eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
979 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۷۲ ✍ شهدا به این توصیه‌ی اخلاقی امام خمینی عمل کردند ، شما هم عمل کنید #متن_
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۷۳ 🌸 اتفاقی که سبب عصبانیت شهید شد #کظم_غیظ #کنترل_خشم #انس_با_قرآن #حجاب #کنترل_زبان #محرم_و_نامحرم #رجبعلی_آهنی http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۷۳ 🌸 اتفاقی که سبب عصبانیت شهید شد #کظم_غیظ #کنترل_خشم #انس_با_قرآن #ح
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۷۳ ✍ اتفاقی که سبب عصبانیت شهید شد هرگز تندخویی ازش ندیدم. اما یه روز دیدم با عصبانیت اومد خونه. با تعجب دست از لباس شستن‌ کشیدم و به اتاق رفتم. دیدم مشغولِ خوندنِ قرآن شده. پرسیدم: طوری شده مادر؟ بدون اینکه نگاهش رو از قرآن برداره ، گفت: چیزی نیست! اجازه بدین کمی قرآن بخونم ، می ترسم الان حرفی بزنم و به گناه ختم بشه. من هم از کنجکاوی دست کشیدم.بعد از مدتی خودش اومد و‌گفت: امروز چند تا معلمِ زن‌‌که بی‌حجاب بودند ، اومدند مدرسه ؛ به محض ورود با مردها دست دادند ، من هم از اینکه حریم خدا شکسته شد خیلی ناراحت شدم... 📌خاطره ای از زندگی سردار شهید رجبعلی آهنی 📚منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه 319 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت سی وهشتم #کرامات_و_معجزات_شهدا 😔برگشتم خونه اما چه برگشتنی انگار مسافرخونه رفته بودم. خانواد
🌹قسمت سی ونهم 😔منم دوست دارم خادمتون بشم، دوست دارم تو طلائیه و شلمچه و فکه خادم زائرینتون بشم. 🔔داشتم حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد -الو سلام لیلا جان +سلام حنانه کجایی؟ -مزارشهدا چطور مگه؟ +ای بابا دختر حواست کجاست؟ تاریخ ثبت نام حوزه علمیه شروع شده دیگه، ثبت نام کردی ؟ -وای خاک عالم بخدا یادم رفته بود +خوب الان از مزار میری سرراهت حتما ثبت نام کن -باشه ممنون از یادآوریت عزیزم +قربانت حلال کن ما داریم میریم خادمی آهم بلند شد بازم خادمی با صدای بغض آلود گفتم : التماس دعا 🔸تا اذان مغرب مزار بودم بعدش رفتم خونه. سرراهم برای حوزه علمیه خواهران ثبت نام کردم. مشغول خوندن درسها برای شرکت در حوزه علمیه بودم 🔰بهمن ماه به سرعت میگذشت و اسفند ک اوج سفرای راهیان نوره در راه بود من با دلی که هوای خادمی داشت ثبت نام کردم برای سفر عشق... ☺️مسئول ثبت نام مینا بود و مسئول ماشین همسرش بود. تاریخ سفرمون ۲۹اسفند بود، مینا میگفت لحظه تحویل سال فکه هستیم... ❤️ مدینه است بخدا، محل عروج سید اهل قلم 👌از فکه میتوان الهی شد با اسم سیدمرتضی آوینی 💔با دل شکسته راهی سفر کربلای ایران شدم. ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت سی ونهم #کرامات_و_معجزات_شهدا 😔منم دوست دارم خادمتون بشم، دوست دارم تو طلائیه و شلمچه و فکه
🌹قسمت چهل 😁خخخخخ برامون کلاس گذاشتن مارو فرستادن پادگان شهید مسعودیان 👌وسط پادگان مسعودیان یه هفت سین بزرگ چیده بودن هفت سین که مزین به نام هفت شهید بود. 🍃🌹اولین جایی که رفتیم همون بود. آی شهدا دلم شکسته دلم خادمی شما را میخاد😔 اونروز بخاطر تحویل سال تا ساعت ۶-۷ غروب فکه بودیم، نگاهم که به بچه های خادم میفتاد دلم میگرفت دوست داشتم خادمشون باشم. 🔸روز دوم سفر شلمچه و طلائیه بودیم... ❤️سه ساله شدم شهدا، سه ساله فرماندمون حاج ابراهیم همت دستم گرفت و از گناه بلندم کرد. من عاشق شلمچه ام؛ عطر بوی مادر حضرت زهرا (س) را میده... 🔰روز سوم راهی هویزه شدیم، شهر شهادت سیدجوان سید حسین علم الهدی. سرمو گذاشتم رو مزارش گفتم سیدجان دوست دارم خادمتون بشم رفتم تو طاقی ها نشستم گریه کردم که یهو یه دختر خانمی زد رو شونه ام گفت اهل کار هستی ؟ هنگ کرده بودم با تعجب و ذوق بهش نگاه کردم +چیه نگفتی اهل کاری یانه؟ -آره آرزومه +پس پاشو با من بیا اسمت چیه؟ من محدثه ام -منم حنانه +دوساعت پشت این در باش هیچکس راه نده -باشه باشه حتما +فعلا یاعلی 👌دو ساعتی پشت در مراقب بودم تا اینکه بعد از دوساعت محدثه زد به در گفت: حنانه جان در باز کن خانما برن داخل -باشه عزیزم در که باز کردم محدثه گفت : میخوای خادم بشی؟ -وای از خدامه +خب پس برو کفشداری به بچه ها کمک کن شب باهم میریم وسایلتو میاریم -وای خدایا باورم نمیشه 🍃شب باهم رفتیم اردوگاه اما... ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
امروز دوشنبه یازدهم آذر☺️ روز یازدهم چلہ ے حدیــــث ڪـــساء👌 🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀 🌺به نیت فرج آقا امام زمان(عج) و سلامتے امام زمان(عج)🌺 و هدیه به روح سردار خیبر 🌹شهید حاج محمد ابراهیم همت🌹 و به نیابت از همه ے 🌺شــــهداے مدافـــع حـــرم🌺 🌺و شـهداے دفـــاع مقـــدس🌺 و به نیت حاجات عزیزان زیر مے باشد👌 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻 روز یازدهم ازهرگروه به نیابت حاجات افراد زیر است👌 گروه اول:گروه سردار خیبر حاج محمد ابراهیم همت ۱.خانم علوي فر 🌹🥀🌺🌸🌼🌹🥀🌺🌼🌺🥀🌸 گروه دوم:گروه سردار شهید حاج حسین خرازے ۱.خانم ضیغمے 🌹🥀🌺🌸🌹🥀🌺🌸🌹🥀🌺🌸 گروه سوم:گروه شهید ابراهیم هادی ۱.خانم ستوده 🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹 🔈بزرگواران توجه داشته باشن هرکدوم ازافراد توهرگروهی هستند باید حدیث کسای امروز رو به نیت حاجات هم گروهی خود بخونن هرکسی خوند به پی وی زیر همراه باکد و نام گروه ارسال کنند @deltange_hemmat68 مانند زیر کد ۱۱گروه شهید همت✅ نشون دهنده این هست حدیث کسا در گروه خودم به نیابت خانم یاآقای فلانی در روز یازدهم تلاوت شد👌👌 همه افراد حتما قرائت کنند و اعلام کنند👌 حاجت رواشید🙏 یازهرا(س)✋ ان شاالله همه ی افراد گروه حاجت رواشند👌 التماس دعا👌 یازهرا(س) http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهیدهمت به روایت همسرش5 #قسمت_هشتادوششم یا می گفت خیلی ها ممکن ست به مرحله ی رفتن برسند،ولی تا خود
#شهیدهمت به روایت همسرش5 #قسمت_هشتادوهفتم و خندید.زورکی البته.بعد هم خستگی را بهانه کرد،رفت گرفت خوابید.صبح قرار بود راننده🚙 زود بیاید دنبالش بروند منطقه.دیر کرد.با دو ساعت تأخیر آمد گفت ماشین خراب شده، #حاجی.باید ببرمش تعمیر.🙁 #ابراهیم خیلی عصبانی شد.پرخاش کرد،داد زد گفت برادر من!مگر تو نمی دانی آن بچه های زبان بسته الآن معطل ما هستند؟😢مگر نمی دانی نباید آنها را چشم به راه گذاشت؟چی بگویم آخر به تو من؟ روزهای آخر اصلاً نمی توانست خودش را کنترل کند.عصبی بود،خیلی عصبی بود.☹️و من از خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجیدم.چون #ابراهیم دو ساعت دیگر مال من بود.آمدیم توی اتاق تکیه دادیم به رختخواب ها،که گذاشته بودم شان گوشه ی اتاق. مهدی داشت دورش می چرخید.👦 برای اولین بار داشت دورش می چرخید.همیشه غریبی می کرد.تا #ابراهیم بغلش می کرد یا می خواست باش بازی کند گریه می کرد.😢یکبار خیلی گریه کرد.طوری که مجبور شد لباسهاش را دربیاورد ببیند چی شده. فکر می کرد عقرب🦂 توی لباس بچه ست.دید نه.گریه اش فقط برای این ست که می خواهد بیاید بغل من.☹️گفت زیاد به خودت مغرور نشو،دختر! اگر این صدام لعنتی نبود بت می گفتم که بچه مان مرا بیشتر دوست می داشت یا تو را.🙂با بغض گفت خدا لعنتت کند،صدام،که کاری کردی بچه هامان هم نمی شناسندمان.😞😔 راوی:همسرشهید #محمدابراهیم‌همت #ادامه_دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
