°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٨۵ #کی_با_حسین_کار_داشت؟ 🌷یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقیه
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٨۶
#لحظاتى_از_لحظات_سخت_اسارت
🌷ما ١٦ نفر بودیم كه اسير شديم. سربازی از عراقی ها توی همان خط به دور از چشم فرمانده اش با کالیبرِ روی تانک، به رگبارمان بست و ١٤ نفر از ما را شهید کرد، ولی من و یکی دیگر از بچه ها به این سعادت دست نیافتیم و در میان آن همه گلوله زنده ماندیم.
🌷بعد از اینکه ما را به پشت خاکریزهای خودشان منتقل کردند، با تعداد زیادی از نیروهای خودی روبرو شدیم. خدا می داند تا زمانی که به بغداد انتقالمان دادند چقدر زجر کشیدیم، بطوریکه هر لحظه به سعادت دوستانمان که به فیض شهادت رسیده بودند، غبطه می خوردیم.
🌷فقط لحظه هايى از شب اول در بغداد بگویم. ما را بصورت ١٠ نفره در جاهایی به اندازه سرویس های wc به زور جا دادند. بطوریکه فقط در حالت ایستاده و عمودی می توانستیم، تحمل آن مکان را داشته باشیم. البته به نوبت تا صبحِ زود، خودمان را که کتابی می کردیم، یک نفر می توانست یک ربع روی پایش بنشیند و سپس جایش را به نفر بعدی بدهد.
🌷آنقدر تشنه و گرسنه مانده بودیم که نمی دانستیم باید چه بکنیم. بعضی از بچه ها که تحمل گرمای طاقت فرسا و عطش بیش از حد این چند روز را نداشتند، مجبور شدند از ادرارى که خودشان قبلاً در قوطی ریخته بودند، استفاده کنند. (شرمنده ام اگر این مطلب غیر قابلِ تحمل را به زبان آوردم.)
🌷روز بعد همگی را در اردوگاهی که در وسط پادگانی قرار داشت جمع کردند حدودا ٢٠٠٠ نفری می شدیم. گفتند: آماده باشید برای آب و نان. نان ها را با گونی آوردند و با نیروهایی از خودشان، شروع به تقسیم آن کردند. نان ها مثل همین نان فانتزی های خودمان بود ولی داخلش بر خلاف نانهای ما پر بود. هنوز نان را تقسیم نکرده بودند که خودروی آتش نشانی برای سیراب کردن ما از راه رسید. کلی خوشحال شدیم ....
🌷اما این شادی لحظه ای بیشتر به طول نیانجامید. چون همان خودرو، آب فشار قویش را در بین جمعیت ما گرفت و ما می بایست به آن طریق آب بخوریم. تمام اردوگاه گل شده بود و نانها همه خمیر شده و از دست بچه ها به زمین ریخته بودند. خودرو که رفت، خمیرهایی که در چاله ها مانده بود و آبی روی آن جمع شده بود، محلی شد برای دراز کشیدن ما و با زبان آبها را مکیدن.
