💚 #خاطراتابراهیم
بااتوبوس راهی تهران بودیم بیشتر
مسافرین نظامی بودند راننده به محض
خروجاز شهرصدای نوار ترانه را زیادکرد.
ابراهیم چندبار ذکرصلوات داد.
بعدهم ساکت شداما بسیار عصبانی بود.
ذکرمیگفت دستانش را به همفشار
میدادو چشمانش را میبست.
حدس،زدمبه خاطرنوار ترانه باشد.
گفتم:میخوای برمبهشبگم؟گفت:
قربونتبروبهشبگو خاموشش کنه.
رانندهگفت:نمیشهخوابم میبره.
منعادتکردم ونمیتونم.
برگشتم بهابراهیم مطلبراگفتم.
فکریبهذهنشرسیدازتوی جیبش
قرآن کوچکش را درآوردوبا صدای
زیباشروع بهقرائت آنکرد
همهمحو صوت اوشدند راننده
همچنددقیقهبعد نوار راخاموش کرد
ومشغولشنیدن آیاتالهی شد.
🌹 #هادے_دلها
سلام بر ابراهیم ۲
❤️ @hemmat_hadi