▬ஜ۩﷽۩ஜ▬ #تمثیل هاے خدایے0⃣0⃣1⃣ مثل_تابلو 🖼 ↩️ تابلوها در جاده ها راه را به ما نشان می دهند،✅
🌾🌻🌾🌻🌾🌻 هاے خدایے1⃣0⃣1⃣ آفتابگردان 🌱🌻 🌱 جوانه ی گل آفتابگران، تا وقتی کوچک هست رو به آسمان رشد می کند. ↩️ اما وقتی به گل 🌻 می نشیند، هر سمت که آفتاب ☀️ باشه رو به همان سمت هست... ⬇️⬇️⬇️ 🔄 در طلوع 🌕 و غروب 🌑 !!! ♻️ گاهی انسان ها شباهتشان به همین گل آفتابگردان 🌻 هست‼️ 👇👇👇 🌀 تا وقتی کودک 👶 هستیم و فطرتِ همه إلهی ست، راه راست را باور دارد.☑️ 🔰🔰🔰 ↩️ اما هر گاه از راه راست مسیرش تغییر کرد... ⭕️چیزی که به نفع او هست، خود را به نادانی 😕 میزند، هدایتی که از سمت خداوند هست رو دیگر باور ندارد 😏..... 📖در سوره ی مبارکه بقره آیه ی «76» آمده که، پیامبر ی ظهور خواهد کرد، 🌞 با اینکه یهودیان آن پیامبر را میشناختن، و خصوصیات ظاهری او را یقین داشتن،💯 اما خود را به نادانی میزدند🙃 (در جمع خود متحد بودند، و وقتی با مؤمنان رو برو میشدند سخن آنان را تأیید می کردند) .... 👇👇👇👇 💠 وإذَا لَقُو ألَّذِینَ ءَامَنُواْ قَالُواْ ءَامَنَّا وَ إذَا خَلَا بَعْضُهُمْ إلَی بَعْضٍ قاَلُواْ أَتُحَدِّتُونَهُم بِمَا فَتَحَ أللَّهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُم بِهِ عِندَ رَبِّکُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ؟◇بقره آیه ی :76◇ 💠 (و هر گاه با مؤمنان رو برو شوند گویند: چرا دری که خدا از علوم به روی شما گشوده به روی مسلمانان باز می کنید تا به کمک همان علوم نزد خدایتان با شما مهاجّه کنند؟ چرا راه عقل و اندیشه نمی پویید.) 🌾🌻🌾🌻🌾🌻 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌾🌻🌾🌻🌾🌻 #تمثیل هاے خدایے1⃣0⃣1⃣ آفتابگردان 🌱🌻 🌱 جوانه ی گل آفتابگران، تا وقتی کوچک هست رو به آسم
🐜🐞🐛🐝🕷🐜 هاے خدایے2⃣0⃣1⃣ مورچه 🐜 🌾 ↩️ در اطرافِ پیرامونِ ما انسان ها، اتفاقاتِ جالبی رُخ می دهد، مثلِ چی⁉️ ⤵️⤵️⤵️ 👈 همه ی خلقت ها... مثلاً از حشرات 🕷🐌🐞🐛 میتوان نکته هایی یاد گرفت... 👉 ⤵️⤵️⤵️ ♻️ همین مورچه 🐜 به نظر شما چقدر توان دارد؟؟ 💥 حتی نسیمی 🌬 می تواند او را از زمین 🌍 بلند کند؟؟!!! 🔰🔰🔰 🔷🔹 اما مورچه 🐜 با همان جسته ی ضعیف و سبک خود می تواند، باری 🍞 🌾 چند برابر وزنِ خود بردارد....✅ ⤴️⤴️⤴️ ♻️ و حتی هر بار که از دهان او گندم 🌾 ، تکه ی نان 🍞 و.... که به زمین می افتد بار دیگر برای حمل آن باز می گردد.🔙🐜 ✅✨مورچه 🐜 یقین دارد که می تواند، و بارها شده از فراز بلندی به زیر آمده و از زمین بار 🍞 و دانه اش 🌾 را بر می دارد، و به راه خود ادامه می دهد.🐜 👆👆👆✅ ⬅️ و در آخر هم موفق می شود 👌✅ 💯 پس در هر خلقتی پندی و عبرتی نهفته هست😊✅ 💠 خداوندِ متعال در سوره ی مبارکِ یوسف آیه ی «87» فرموده است: 🔰⚜🔰 💠 (....... وَ لَا تَاْ یْئَسُواْ مِنْ رَّوْحِ أللَّهِ إِنَّهُ لَا یَاْیْئَسُ مِن رَّوْحِ أللَّّهِ إَلَّا ألْقَوْمُ ألْکافِرُون) 🌸 [و از رحمت خدا نومید نشوید، که از رحمت خداوند جز کافران نومید نمی شوند]...❎ 🐜🍞🐜🍞🐜🍞🐜 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۷۳ ✍ اتفاقی که سبب عصبانیت شهید شد #متن_خاطره هرگز تندخویی ازش ندیدم. اما یه
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۷۴ 🌸 دغدغه‌ی جالب و تأمل‌برانگیز یک رزمنده در آستانه‌ی شهادت #بیت‌المال #رزق_حلال #استاد #دانشگاه #تربیت_فرزند #روزی http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۷۴ 🌸 دغدغه‌ی جالب و تأمل‌برانگیز یک رزمنده در آستانه‌ی شهادت #بیت‌المال
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۷۴ 🌸 دغدغه‌ی جالب و تأمل‌برانگیز یک رزمنده در آستانه‌ی شهادت #بیت‌المال #رزق_حلال #استاد #دانشگاه #تربیت_فرزند #روزی http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۷۴ 🌸 دغدغه‌ی جالب و تأمل‌برانگیز یک رزمنده در آستانه‌ی شهادت #بیت‌الما