راوى: رزمندهِ آزاده احمد يوسفى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
هشت روز تا شهادت سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc4
#حاج_همت
بعدازظهر روز پنج شنبه ، ۱۱ اسفند ۱۳۶۲ 📷پس از تجربۀ تلخ آخرین شکست😞
در گشودن راهکار قفل شدۀ طلائیه
یک بسیجے گمنام، فرماندۀ دریادل لشکر۲۷ را عاشقانه در آغوش گرفته است 💕
#شهیدمحمدابراهیم_همت
#فــرمانده_دلها
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#حاج_همت بعدازظهر روز پنج شنبه ، ۱۱ اسفند ۱۳۶۲ 📷پس از تجربۀ تلخ آخرین شکست😞 در گشودن راهکار قفل
#عملیات_خیبر
بعدازظهر جمعه، پنجم اسفند ۱۳۶۲ پیست پرواز🚁 هوانیروز در سه راهی فتح آغاز روند انتقال گردان های «مالک» و «حبیب» به جزایر جنوبی مجنون🍃
#حاجهمت نفر ایستاده کنار هلی کوپتر 🚁☝️؛ در حال مذاکره با خلبان لیدر دستۀ پروازی هوانیروز
منبع کپشن کتاب باشکوه شراره های خورشید📒
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🍃🌸🌱🌺🌿🌼 🌼🌿🌺🌱 🌱🌸 🌺 🍃 🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 #نیمه_پنهان_ماه #سردار_خیبر_شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
🍃🌸🌱🌺🌿🌼
🌼🌿🌺🌱
🌱🌸
🌺
🍃
🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺
#نیمه_پنهان_ماه
#سردار_خیبر_شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
#قسمت_چهارم 4⃣
گفتند «شما چرا متوجه نيستيد چه افرادی ميان داخل اتاق و هم نشينتان ميشن؟» من هم كه خسته بودم و تازه از راه رسيده بودم كه اين اتفاقات پيش آمد، گفتم «اتفاقآ من ميخوام اين انتقاد رو به شما بكنم، چون مسئوليت ساختمون ما با شماست. اون موقع كه اين ها وارد ساختمون شدند ما اصلا اين جا نبوده ايم، اعزام شده بودیم روستاهای اطراف."
اما حاجی همان طور با حالت پرخاش ادامه داد که: " احتمالا این نقشه ی بمب گذاری باشه .شما باید تا صبح مواظب این دختر ها باشید ."
من گفتم: " نه ؛ این کار رو نمیکنم ؛ چون بی تعارف ، میترسم با اینها توی یک اطاق بمونم ."
بعد حاجی اومد و اون دو تا دختر را از ما جدا کرد .
نصفه شب بود که دیدم یکی پنجره اطاق ما را میزند .بین همه من بیدار شدم .
آمدم نزدیک پنجره ، دیدم حاجی اسلحه به دوشش داره و خیلی نگرانه .انگار همه ی این ساعت ها رو همون اطراف ساختمون ما کشیک میداده .
حاجی گفتند: "الان یک خواهر توی تاریکی رفت سمت پایین .شما برید ببینید این کسی که رفت از خواهرهای خودمون بود یا یکی از اون دو نفر"
حالا اون پایین که حاج همت میگفتند دستشویی و این چیزها بود کنار یک باغ
جای ترسناکی بود ، اصلا منطقه حالت ترسناکی داشت .
و من مانده بودم توی رو در بایستی.
میترسیدم ؛ با چه وحشتی رفتم پایین و زدم به دل تاریکی .
یک لحظه برگشتم ، گفتم حتما حاجی داره دنبال من میاد که نترسم .
دیدم نه اصلا از حاجی خبری نیست ، من را رها کرده ؛ خودم تنها رفتم و معلوم شد آن خانم یکی از نیروهای اعزامی خودمان هست.
کمی بعد از این ماجرا حاج همت از من خواستگاری کردند .
البته به واسطه ی خانم یکی از دوستانشان .برای من همه ی اینها غیره منتظره بود .آن موقع ها من از خود "برادر همت"هم حزب اللهی تر بودم .فکر میکردم اگر کسی برای ازدواج به من پیشنهاد بدهد عین توهین است .
🍃🌸🌱🌺🌿🌼🍃🌸🌱🌺🌿🌼🍃🌸🌱
ادامه دارد......
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٨۶ #لحظاتى_از_لحظات_سخت_اسارت 🌷ما ١٦ نفر بودیم كه اسير شديم. سربازی از عراقی ها
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٨۷
#سردار_خيبر:
#من_زودتر_از_جنگ_تمام_مى_شوم ....
🌷وقتى به خانه مى آمد، من ديگر حق نداشتم كار كنم. بچه را عوض مى كرد، شير برايش درست مى كرد. سفره را مى انداخت و جمع مى كرد، پا به پاى من مى نشست، لباس ها را مى شست، پهن مى كرد، خشك مى كرد و جمع مى كرد.
