چند باری #خوابشو دیدم یکیش رو اگه بخوام بگم اینه که #مادرم خیلی بی تابی میکرد
میگفت نکنه #محسن درد کشیده موقع #شهادتش
خیلی #اذیت میشد...
همون موقع ها بود که خواب دیدم ازش پرسیدم محسن واقعا دردی نکشیدی؟؟!!
لبخند زد و گفت حتی یه ذره هم دردی احساس نکردم چند بار گفت با همون آرامش و لبخندی که داشت
راوی #خـواهـرشهیـدحججـی🌷
#شبتون_شهدایی🌙
❣ #خاطرات_شهـــــدا
💠 پیگیـر #شهــادت بــود ...
🌸محسن #پیگیـری خاصے براے #شهـادت داشت، عیـد با خانمش آمد پیش من خیلی نصیحتش ڪردم ڪہ محسن نمیخواهد، تو بچہ داری و… هیچ جورے توی ذهنش نمیرفت...
🍃روز آخرے ڪہ آمد پیش من، گفت: « حاجـی، چرا من نمیتوانم بروم؟ چرا کارم جور نمیشود کہ بروم؟» گفتم: «محسن، یڪ جای ڪارِت #گیر دارد؛ مثل مایی. برو آن گیـر را درست ڪن.» باتعجب گفت: «من فهمیدم کجای کار گیر دارد: #مـادرم راضی نیست!»
🌸من هم میدانستم که نمیرود پیش مادرش تا #رضایت بگیرد؛ گفتم: «پس برو رضایتش را به دست بیـاور.» احساس هم ڪردم کہ نمیرود. ولے با #مادرش کہ صحبت ڪردیم، میگوید کہ رفته آنجا، بہ دست و پای مـادر افتاده و گریه شدید ڪرده که از گریهاش پاهای ایشان خیس میشده است.
🍃به مـادر #التماس ڪرده است: «اجازه بده من بروم.» مـادرش هم میگوید: «برو؛ ولے شهید نشو » ڪہ محسن در جواب گفته است:
«نه، من میروم؛ ولی عزیز میشوم مادر.»
🗣راوی : جناب حمید خلیلی
(مدیر انتشارات شهید ڪاظمی)
#شهید_محسن_حججی
💠 @hemmat_hadi
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰به خاطر حرفهایی که به #مادرم زده بود از دستش عصبانی شدم و گفتم «محمد یا منو مسخره کردی یا خودت را آدم یا #شهید میشود یا زن میگیرد دوتاش با هم نمیشود».
🔰بعد یک حالت #جدی به خودش گرفته و مثل کسانی که استاد هستند و با شاگردشان حرف میزنند به من گفت: تو خجالت نمیکشی! من باید برای تو هم #حدیث بخوانم.
🔰گفتم حالا چه حدیثی را به من میگویی، گفت: « #امیرالمومنین میفرماید برای دنیایت جوری برنامه ریزی کن تا ابد زندهای و برای #آخرتت جوری کار کن که همین فردا میخواهی بمیری🍂».
🔰من خیلی #امیدوار شدم و گفتم الحمدالله باز حواسش به این دنیا است و به #محمدرضا گفتم«بابا راضی شد حله✅!»
🔰بعد ذوق کرد و همان #راضیام ازتها را شروع کرد و گفت به نیابت از تو یک زیارت خوب در حرم #حضرت_زینب به جا میآورم.
راوی:مادرشهید🌷
#شهید_محمدرضا_دهقان
🌹 @hemmat_hadi
❣ #خاطرات_شهـــــدا
💠 پیگیـر #شهــادت بــود ...
🌸محسن #پیگیـری خاصے براے #شهـادت داشت، عیـد با خانمش آمد پیش من خیلی نصیحتش ڪردم ڪہ محسن نمیخواهد، تو بچہ داری و… هیچ جورے توی ذهنش نمیرفت...
🍃روز آخرے ڪہ آمد پیش من، گفت: « حاجـی، چرا من نمیتوانم بروم؟ چرا کارم جور نمیشود کہ بروم؟» گفتم: «محسن، یڪ جای ڪارِت #گیر دارد؛ مثل مایی. برو آن گیـر را درست ڪن.» باتعجب گفت: «من فهمیدم کجای کار گیر دارد: #مـادرم راضی نیست!»
🌸من هم میدانستم که نمیرود پیش مادرش تا #رضایت بگیرد؛ گفتم: «پس برو رضایتش را به دست بیـاور.» احساس هم ڪردم کہ نمیرود. ولے با #مادرش کہ صحبت ڪردیم، میگوید کہ رفته آنجا، بہ دست و پای مـادر افتاده و گریه شدید ڪرده که از گریهاش پاهای ایشان خیس میشده است.
🍃به مـادر #التماس ڪرده است: «اجازه بده من بروم.» مـادرش هم میگوید: «برو؛ ولے شهید نشو » ڪہ محسن در جواب گفته است:
«نه، من میروم؛ ولی عزیز میشوم مادر.»