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۷۴ ✍ دغدغه‌ی جالب و تأمل‌برانگیز یک رزمنده در آستانه‌ی شهادت می‌گفتند استاد دانشگاست و فلسفه درس می‌داده. ترکش پایش رو قطع کرده و خونریزی شدیدی داشت. کسی هم نمی‌توانست کاری انجام بده. با همون حالش بهم گفت: «این بیسکویت‌ها که توی صبحگاه می‌دادند ...» با خودم فکر کردم بیسکویت می‌خواد چیکار توی این وضعیت؟ ادامه داد: « من یکبار یکی‌اش رو بردم برا دخترم، اشکال نداره؟ » پرسیدم: مگه سهمیه‌ی خودت نبوده؟ جواب داد: آره!!! گفتم إن‌شاءالله که اشکال نداره ... انگار منتظر همین جواب من بود ... 📚 منبع: روزگاران۱«کتاب خاطرات» ، صفحه ۴۴ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
♡براے 🌱 ! حاج حسیݩ یڪتا: برا خدا ناز میکردݩ! نمےڪردن⛔️ ۅلےعۅضش برا خدا ناز مۍڪردݩ، ❤️ـخدا هم نازشۅنۅمی‌خرید...🦋 خۅرد، رسیدݩ بالاسرشـ، گفٺ : مݩ دلم نمےخواد بشم! گفتݩ یعنۍ چے؟ 😳 نمیخواۍ شهید بشے؟ برا خدا دارۍ میکنے؟ 🕊گفټ آره، مݩ نمۍخۅام اینجورے شهید بشم. مݩ مےخۅام مثل بشمـ💔 حاج احمد حرڪټ ڪرد سمت ، هم حرڪټ ڪرد، هم حرڪٺ ڪرد، سه تایےباهم... یهـ دفعه یهـ اۅمد خۅرد ۅسطشۅݩ؛ دیدݩ حاج احمد ارباً اربا شده. 😔😔 همه‌ۍ حاج احمد شد یهـ دۅسټ دارےبراخدانازڪنۍ، خدا همـ بخرتټ؟! ... ❥❁ ...😔✋🏻 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌸 ارواح در عالم برزخ👻👻 (قسمت اول) 💠مقدمه: نوشتار حاضر نوعی برداشت از تجسم و بازتاب اعمال آدمی در جهان آخرت است که با استفاده از آیات و روایات به تصویر ذهنی درآمده‌اند و ان شاالله که منشأ تذکر و بیداری قرار گیرد. 👈👌 🌻لازم به ذکر هست که ما از کتابی استفاده میکنیم که در آن از احادیث و روایات معتبر استفاده شده و مورد تایید عالم گران‌قدر «آیت الله جعفر سبحانیست» و مورد استقبال قرار گرفته است... 👏 قسمت اول: حالت احتضار: 💠چند روز بود که درد سراسر وجودم را فرا گرفته و به شدت آزارم می‌داد. 😞 سرانجام مقدمات مرگ من با فرا رسیدن حالت احتضار فراهم شد. 💥😢 کم کم پاهایم را به سمت قبله چرخاندند.😰 همسر، فرزندان، خویشان و برخی دوستان اطرافم را گرفته بعضی از آن‌ها اشک در چشم‌هایشان حلقه بسته بود. ❄️😥 چشمانم را به آرامی فرو بستم و در دریایی از افکار فرو رفتم. 😰 با خود اندیشیدم که عمرم را چگونه و در چه راهی صرف نموده و اموال هرچند اندک خود را از کدام راه به دست آورده و در کدامین مسیر خرج کرده‌ام. فکرش به شدت آزارم می‌داد، از شدت اضطراب چشمانم را گشودم. ⚡️😱😰 در این هنگام ناگاه متوجه سفید پوش بلند قامتی شدم که دستانش را بر نوک انگشتان پاهایم نهاده بود و آرام و آهسته به سمت بالا می‌کشاند، 🍀😧 در قسمت پاها هیچ‌گونه دردی احساس نمی‌کردم اما هرچه دستش به طرف بالا می‌آمد درد بیشتری در ناحیه فوقانی بدنم احساس می‌کردم گویا همه دردهای وجودم به سمت بالا در حرکت بود. 🌾😰 تا اینکه دستش به گلویم رسید. تمامی بدنم بی حس شده بود اما سرم چنان سنگینی می‌کرد که احساس می‌کردم هر آن ممکن است از شدت فشار بترکد و یا چشمانم از حدقه درآید. 🍃😱 عمویم که پیرمردی ریش سفید بود جلو آمد و با چشمان اشک آلود گفت: عمو جان شهادت را بگو... 🌱من می‌گویم و تو تکرار کن: اشهد ان لااله الاالله و اشهد انّ محمداً رسول الله و انّ علیاً ولی الله و ..😌 . او را می‌دیدم و صدایش را می‌شنیدم. 🔅لب‌هایم به آرامی تکانی خورد و چون خواستم شهادتین را بر زبان جاری کنم یکباره هیکل‌های سیاه و زشتی مرا احاطه کردند و به اصرار از من خواستند شهادتین را نگویم👽👻👹 ✅ شنیده بودم شیاطین هنگام مرگ برای گرفتن ایمان تلاش می‌کنند اما هرگز گمان نمی‌کردم آن‌ها در اغفال من توفیقی داشته باشند.... 😈👿 ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
