#خاطرات_شهدا 🌷
🔰وقتی عارف #شهید_شد هم باورم میشد و هم باورم نمیشد. سرم سنگین شد لطف خدا و #حضرت_زینب(س) از همان جا شامل حالم شد. همان لحظه که خبر را دیدم چشمانم سیاهی رفت و فقط حضرت زینب(س) را صدا میزدم. همه میگفتند برای #عارف اتفاقی افتاده و من فقط #بیبی را صدا میزدم.
🔰اگر میدانستم یک روز این اتفاق برای #دردانهام میافتد هیچوقت مانعش نمیشدم ولی هرطور شده قبل از رفتن #میدیدمش. نبودن و ندیدن عارف خیلی برایم سخت است آن هم عارفی که این همه #مهربان بود.
🔰چند #مورد هست که وقتی کنار هم میگذارم به من قوت قلب میدهد. #آقاعارف شهید شده🌷 و این خیلی مهم است. وقتی که یاد #مصایب حضرت زینب(س) میافتم و میخواهم از خانم #زهرا و خانم زینب(س) الگوپذیری داشته باشم تحمل این درد و سختی خیلی برایم #ارزش پیدا میکند.
🔰دیگر اینکه وقتی میبینم خیلی از جوانها #ادامهدهنده راه آقاعارف هستند و میبینم که به #شهدا عشق و ارادت دارند خرسندم میشوم. خیلی از نوجوانان و جوانانی که خیلی با #شهادت آشنایی نداشتند به خاطر #حبی که به آقاعارف داشتند خیلی تحت تأثیر قرار گرفتند و مؤثر بود
#شهید_عارف_کایدخورده
#شهید_مدافع_حرم
💟: @hemmat_hadi
#نوکـری_ائمـــه
📝چند روزی بود که شهید حجت برای کلاس درس حاضر نمی شد خیلی برام عجیب بود دلمو زدم به دریا و بهش گفتم #آقاحجت چرا سر کلاس نمیای⁉️ پاسخ داد: که یه کم سرم شلوغه، بعد گفتم بهر حال سر #کلاس بیایین، گفت نوکری اهل بیت💖 رو دارم برام #کافیه گفتم خوشبحالت برای ما هم دعا کن.
📝برام عجیب بود چرا این حرفو می زنه با خودم گفتم ایام #محرمه شاید تو حال و هوای محرمه این حرفو می زنه. دوباره گفتم: این روزا هر جا برید #سرکار باید مدرک📃 داشته باشد بسیجی باید زرنگ باشه بعد گفت زرنگ هستم در کنار #نوکریم، درسمم می خونم. همین نوکری رو ادامه می دم و به همه جا می رسم🕊
📝این مطلب خیلی ذهنمو درگیر کرده بود تا روزی که #شهید_شد فهمیدم که حجت مدرکو از مدرسه امام حسین(ع) گرفت و مدرک نوکریش به همه جا رسوندش #بالاترین و با عزت ترین مدرک رو با مهر قبولی #اهل_بیت را گرفت و چه زیبا نوکراش رو پذیرفتن.
#شهید_حجت_الله_رحیمی🌷
#خادم_الشهدا
@hemmat_hadi
🔰کمک کار حرفهای
🔸حامد در کمک کردن به دیگران بسیار حرفهای بود از کمک به دوستان و آشنایان بگیر تا کمک های #مخفیانه به خانوادههای نیازمند ای که بعد از #شهادتش🌷 معلوم شد
🔹یکی از دوستان تازه می خواست عروسی بگیرد و خانه ای در یکی از روستاهای اطراف #کرایه کرده بود حامد در آن زمان تمام دوستان و نزدیکان را جمع کرد تا با رنگ آمیزی و تعمیر خانه شرایطی را به وجود بیاورد که #تازه_عروسِ رفیقش در خانهای که می خواهد برای اولین بار پا بگذارد زیبا و پر رنگ و لعاب✨ باشد و به اصطلاح توی ذوقش نخورد بماند
🔸که آخر کار هنگام #تعمیر سقف آنقدر سقف پوسیده بود که پایش تا بالای زانو روی سقف رفته و مجبور شد #خانه_خودش را برای تازه عروس و داماد خالی کند و تا تعمیر سقف برود خانه #مادرش.
🔹در کمک مالی به دیگران هم که بسیار مخفیانه و #مخلصانه کار میکرد حامد فامیلی داشت کارگر بنده خدا چند وقتی بود که سفارش #کار نداشت و وضع مالی اش خراب شده بوده حامد در آن ایام به هر #بهانه ای به خانه آنها سرکشی میکرد و بارها وقتی آن بنده خدا از اتاق بیرون میرفت مخفیانه در جیب کت او پول می گذاشت وقتی حامد #شهید_شد آن بنده خدا در بین گریه ها و ناله هایش داستان را برای من تعریف کرد.
#شهید_حامد_کوچک_زاده
❤️ @hemmat_hadi