🗣راوی : جناب حمید خلیلی
(مدیر انتشارات شهید ڪاظمی)
#شهید_محسن_حججی
💠 @hemmat_hadi
❣ #خاطرات_شهـــــدا
💠 پیگیـر #شهــادت بــود ...
🌸محسن #پیگیـری خاصے براے #شهـادت داشت، عیـد با خانمش آمد پیش من خیلی نصیحتش ڪردم ڪہ محسن نمیخواهد، تو بچہ داری و… هیچ جورے توی ذهنش نمیرفت...
🍃روز آخرے ڪہ آمد پیش من، گفت: « حاجـی، چرا من نمیتوانم بروم؟ چرا کارم جور نمیشود کہ بروم؟» گفتم: «محسن، یڪ جای ڪارِت #گیر دارد؛ مثل مایی. برو آن گیـر را درست ڪن.» باتعجب گفت: «من فهمیدم کجای کار گیر دارد: #مـادرم راضی نیست!»
🌸من هم میدانستم که نمیرود پیش مادرش تا #رضایت بگیرد؛ گفتم: «پس برو رضایتش را به دست بیـاور.» احساس هم ڪردم کہ نمیرود. ولے با #مادرش کہ صحبت ڪردیم، میگوید کہ رفته آنجا، بہ دست و پای مـادر افتاده و گریه شدید ڪرده که از گریهاش پاهای ایشان خیس میشده است.
🍃به مـادر #التماس ڪرده است: «اجازه بده من بروم.» مـادرش هم میگوید: «برو؛ ولے شهید نشو » ڪہ محسن در جواب گفته است:
«نه، من میروم؛ ولی عزیز میشوم مادر.»
🗣راوی : جناب حمید خلیلی
(مدیر انتشارات شهید ڪاظمی)
#شهید_محسن_حججی
💠 @hemmat_hadi
✵─ஜई🍃🌸🍃ईஜ─✵
✨میگن نوزادان از بهشت به زمین می آیند!
🍃بهمن ۱٣۶٢ بعد از اینکه علیرضاجیلانی عمو، با #شهادت به بهشت رفت، علیرضا جیلانی برادر زاده #زمینی شد و اینچنین جایشان را باهم عوض کردند.
🍃۱۵ ساله بود که نام هیئتی که برای #جوانان تاسیس کردن را "هیئت فاطمیون" گذاشت بس که#عاشق حضرت زهرا بود و به ایشان ارادت داشت.
🍃از ابتدا نیروی س.پ.ا.ه ق.د.س نبود و نیرویبسیجی بود و داوطلبانه به #سوریه اعزام شد. شب شهادتش، در آخرین نوار ارسالی از سوریه صراحتاً شهادت خود را خبر می دهد و به دوستانش می گوید: احساس می کنم این دفعه با دفعات قبل متفاوت است؛ احساس می کنم در #بهشت دارد روی من باز می شود و یقین دارم این سفر، سفر آخر من است و از دوستانش طلب #حلالیت می کند.
🍃شهید در قسمتی از#وصیت_نامه اش چنین آورده: خدا میداند هروقت که به برگشت فکر میکنم #دنیا برایم تیره و تار میشود آخر این راه، این راه به این بزرگی و عظیمی باید برگشت داشته باشد، خداوکیلی قدرت برگشت و تحمل دنیا را نداشتم. درست که شیرینی هایی مثل شما و پدر و مادرم و خواهر و برادرم را برایم داشته ولی این سفر برایم بدون #بازگشت است چون در مقابلم چیزی هست که به مانند #دریا بوده و دنیا یک قطره ناچیز!
🍃در آخر میدانم که سخت است برای خانوادهام اما من به #مادرم(حضرت زهرا) اقتدا کردم و نمیخواهم چیزی از من بماند پس خواهش میکنم سنگ قبر عمو #علیرضا را عوض کنید و بنویسید (شهیدان علیرضا جیلان) این کار کمتر فضا را برای من ناچیز اشغال میکند. یه دلیل دیگه هم داره و اینکه من همیشه عاشق #گلزار_شهدا بودم چه افتخاری بالاتر از اینکه اینجا اسم من هم باشه.
🍃شهید علیرضا جیلان در تاریخ بیست و هشتم آبان ۱٣٩۶ بعد از چندین بار #مجروحیت در عملیات آزادسازی بوکمال آسمانی شد و در تاریخ شنبه ۴ آذرماه ۱۳۹۶ با همراهی خیل عظیم مردم آرام گرفت و به آرزوی خود رسید.
🍃حالا گلزار شهدای #بروجن میزبان دو علیرضا جیلان است که مردم به رشادت و شجاعت ازشان یاد می کنند.
✍نویسنده: #سودابه_حمزه_ای
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_علیرضا_جیلان
📅تاریخ تولد : ۲۸ بهمن ۱۳۶۲
📅تاریخ شهادت : ۲۸ آبان ۱۳۹۶
📅تاریخ انتشار : ٢٧ آبان ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای شهر بروجن
#استوری_شهدایی #گرافیست_الشهدا
🖤 #کانال_سلام_بر_ابراهیم
🖤 @hemmat_hadi
☘࿐✧🌷✧࿐☘