✨بالاخره درمانگاه طب اسلامی ایت الله تبریزیان در ایتا راه اندازی شد! درمانهای طبیعی باتوجه به دستورات معصومین(ع) 🍎درمان بیماریهای صعب العلاج توسط ایت الله تبریزیان! 🍏درمان #سرطان،ms, #بیماریهای_زنان 🍐درمان #دیابت و بیماریهای #گوارشی بدون هیچ داروی شیمیایی و مصرف حتی یک قرص💊💉 😱و کلی افشاگری🙊 درباره تغذیه و مواد ناسالم اطرافمون که به وفور مصرف میکنیم 😱 http://eitaa.com/joinchat/2294415382C77a664b3a7 💞کانال برپایه سلامت روح و جسم💞 @asrar_teb_eslami
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت چهل #کرامات_و_معجزات_شهدا 😁خخخخخ برامون کلاس گذاشتن مارو فرستادن پادگان شهید مسعودیان 👌وسط
🌹قسمت چهل ویک مسئول اردوگاه و مسئول اتوبوس ما اجازه ندادن من برم برای خادمی هرچقدرم گریه کردم التماس کردم گفتن نه که نه. من بقیه مناطق را با اشک و گریه سپری کردم. از جنوب که برگشتیم زمان آزمون ورودی حوزه اعلام شد ۱۵ اردیبهشت برای همین شدیدا مشغول خوندن دروس دبیرستان بودم. 📋بالاخره روز آزمون رسید، با استرس تمام تو جلسه حاضر شدم. گویا جواب این آزمون ۱۵ شهریور و اعلام جواب آزمون پرسش پاسخ اول شهریور بود آزمون دادیم و از اونور اعلام شد باید برای بسیج ویژه شدن آزمون بدیم آزمون اواسط خرداد بود و اعلام جواب یک هفته بعد 👌روز آزمون بسیج بالاخره رسید مثل آزمون طلبگی اصلا استرس نداشتم. 😊روز اعلام جواب رسید بسیجی ویژه نشده بود، اما جزو گردان بسیج شده بودم. برام زیاد مهم نبود. 🍃خسته و کوفته از پایگاه برگشتم. بهمون گفتن از روز شنبه دوره های آموزشیمون شروع میشه. این دوروز خوبه دیگه خونم پیش مامان اینا. تو فکرش بودم که یهو گوشیم زنگ خورد -الو سلام زینب جان +سلام حنانه گلم، حنانه من با یه سری از بچه ها میریم جمکران توام میای؟ -جدی؟ میشه منم بیام؟ +آره عزیزم آقا طلبیدتت اگه میای فردا بیام دنبالت ؟ -آره حتما ممنونم عزیزم به یادم بودی +آقا طلبیدتت من چیکاره ام؟ -مرسی 😍❤️از ذوق تا صبح خوابم نبرد بعدازنماز صبح حاضر شدم رفتم یه چای بخورم که بابام گفت : کله سحر کجا میری؟ -مسجد جمکران +این امل بازی های تو کی تموم میشه ما راحت بشیم. نیم ساعت نشد زینب اومد +برو چهارتا امل منتظرتن -خداحافظ 🚗با ماشین شخصی رفتیم مستقیم رفتیم جمکران؛ مسجدی که مکانش توسط خود امام زمان(عج) تعیین شده بود شیخ حسن جمکرانی تو حیاط مسجد با بچه ها نشستیم رو به روی گنبد -آقا خیلی دوستت دارم آقا هنوز یادمه تو شلمچه روتونو ازم برگردوندید، میشه الان نگاهم کنید همیشه زیر نگاهتون باشم. ✅اون دوروز عالی بود. تو راه برگشت رفتیم مزارشهدای قم سرمزار شهید معماری و شهید صالحی. 🌟یکیشون مادرشو شفا داده بود و دیگری از بهشت اومده بود و زیر کارنامه دخترشو امضا کرده بود... 🌹 هم که گل سرسبدشون بود. فرمانده لشگر ۱۷علی بن ابی طالب اون روز عالی بود واقعا. باید برگردیم و فردا کلاسام شروع میشه... ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت چهل ویک #کرامات_و_معجزات_شهدا مسئول اردوگاه و مسئول اتوبوس ما اجازه ندادن من برم برای خادمی