🌷آن قدر محبت به پاى زندگى مى ريخت كه هميشه به او مى گفتم: درسته كه كم مى آيى خانه؛ ولى من تا محبت هاى تو را جمع كنم، براى يك ماه ديگر وقت دارم. نگاهم مى كرد و مى گفت: تو بيش تر از اين ها به گردن من حق دارى.
🌷يك بار هم گفت: من زودتر از جنگ تمام مى شوم وگرنه، بعد از جنگ به تو نشان مى دادم، تمام اين روزها را چه طور جبران مى كردم.
راوى: همسر شهيد محمدابراهيم همّت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٨۷ #سردار_خيبر: #من_زودتر_از_جنگ_تمام_مى_شوم .... 🌷وقتى به خانه مى آمد، من ديگر
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۸۸
#اسیر_ایرانی_که_موش_ها_بدنش_رو_خوردند...
🌷توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه ی ما فیلمای زننده پخش می کردند. ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ، ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ، ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ...
🌷ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ، ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ، ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدابود، ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ، ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ، ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ.
🌷ﺧﯿﻠﯽ دنبال بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ. ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ. ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ، ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥ، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻮشت ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ. ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ، ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ، ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ....
🌷اینطوری شهید دادیم و حالا بعضیامون راحت پای کانالهای ماهواره نشستیم و صحنه های زننده رو تماشا مى كنيم و گاهى با خانواده هم همراهی می کنیم و نمى دانیم یه روز همان شهيد رو می آرن تا توضیح بده به چه قیمتی چشم خود رو از گناه حفظ کرده و غصه ی دوستان هم اسارتی خود رو داشته و شهادت رو بجون خریده تا خود و دوستانش مبتلا به دیدن صحنه های زننده نشن .....
بخشى از وصیتنامه شهید مجید محمودی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🍃🌸🌱🌺🌿🌼 🌼🌿🌺🌱 🌱🌸 🌺 🍃 🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 #نیمه_پنهان_ماه #سردار_خیبر_شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
🍃🌸🌱🌺🌿🌻
🌼🌿🌺🌱
🌱🌸
🌺
🍃
🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺
#نیمه_پنهان_ماه
#سردار_خیبر_شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
#قسمت_پنجم 5⃣
دلم جای ديگر بود، شهادت و...
به جز اين ها، هنوز از برخورد اول حاجی دل خور بودم. وقتی صحبت خواستگاری شد، از حرص آن جلسه هم كه بود گفتم «نه.» خودشان البته خيلی اصرار ميكردند كه حداقل با هم صحبت كنيم. من پيغام دادم «آدم كه نميخواد چيزی بخره، وارد مغازه نميشه. من
نميخوام ازدواج كنم، دليلی نداره صحبت كنم.»
بعد هم تصميم گرفتم برگردم اصفهان، اما مريضی سختی گرفتم. منطقه آلوده بود. بيش تر بچه ها حصبه گرفته بودند. من حالم وخيم شد و در بيمارستان بستری شدم. دوستان و هم گروه هايم دسته جمعی می آمدند ملاقاتم.
حاجی هم آمد. دو بار، و تنها.
سرش را كه از بالش برداشت و نيم خيز شد، همت را ديد. مثل دفعه ی قبل همان جا در قاب در ايستاده بود. كفش هايی شبيه گالش به پا داشت و خاك و گل تا پاتاوه هايش ميرسيد؛ لابد تازه از منطقه می آمد. دختر خواست تعارفش كند بيايد تو، اما نتوانست، گلويش خشك شده بود، از حاج همت ميترسيد. فقط زير لب سلامش را عليك گفت و هر دو ساكت شدند. همت اين پا و آن پا شد و به موهايش كه از گرد و غبار قدری كدر بود، دست كشيد. بعد با متانت شروع كرد صحبت كردن؛ امروز اين قدر كشته شدند، چند نفر اسير گرفتيم، چه مناطقی آزاد شدند... همه را توضيح داد و از همان دم در برگشت.
دختر خنده اش گرفت. با خودش فكر كرد «مگه من فرماندهش هستم که اومد و همه چیز را به من گزارش داد و رفت."
وقتی برگشتم اصفهان ، فکرش را هم نمیکردم که دیگر تا آخر عمرم برادر همت را ببینم .
