💠 #خاطرات_شهدا 🌷
🌷⇐ #جواد فرزند اول خانواده بود و علاقه وافری به #پدر_و_مادر داشت و به بچه های نوجوان میگفت اگر مشکلی دارید، #دست_مادر را ببوسید تا به یکباره مشکلتان مرتفع شود
🌷⇐در بین دعاهای #قنوت نمازش، طلب خوبی برای پدر و مادر میکرد، « رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ».
🌷⇐به خانواده شهدای #فاطمیون درچه ارادت خاصی داشت و دائم می گفت، اینها #غریبند و باید در حد توان به آنها خدمت کرد به نحوی که می توان گفت؛ جواد محمدی شاگرد اول کلاس #خدمت_رسانی به خلق خدا بود.
🌷⇐روحیه #شهادت_طلبیــ جواد، منوط به حضورش در #سوریه به تنهایی نبود و برای تشییع شهدا نیز این روحیه ادامه داشت، فقط کافی بود، یک شهید به درچه بیاورند، تا پایان مراسم تشییع شهید کم نمی گذاشت.
🌷⇐وقتی #تیر به ران پایش اصابت کرد، به سرعت به بالای سر جواد رفتم و جواد در همان حالت که خون از بدنش جاری بود، گفت:# منتظر شهادتـــ من نباش زیرا باید پاشنه کفشمان را در #مسجدالاقصی به زمین بزنیم و در رکاب #امام_زمان شهید شویم.
🌷⇐وی بارها این جملات را تکرار می کرد که باید به دنبال انجام وظیفه بود و هدف ما نابودی #صهیونیسم جهانی و دفاع از اسلام در هر کجای جغرافیا است.
🌷⇐خاطره ای از #آقای_احمدیان
همین امسال در #طلاییه و اردوگاه شهید باکری و کنار نهر خین باهاش کلی گفتیم و خندیدیم. دلاوری که وقتی بهش گفتم خوب دارید تو سوریه می خوریدا ... گفت: #تهمت، #فحش، #کنایه، #نیش و ...آخرشم ان شاءالله #گلوله. و رفت...
🎤راوی: ابراهیم امان اللهی یکی از همرزمان #شهید_جواد_محمدی
#یادش_با_صلوات🌸🍃
#شهید_بحق_ارباب_دعایی
🌹 @hemmat_hadi
#خاطرات_شهدا
💠استخـاره و توسـل بہ حضـرت مـادر (س)
🔸ستـون گردانـها پشت #میـدان_مـین مـانـده ؛تشویـش و اضـطراب در چهـرهی بیشـتر فـرماندهان موج میزنـد ،تـا دقـایقی دیگـر #رمـز عملـیات #فتـح_المبـین اعـلام میشـود📣
بـاید ڪاری ڪنیم امـا ....
🔹 #مصطـفی در تاریڪی شب خـودش را بہ #سنگرفرماندهان رسـاند؛وقـتی حسـیـن #خـرازی شرایـط را برای او توضـیح داد ڪمی فڪر ڪرد بہ اطـراف و سنگـر های دشمـن نگـاه ڪرد بعـد پرسـید راهـکار های دیگـر چگونـه اسـت ؟ میشود از مسـیر دیگـه ای رفـت ⁉️
🔸یڪی از بـچه هـای #اطـلاعات راهڪار دیگـری را در سمـت راسـت منطـقهی عملـیاتی بہ او نـشان داد. امـا گـفت : ایـن مسیـر شـناسـایی نـشده🚫
🔹همـه نـاراحـت بودنـد . فرصـت فڪر ڪردن هم نداشتیم چه رسدبہ شـناسایی محـورجـدیـد مصطـفی #قـرآن ڪوچڪش را از جیب برداشـت و در دسـت گرفـت ، در تاریڪی شـب #توسـلی بہ حضـرت زهـرا (س) پیـدا ڪرد، در درون خـودش ڪلماتی را نجـوا ڪرد بعـد هـم اذڪاری گـفت و قـرآن را بـاز ڪرد...
🔸نگاهی بہ صفـحهی بـاز شـده انـداخت و خـیلی قاطـع و محڪم گـفت : از این محور نمیرویـم! بعـد محـور سمـت #راسـت را نشـان داد و گـفت: از اینـجا میزنیـم بہ دشـمن ! سـمت راسـت منطـقه ای بہ نـام «بـاغ شمـاره هفـت» بـود
🔹چنـد تـن از فرمـانـدهان #اعتـراض ڪردند.
گفـتند : این منطـقه شـناسـایی نشـده ! مـا نمیدانـیم آنـجا چـه خبـر است.امـا #حسیـن ڪہ بہ استـخارههای مصطـفی اعتـقاد قلبی داشـت هـیچ تردیدی نڪرد🚫 حرڪت بچـه ها به سمت باغ شمـاره هفـت #آغـاز شد...
🔸دقـایقی بعـد از پـشت بی سیـم ها رمـز #یـازهـرا (س) برای آغاز عملـیات فتـح المبـین اعـلام شـد، اعـلام ایـن رمـز اشڪ دیـدگـان مصطـفی و بسیـجی هـارا جـاری ڪرد ...