🌹قسمت چهل و دو ⏱تایم شروع کلاسها ۸ صبح بود اما من باید ۶:۳۰ -۷ صبح از خونه میزدم بیرون تا به موقع برسم. 🚌با خط واحد رفتم پایگاه، بعد از نیم ساعت تا چهل پنج دقیقه بعد یه آقای پاسدار مسنی اومدن و شروع کردن به حرف زدن. 🍃🌹بسم رب الشهدا خواهرای بزرگوار دوره ای که قراره بگذرونید دوره مقدماتی آموزش گردان ثارالله می باشد. 👌زمان دوره یک هفته است، در این دوره بزرگواران کار با اسلحه و رزمایش و رزم شب را آموزش میبینین. 👤خانم رفیعی اعلام کنید لطفا خواهران سوار اتوبوس ها بشن. 🚨درسته با خانواده ام اختلاف سلیقه و عقیده داشتم، اما خانواده ام بودن. زنگ زدم بهشون اطلاع دادم نیستم و دوره ام یه هفته طول میکشه. 😅وای شبا با بچه ها واقعا مثل جنازه میشدیم. شب سوم هشت شب اعلام کردن امشب رزم شب غرغرای من شروع شد؛ إ مگه ما پسریم؟ رزم شب چه صیغه ایه آخه؟! 😉اما خیلی باحال بود، فرداش رزمایش بود مثلا بمباران هوایی شده بود. مانورش خیلی ترسناک بود وای به حال واقعیش اون یه هفته با همه سختی هاش عالی بود، فهمیدم ما واقعا مدیون شهداییم... ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
امروز سه شنبه دوازدهم آذر☺️ روز دوازدهم چلہ ے حدیــــث ڪـــساء👌 🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀 🌺به نیت فرج آقا امام زمان(عج) و سلامتے امام زمان(عج)🌺 و هدیه به روح سردار خیبر 🌹شهید حاج محمد ابراهیم همت🌹 و به نیابت از همه ے 🌺شــــهداے مدافـــع حـــرم🌺 🌺و شـهداے دفـــاع مقـــدس🌺 و به نیت حاجات عزیزان زیر مے باشد👌 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻 روز دوازدهم ازهرگروه به نیابت حاجات افراد زیر است👌 گروه اول:گروه سردار خیبر حاج محمد ابراهیم همت ۱.خانم مجنون الحسین 🌹🥀🌺🌸🌼🌹🥀🌺🌼🌺🥀🌸 گروه دوم:گروه سردار شهید حاج حسین خرازے ۱.خانم ماه تنها 🌹🥀🌺🌸🌹🥀🌺🌸🌹🥀🌺🌸 گروه سوم:گروه شهید ابراهیم هادی ۱.آقاے ڪامران 🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹 🔈بزرگواران توجه داشته باشن هرکدوم ازافراد توهرگروهی هستند باید حدیث کسای امروز رو به نیت حاجات هم گروهی خود بخونن هرکسی خوند به پی وی زیر همراه باکد و نام گروه ارسال کنند @deltange_hemmat68 مانند زیر کد ۱۲گروه شهید همت✅ نشون دهنده این هست حدیث کسا در گروه خودم به نیابت خانم یاآقای فلانی در روز دوازدهم تلاوت شد👌👌 همه افراد حتما قرائت کنند و اعلام کنند👌 حاجت رواشید🙏 یازهرا(س)✋ ان شاالله همه ی افراد گروه حاجت رواشند👌 التماس دعا👌 یازهرا(س) http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🐜🐞🐛🐝🕷🐜 #تمثیل هاے خدایے2⃣0⃣1⃣ مورچه 🐜 🌾 ↩️ در اطرافِ پیرامونِ ما انسان ها، اتفاقاتِ جالبی رُخ می
⛅️🌅☀️🌌✨🏞🌨🗾🌪🌄🌦 هاے خدایے3⃣0⃣1⃣ نگاه پرندگان به پیرامون خود 🕊🦃🐓 تا حالا به چشم های پرندگان 🐤🐦🐧 دقت کردید❓❓ ↩️ شاید در ذهنتان بیاید خب چرا🤔❓ و برای چی 🤔❓❓ 🔰🔰🔰 👈 چشم های پرندگان در دو سوی چهره شان هست... ‼️ 👇👇👇 🌀 و می توانند به سمت راست و چپ خود مسلط باشند 🔁 ⤵️⤵️⤵️ و شکار🐇، یا دانه ی 🦃🐓🌾 اطرافِ خود را می بینند.✔️ 🔰🔰🔰 💠 خداوند در قرآن اشاره های فراوانی به نگاه 👁 👁 ما انسان ها به پیرامون مان کرده است.📖 ⬇️⬇️⬇️ 🔹🔷🔹 بیشترین آیاتی که با فعل [ریشه ی (نظر) ]آمده، اشاره به نگاه همراه با تدبّر است🤔✅ 🔆 ↩️ نگاه اندیشمندانه ⚡️سوره ی مبارک یونس آیه ی«101» قُلِ أنظُرُواْ مَا ذَا فِی ألسماواتِ وَ ألاَرْضِ... بگو: «با تأمل بنگرید که در آسمان ها 🌫 و زمین 🌍 [از شگفتی های آفرینش 🌕 ⭐️ 🌙و عجایب خلقت]. 👇👇👇 کافیست، چشم ها را که نعمت إلهی ست، قدر دانسته، و با عقل و درایت، شگفتی های زیبای نهفته در ملکوت عالم را نظاره گر باشیم.علم بیاموزیم و عبرت بگیریم.🐠🐬🐳🎋🌻💐🌳🌴🍇🍐🍒 🌹پیامبر رحمت(ص)🌹 فرمودند: ↩️ چشمان خود را کنترل کنید تا شگفتی های ملکوت را مشاهده کنید🌹✅ 🌍🌞🌏🌝🌎🌜🌏⭐️🌍☄🌈❄️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
⛅️🌅☀️🌌✨🏞🌨🗾🌪🌄🌦 #تمثیل هاے خدایے3⃣0⃣1⃣ نگاه پرندگان به پیرامون خود 🕊🦃🐓 تا حالا به چشم های پرندگا