یک روز رفتم دانشگاه .بچه هایی که با آنها منطقه بودم سراغ من را گرفته بودند .فکر کردم لابد کاری هست و رفتم آنجا .
به آنها که رسیدم هنوز احوال پرسیمان تمام نشده بود که دیدم حاجی از در آمد تو.......
🍃🌸🌱🌺🌿🌼🍃🌸🌱🌺🌿🌼🍃🌸🌱
ادامه دارد......
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#فایل_صوتي_شيطان_شناسی #قسمت 5⃣1⃣ 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ✍شيطان، وحشت دارد..؛ از دو قلبی، که به هم
#فایل_صوتي_شيطان_شناسی
#قسمت 6⃣1⃣
🎧آنچه خواهید شنید؛
✍" حرص"؛
حضرت آدم را نیز،در دام شیطان،گرفتار کرد!
اگر در روحمان،صفت حرص وجود دارد؛
طعمه لذیذی برای شیطانیم😳
حرص را از وجودمان پاک کنیم👇
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
4_310226054725763493.mp3
5.98M
پیشنهاد میڪنم حتما گوش ڪنید👌👌
مبحثاش عالیههه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
دردِ یڪ ســـــوختہ را
ســـــوختہ ها مے فهمند ...😔
تا قــــــــیامت ؛
سَرِ ســـــَربندِ تو "بے بے " دعواست ؛
معنے این سخنم را
شــ🌷ــهدا مے فهمند😭
#یازهرا_سلام_الله_علیها
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#عملیات_خیبر بعدازظهر جمعه، پنجم اسفند ۱۳۶۲ پیست پرواز🚁 هوانیروز در سه راهی فتح آغاز روند انتقال گ
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این قسمت شهید محمد ابراهیم همت
سردار بی سر خیبر
سخنرانی شهید حاج همت در جمع رزمندگان ۲۷ محمد رسول الله (ص)
عملیات والفجر ۱ در تاریخ ۶۲٫۰۱٫۱۹ در تنگه ابوقریب 💚
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❣﷽❣ 8⃣5⃣#سبک_زندگی_قرآنی✨ ✅ دستورالعملی برای #عاقبت_بخیر_شدن از زبان استاد و عارف کامل آیت الله #
❣﷽❣
9⃣5⃣#سبک_زندگی_قرآنی✨
#شهیدانه🙃
#تلنـگـــــر
حرفم اول با خودمه بعد بقیه👌
بیایین جـــــدی فڪر💭ڪنیم...
#شهــــــــــدا ڪجا و ما ڪجا...
ما ڪه دغدغه روز و شبمون...
شده اینستاگرام و تلگرام📱 و...
شهــــــــــدا🌷 بخاطر #من_وتو رفتن...
اینهمه شهــــــــــید میاد از #سوریه...
ڪی به روے خودش میاره...😔
یڪم بیشتر حواسمون به #خودمون باشه...
بیشتر حواسمون به ڪارامون باشه...
ما #شیعه_ایم...😔
ما منتظر آقاییم........
بیاین کمتر گناه🔞 کنیم...
به #نامحرم نگاه نکنیم🍂
مایی که ادعای مذهبی بودنمون میشه....
اگر عکس با #قبرشهدا میگیریم حداقل شهدایی هم عمل کنیم...✊
خودمون رو جای #شهدا تصور کنیم.....
بببینیم چه طوری رفتند که ما آزاده زندگی میکنیم.....
قدر داشته هامونو بدونیم👌
حرفم با کسایی هست که #صحبتی رو میکنند اما عمل نمیکنند📛
به خودت بیا.....!!!!!
حواست باشه چه کار میکنی...
#عمل_کننده_باشیم
♨️تقوا یعنی...
👈 تقوا یعنی اگر یک هفته مخفیانه
از همهی کارهای ما فیلم 📹 گرفتند و
گفتند اعمال هفتهی گذشتهات در
تلویزیون 📺 پخش شده،ناراحت نشویم🚫
#اندکی_تأمل
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f