هـوا هنـوز روشـن نشـده بـود، منـطقه بـاغ شمـارهی هـفت #فتـح_شـد.
📚 مصطفـی
[ خاطرات سرلشکر شهید حجةالاسلام #مصطفی_ردانی پور ]
📇 انتشارات #ابراهیم_هادی
❤️ @hemmat_hadi
#شرمنده_مادران_شهدائیم...
🍃تعداد مادران چند شهیدی:
🌷دو شهیدی: 8188 مادر
🌷سه شهیدی: 631 مادر
🌷چهار شهیدی: 82 مادر
🌷پنج شهیدی: 21 مادر
🌷شش شهیدی: 6 مادر
🌷هفت شهیدی: 1مادر
🌷هشت شهیدی: 1مادر
🌷نه شهیدی: 2 مادر
🍃میدونستید مادری هست که #نه تا شهید داده؟
🍃 بیایید همه با هم برای شادی روح شهدای این مادران بی پسر ، صلواتی بفرستیم ...
🌷 @hemmat_hadi
💟 #خاطرات_شهدا 🌷
💠آب....آب....آب....
🌷نشستم رو به روش؛ زانوهاش را جمع کرده بود توی سینه اش و چانه ش را گذاشته بود رو کنده زانوهاش. قمقمه #آبم را درآوردم و گرفتم طرفش.
🌷 خیره شده بود به غروب و بغض کرده بود. از لب هاش آرام آرام قطره های #خون، سُر می خورند زیر #گلویش.
🌷گفتم: « #بخور دیگه! قسمت این جوری بود؛ حالا که تو زنده موندی،♨️ نباید تا ابد آب بخوری»؟
🌷بغضش ترکید؛ اشک هاش راه افتاد و بریده بریده گفت: «آب.... آب.... آب.... نمی دونی چه قدر از شنیدن اسمش حالم به هم می خورده.
🌷 چی می گی تو؟ آب بخورم؟ برا چی؟ آب دیگه به چه دردی می خوره؟ آب فقط او موقع مزه داشت که #همه_باهم بودیم
🌷آبِ اون جا آب بود و به درد می خورد. چه جوری من آب بخورم⁉️تک و تنها»!
راوى: #محمد_رضاپور
📚 کتاب عطش
🌹 @resale_hamrah
.
دلم می خواهد ...
از ماشین پیاده شوم !
پنجاه متری را قدم بزنم ...
گوشه ای از درب ورودی ،
کفش هایم را در بیاورم ...
و قدم هایم را بر روی زمین گرم ،
کِشان کِشان بکشانم ...
سرم به زیر باشد ... چشمانم ببارد...
از شوق ، از درد ، از #سنگینی_قلبم ،
از مظلومیتِ امامم ...
آفتاب گرم بر سر و صورتم بتابد ،
تا بیشتر بسوزم که رنج را بیشتر حس کنم ...
سنگ تیزی در پایم را فرو برود
تا بلکه کرب و بلا برایم بیشتر تداعی شود ...
.
سرم را بالا بیاورم ، رقص پرچم ها را
در میان بادهای سرگردان ببینم ،
بادهایی که حاملِ پیام اند اما
کجایند گوش های شنوا؟ ،
بشنوم صدای #خنده_های_شیرین شان را
که به حالِ دنیا و دنیاییان می خندند
و اما قرار بر نشنیدن است ... تا ابد ...
.
حتی دلم می خواهد ببینم آنانکه به انتظارم
برای خوش آمد ایستاده اند و جلویم را
آب و جارو می کنند ، اما چشم هایم را
در کدامین گناه از دست داده ام؟
.
بروم بر بالای یک بلندی بیاستم ،
صدایم را آزاد کنم ، از تمام وجودم،
با تمام سلول های بدنم ، فریاد بزنم که :
آی شهدا ، قلبم را اینجا به امانت گذاشته بودم
و قرار بر صد دله شدنش نبود ،
چه شد آن امانت؟
آی شهدا ، ما بی توان در مبارزه ایم
و شما اما مرد نَبَردید ، برگردید
زمان زمان رجعت است که انقلاب
به دست نااهلان افتاده ،
که انقلابی های دهه پنجاه ،
ضد انقلاب های دهه نود هستند... و...
.
بر روی خاک بنشینم ، فکر کنم ،
اندکی خاک بازی کنم ، تا که خاکی شدن
و خاکی بودن را یاد بگیرم ، بفهمم که انتهایش
مشتی خاک است که بر صورتم خواهند ریخت ،
بدانم که آخر این مسیر اگر شهادت نباشد ،
مرگی است که ننگ یک بسیجی است ...
.
آری ، دلم می خواهم همین الان ، در همین گرما ،
آنجا باشم ، شلمچه قطعه ای از بهشت ،
تا که شاید سبک شوم ...اما چه کنم که
دچارِ اما و ولی و شاید و کاش هستم ...
.
پ.ن:
درد دارم ...
دردِ انقلاب روح الله ...
که از هر دردی ، دردناک تر هست ...
و دیدن نااهلان که از هر رنجی ، دشوار تر است...
اما جز اشک و آه چه در بساط دارد
دلِ گرفته ی ملتهب ...
#حرکت_کنیم
#امام_خامنه_ای
#فکریات
💟 @hemmat_hadi