🎋🌷🎋🌷🎋🌷 هاے خدایے4⃣0⃣1⃣ 🐠🐡🐠🐡🐠🐡 🏢🏠🏡 پله های ساختمان ها 🔰🔰🔰 ⬅️ وقتی به برج ها 🏢 و ساختمان های بزرگ 🏠 و خانه های کوچک 🏡 توجّه بکنیم، ↩️ متوجّه میشیم، برا ورود به هر کدام باید از پله ها 👣👣👣 بالا برویم، تابتوانیم داخل خانه 🏢🏠🏡 ورود پیدا کنیم.... 🔰🔰🔰 ♻️ و هر چقدر ساختمان بلندتر باشد، برایش آسانسور تعبیه می کنند... ♻️♻️♻️ 🔱⚜شاید با خودتان فکر کنید که، منظور از این حرف ها چیه 🤔 ؟؟!!! 👇👇👇 🔮 درجات بهشت هم چیزی شبیه به همین پله هاست 😊... ⤵️⤵️⤵️ خداوند متعال در قرآن می فرماید: [سوره ی مبارک ی مزمل«20»] {..... فَأقْرَءُاْ مَا تَیَسَّرَ مِنَ ألْقُرْءَانِ ......} [هر چه از قرآن میسّر شد بخوانید]. ⤴️⤴️⤴️ 🔅🔆🔅🔆✨✨✨🔅🔆🔅 ⤵️⤵️⤵️ ✨🌹 رسول گرامی اسلام (ص) می فرمایند: ✨💫 عَدَدُ دَرَجِ ألْجَنَّه عَدَدُ ایِ ألْقُرْآنِ فَإِذَا دَخَلَ صَاحِبُ ألْقُرْآنِ ألْجَنَّه قِیلَ لَهُ ارْقاً وَأقرَأْ [اقْرَأْ وَ ارْقأْ] لِکُلِّ آیَةٍ دَرَجَةٌ فَلَا تَکُونُ فَوْقَ حَافِظِ ألْقُرْآنِ دَرَجَةٌ (بحارألنوار ج:89 ص:22)☀️ 👆👆👆 ⤵️⤵️⤵️ ↩️ درجاتِ بهشت به تعداد آیاتِ قرآن است. ↩️ چون صاحب قرآن وارد بهشت شود، به او گفته شود، بخوان و بالا برو که هر آیه ای را درجه ای ایست.✔️ ✨🌹 پس برتر از درجه ی حافظ قرآن درجه ای نیست. ✔️ ↩️ با توجّه به اینکه شرط ورود حافظِ قرآن به بهشت عمل به قرآن است📖 تنها به تعداد آیاتی بالا خواهد رفت که آن را حفظ و سپس عمل نموده است.👌 ✅ 🌈❄️🌈❄️🌈❄️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهیدهمت به روایت همسرش5 #قسمت_هشتادوهفتم و خندید.زورکی البته.بعد هم خستگی را بهانه کرد،رفت گرفت خو
به روایت همسرش5 ولی آن روز صبح اینطور نبود.قوری کوچکش را گرفته بود دستش،می آمد جلو ،اداهای بچه گانه درمی آورد می گفت بابایی دَ.🙁 خنده هایی می کرد که قند توی دل آدم آب می شد😢و نمی دیدش. محلش نمی گذاشت،توی خودش بود.آن روزها مهدی یک سال و دو سه ماهش بود و مصطفی یک ماه و نیمش.سعی کردم خودم را کنترل کنم.نتوانستم عصبانی شدم گفتم تو خیلی بی عاطفه یی، 😒.از دیشب تا حالا که به من محل نمی دهی،حالا هم که به این بچه، به این بچه ها.جوابم را نداد.روش را کرد آن ور.عصبانی تر شدم گفتم با تو هستم،مرد،نه با دیوار.😕رفتم روبروش نشستم خواستم حرف بزنم،که دیدم اشک تمام صورتش را خیس کرده😔. گفتم حالا من هیچی،این بچه چه گناهی کرده که…بریده شدنش را دیدم.دیگر آن دلبستگی قبلی را به ما نداشت.دفعه های قبل می آمد دورمان می چرخید،قربان صدقه مان می رفت،می گفت،می خندید. ولی آن شب فقط آمده یکبار دیگر ما را ببیند خیالش راحت بشود برود.💔 مارش حمله که از رادیو بلند شد گفت عملیات در جزیره ی مجنون ست به خودم گفتم نکند شوخی های ما از لیلی و مجنون بی حکمت نبوده☹️، که حالا باید برود جزیره ی مجنون و من بمانم اینجا؟فهرستی را یادم آمد که آن بار آورد نشان من داد گفت همه شان به جز یک نفر شهید شده اند. گفت چهره ی این ها نشان می دهد که آماده ی رفتن هستند و توی عملیات بعدی شهید می شوند.🕊 راوی:همسرشهید ... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت چهل و دو #کرامات_و_معجزات_شهدا ⏱تایم شروع کلاسها ۸ صبح بود اما من باید ۶:۳۰ -۷ صبح از خونه م
🌹قسمت چهل وسوم 🎙مراسم اختتامیه با روایتگری تموم شد. 👌عالی بود 😢وقتی برگشتم خونه دیدم هیچکس خونه نیست. ساعت ۱۰شبِ، یعنی کجا رفتن 📋یه برگه رو در اتاقم بود دست خط پدرم بود نوشته بود رفته بودن پارتی😔 وارد اتاقم شدم چند تا از عکسای حاج ابراهیم همت تو اتاقم زده بودم روسریم باز کردم زدم به چوب لباسی داخل کمد. نشستم رو تخت روبروی عکس با اشک گفتم داداش هوای خانوادمو داشته باش دست اونام را هم بگیر از گناه نجاتشون بده ساعتم کوک کردم رو ساعت ۲:۳۰ برای نماز شب؛ هرزمانی دلم میگرفت میخوندم. دلم هوای شلمچه، طلائیه و حاج ابراهیم همت کرده بود. زیارت عاشورا خوندم بعدش خوابیدم. ساعت دونیم از جیغای ساعت پاشدم برای نماز. برای وضو که رفتم فهمیدم هنوز خانواده ام برنگشتن😔 وضو گرفتم برگشتم اتاقم، قامت نماز شب بستم. 