع: یادگاران7 «کتاب شهید خرازی » ، صفحه 33
#اخلاص #تواضع #شهیدخرازی #ساده_زیستی
@hemmat_channel
💥اداری با خدا حرف نزن🎬
یکی از غفلت هایی که ما
در مناجات با خدا دچارش میشیم
اداری حرف زدن با خداست❗️
هفته ای ، دوهفته ای یه بار
مسافر بخوره ، کار داشته باشیم😅
که بریم طرف خدا و لیست نیازهامونو
اداری و تلگرافی و خشک و رسمی
خدمت خداوند عالم معروض بداریم📃
و برگردیم بیاییم
آی خدا بدش میاد
آی خدا بدش میاد😒
از بنده ای که همه گرم گرفتن ها
خوشمزگی کردن ها و چرب زبونی کردن هاش
مال بقیه اس ،
به خدا که میرسه انگار قهره😓
دیرش شده ❗️
آقا ملتفتید که خدا
دوربین مدار بسته داره تو عالم ❓😉
هان ❓
اطلاع دارید یا نه ❓🙃
که خدا میبینه بقیه موقع هاتونم
پیش بقیه حرف زدناتونو 🙈😶
چرا انقد پیش بقیه جذابیم😶
پیش خدا انگار داریم با نامحرم حرف میزنیم😓💔
خدا به موسی نبی گفتن
موسی جان اگه میخوای تلگرافی اداری
رسمی دو خط مناجات کنی
برو مزاحم ما نشو😉
برو شبیه کسی بیا که داره غرق میشه😭
کت و شلواری که کسی مناجات نمیکنه😒
تعبیر از منه ، اصل حرف از خدا 😘
دلبری کردن ،چرب زبونی کردن
مهربان صحبت کردن😍
دل بردن از خدا اگه تو یه مناجات نبود
خیلی امیدی به اون مناجات نداشته باش❗️
مخصوصا اگه جاهای دیگه ثابت کردی
که بلدی ، اینکاره ای😅😶🙈
ما خوب مناجات شعبانیه نخوندیم
برای همین یادنگرفتیم😉
از امیرالمومنین که چطوری دلبری کنیم از خدا 😍
اقا این باید مناجات کسی باشه
که مجرمه گناهکاره جهنم رفتنشم مسجل شده :
إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا #انی_احبک
میخوای منو بندازی جهنم ؟☹️😢
باشه😘
فک کردی من دست از تو بر میدارم ؟😉
من تو آتیشم میرم به همه اهل جهنم میگم
که چقد دوستت دارم !😘😍❤️
ما باشیم میگیم بابا بی خیال☹️
چونه بزن خدا نندازتت جهنم😱
اتیش خدا مگه شوخیه ؟😶
مگه پیک نیکه پاشی بری با همه
گپ بزنی بگی من خدارو دوست دارم😕
ولی بچه زرنگا میدونن😉
خدا اصلا کسی که اینجوری دلبری کنه رو
چندفرسخی جهنمم نمیبره😉😇
چه برسه داخلش
این یه بندم از ابوحمزه ترجمه کنم
صفا کنی لذتشو ببری
هم ببینی دلبری کردن ینی چی :😉
سَيِّدِي
عزیز من !😘
لو نَهَرْتَنِي ؛ لا كَفَفْتُ عٙن تَمَلُّقِكَ
تملق ینی چی ؟
ینی حالا گیریم تو
منو بیرون کنی از دم خونه ات
که من دست از تملق تو برنمیدارم😋😘
میگم آخ فدات بشم😍
که چه انتخاب خوبی کردی
من کجا دم و دستگاه تو کجا😭
فدای غربال کردنت بشم
که وصله های ناجوری مثل منو 😞
از کنار خودت دور میکنی
که حال بنده های خوبت
با دیدن من بد نشه☹️
من که دست از دوست داشتنت برنمیدارم😍🙈
حالا تو هرکاری دوست داشتی با من بکن !☺️😄
#محبت_خدا 💖
حاج آقا #شهاب_افشار
@hemmat_channel
📝متن خاکریز خاطرات ۲
✍️ تنها درخواست شهید علم الهدی در زندان ساواک چه بود؟
#متن_خاطره:
نوجوان که بود ، ساواک دستگیرش کرد. رفتم ملاقاتش و دیدم اوضاعِ زندان اصلاً خوب نیست. اتاقهای زندان بسیار کوچک و قدیمی و کاملاً غیر بهداشتی بود. به سید حسینگفتم: چه چیزی لازم داری تا برات بیارم؟ گفت: فقط یه جلد قرآن برام بیارین...
.
🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید سید محمد حسین علم الهدی
📚منبع: کتاب لحظه های آشنا ، صفحه ۱۱
#انس_با_قرآن #استقامت #استکبارستیزی #شهید_علم_الهدی
@hemmat_channel
🌹خواهر و برادر خوبم!😊
هر وقت وسوسه شدی نگاهت رو به چیزی بدوزی که میدونی برات هیچ فایده ای جز گناه نداره...😔
هر وقت احساس کردی که نمی تونی نگاهت رو کنترل کنی و هرز میره...😢
یادت بیار یه روزی🗓
یه جایی🌍
یه آدمایی😍
چشماشونو دادن تا ما راحت و آسوده چشم به این دنیا گشودیم...😑
و راحت و آسوده داریم زندگی می کنیم...😏
💠✨
همسرش می گفت چشاش خیلی خوشکل بود...😉
⭐️امابا این چشا تو زندگی یه نگاه حرام نکرده بود...😓
می گفت من بهش می گفتم:ابراهیم!😌
این چشای خوشکل برا من نمیمونه....حالا ببین!😞
وقتی جنازشو آوردن دیدم سرش از پایین چشماش به بعد نیست...😣
انگار خدا اون چشای خوشکل و"پاک" رو فقط می خواست واسه خودش انحصاری…!🤗
🌹شهید حاج ابراهیم همت
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
🌺 @hemmat_channel
#سنگر_فضای_مجازی
♦️سنگری ساختیم برای #جاموندهها
♦️سنگری برای آمادگی سربازی مولا
♦️سنگری برای شناختن لباس خاکیها
♦️سنگری با عطر لالهها🌷
♦️سنگری از جنس #خون_شهدا با یاد شهیدان
⚜در فضای مجازی📱سنگر رزمندگان یعنی↯↯
♦️با وضو وارد شو؛اینجا پادگان ِ دوکوهه است
پادگان ِابوذر .اینجا اُردوگاه کرخه است
✓اُردوگاه کوزران✓ کارون✓ اروند
⚜در فضای مجازی سنگر رزمندگان یعنی ↯↯
♦️رملستان ِ فکه ؛کانال ِ کمیل؛ شرهانی؛طلائیه
مجنون
⚜سنگر رزمندگان یعنی ↯↯
♦️پناه گرفتن در پس ِ خاکریزهای #شلمچه در
شب ِ عملیات ِکربلای پنج
♦️یعنی پناه گرفتن در سنگرهای #طلائیه
برای در امان ماندن از ترکشهای
#دنیای_مجازی
⚜سنگر رزمندگان" یعنی ↯↯
♦️عبور از سه راه ِ #شهادت
عبور از شط ِ اروند و بهمنشیر
♦️یعنی صعود به ارتفاعات ِ #بازی_دراز
⚜سنگر رزمندگان " یعنی↯↯
♦️اینجا #هورالعظیم است
♦️باید بروی اطلاعات #عملیات
برای شناسایی دشمن
♦️باید بروی گردان ِ تخریب
♦️آموزش ببینی ، برای خنثی کردنِ مینهای💣
اطرافت در فضای مجازی 📱
♨️ ای همسنگر ِ من در سنگر رزمندگان
♨️ای افسر ِ جنگ ِ نرم ِ آقا !
💥بـا تـوأم ..!
♦️حواست هست #آقـا از تو چه میخواهد⁉️
♦️مطالب ِ سنگرت را مرور کن و ببین چه
مطالبی را انتشار دادهای !
⚜فضای مجازی هم عاشقان شهدا🌷 میخواهد
♦️آیـا سـنـگـرت بـوی #شـهـادت مـیـدهـد و تـو
از #شـهـدایـی ⁉️⁉️
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@hemmat_channel
✨﷽✨
✅جوانی به سراغ عالمی رفت و گفت سه
سوال دارم:
➊↫وجود خدا راثابت کن
➋↫وجود قضا وقدر را..
➌↫چطور میشه که شیاطین از آتش
هستند ودر قرآن امده که درجهنم عذاب میشن
آتش بر آتش چگونه تاثیر دارد؟
✍عالم سیلی بر صورت جوان زد جوان ناراحت
شد که مگه من چه گفتم که منوزدین.عالم گفت
جواب هرسه سوال توست.
👈سیلی زدن ایجاد درد کرد آیا درد رادیدی؟
گفت ندیدم ولی دردراحس کردم
عالم گفت: خدا هم وجود داره
وجود او بانعمت هامعلوم میشه
آیا میدانستی که سیلی میزنم
گفت خیر گفت این قضا وقدر هست.
دست من وصورت تو ازیک جنس بود
اما درد را بر صورت وارد کرد
همانطور میتواند آتش بر آتش
ایجاد عذاب کند.
@hemmat_channel