😍بنظرمن حال هوای آدم با نماز شب عوض میشه. بعد نماز همون جا کنار سجاده دراز کشیدم خوابم برد. 🍃خواب دیدم تو ام روضه بود انگار زینب برام دست تکون داد : حنانه حنانه بیا اینجا رفتم نشستم کنارش آروم گفتم : چه خبره؟ +حضرت آقا (رهبر) دارن میان طلائیه بچه ها میگن حاج ابراهیم همت و حاج ابراهیم هادی هم قراره بیان. -وای خدایا 😭😭 ❤️نیم ساعت نشد رهبر اومدن دیدم صف اول یه سری از شهدا نشسته بودن آقا حرفهاشون تموم شد رفتن همه بچه ها جمع شدن دور شهدا منو زینبم رفتیم سمت حاج ابراهیم همت. سرمو انداختم پایین که یهو حاجی گفت : خانم معروفی درسته من برادرتم اما نامحرمم بهتون هرزمان که میخواهید با بنده صحبت کنید روسری سر کنید. 💫یهو از خواب پریدم صدای اذان صبح تو اتاقم میومد اشکام جاری شد 😭 خانم معروفی روسری کن 😭 دوباره وضو گرفتم برای نماز. از خواب به بعد هرزمان که میخوام با حاجی حرف بزنم روسری سر میکنم. فردا حلقه صالحین دارم... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت چهل وسوم #کرامات_و_معجزات_شهدا 🎙مراسم اختتامیه با روایتگری #حاج_حسین_یکتا تموم شد. 👌عالی بو
🌹قسمت چهل وچهارم 🔰کلاس صالحین که تموم شد مسئول پایگاه اومد تو حلقه گفت : خواهرای که عضو گردان هستن هفته بعد پنجشنبه برنامه داریم لیلا : حنانه بریم ثبت نام؟ -حالا میریم غافل از آینده که این دیدار دومین اتفاقی که زندگیمو عوض میکنه +حنانه فردا اعلام نتایج حوزه است بیا خونه ما -إه لیلا همش من بیام خونتون خب توام یه بار بیا +حنانه جان خانواده ات از تیپ من خوششون نمیاد نمیخوام اذیت بشن تو ناهار بیا. -نه مزاحمت نمیشم +پاشو جمع کن تعارف معارف رو ناهار بیا دیگه، مهدی خونه نیست منم تنهام -خوب خجالت میکشم +برو بابا منتظرتما -باشه باشه نزن لیلا : نزدم خخخخ 🍱سر میز شام به خانواده ام گفتم : فردا جواب آزمون حوزه علمیه میاد 🌹بابا : از دستت خل میشیم امل بازی هات داره شدیدتر میشه 😔من فقط سکوت کردم. بعداز نماز صبح تا ساعت ۹ خوابیدم. بعد از صبحونه حاضر شدم رفتم خونه لیلا. رفتم بالا با چادر بودم. +حنانه چادرتو دربیار من برم لب تاپ بیارم مهدی جان رفته سرکار -مهدی جان 😁😁😁 لیلا رفت لپ تاپ آورد مشخصاتمونو وارد کردیم وای جیغ جیغ 😍هردو قبول شده بودیم. تا عصر پیش لیلا بودم خیلی خوش گذشت... ادامه دارد... 💠تمام اسامی بجز حنانه و شهدا مستعار میباشد وتمام روایات هست http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#برادرم من به معجزه‌ی نگاهت ایمان‌دارم✨ که معجزت زمین و زمان را زیر و رو میکند کمی‌نگاهم‌کن‌که‌سخت‌محتاجم💔😔 #رفیقم #شهيد_حاج_محمد_ابراهيم_همت #گاهی_نگاهی✋ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
••🕊•• #بسم‌رب‌الشهداء‌والصدیقین... در تفحص #شهدا، دفترچه یادداشت یڪ شهید #شانزده‌ساله پیدا شد ڪه #گناهان‌هرروزش را در آن یادداشت ڪرده بود...!😞😢 گناهان یڪ¹ روز اوعبارت بودند از: * #سجده نماز ظهر طولانی نبود..!😭 * زیاد خندیدم!😞 *هنگام فوتبال شوت خوبی زدم ڪه از خودم خوشم آمد!😢 ما چقدر ازنظر عقلی از این شهید شانزده ساله کوچکتریم؟😒 و چقدر از نظر سنی ازشون بزرگتریم😣 #دیدی حالا بزرگی به سن و سال نیست...😩 تاحالا شده فکر کنی/ـــَ م/ به گناهات/م/..؟ #بیا گناهامونُ تو دلمون با گناهاش مقایسه ڪنیم...😞 #هیچی‌نگیم بهتره... #گناهان‌یڪ‌روز‌...💔 #دیدی‌چقدر‌فرق‌داریم‌باهاشون...😰 #دیدی‌شهیدا‌همینطوری‌شهید‌نشدن..؟!😫 #دیدی‌دل‌خدا‌روهم‌بردن.. 😰 اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک😭 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f