eitaa logo
سلام بر ابراهیم
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
345 ویدیو
4 فایل
🌼 یا الله 🌹گـویند چـرا تـودل به شھیدان دادے؟ واللہ ڪہ مـن نـدادم، آنـھابـردند دل هایی که در مسیر عاشقی کم بیاورند می میرند. ‌ 🌷‌تقدیم به روح آسمانی شهیدان 💟 #ابراهیم_همت و #ابراهیم_هادی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
ابراهيم شروع به مداحي كرد، اما نه مثل هميشه، خيلي غريبانه روضه ميخواند و خودش اشك مي ريخت، روضه حضرت زينب(س) را شروع كرد، بعد هم شروع به سينه زني كرد، اولين بار بود كه اين بيت زيبا را مي شنيدم امان از دل زينب/ چه خون شد دل زينب بچه ها با سينه زني جواب مي دادند، بعد هم از اسارت حضرت زينب (س) و شهداي كربلا روضه خواند، در پايان هم گفت: بچه ها امشب يا به ديدار يار مي‌رسيد يا بايد مانند عمه سادات اسارت را تحمل كنيد و قهرمانانه مقاومت كنيد. عجيب بود كه تقريبا همه بچه هاي گردان كميل و حنظله كه ابراهيم برايشان روضه خواند يا شهيد شدند يا اسير" 🌷شهید 🌷 ❤️ @hemmat_hadi
🍃🌸🍃🌺 ۱۶ اردیبهشت ۹۵ گرامی می داریم یاد شهدای کربلای را که در چنین روزی، فدایی عمه سادات شدند 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 برای شادی ارواح طیّبه شهیدان، صلوات میفرستیم و ثواب قرائت قرآن امروز رو هدیه می کنیم به روح این بزرگواران 🍃"الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ"🍃 ❤️ @hemmat_hadi
🌷 💠از شهدا الگو بگیریم 🔰در حالی که جلوی آینه مشغول بستن آخرین دکمه ی لباس یقه بودم صدای یک پیغام از تلفن همراهم توجهم را به خودش جلب کرد. طبق معمول رفیقم بود که تو بدترین موقع پیام داده بود. 🔰گوشی را برداشتم و پیامش رو باز کردم تصویر یه بود، خوشتیپ و خوش قیافه! شروع کردم به تایپ کردن: این دیگه کیه حتما باز یه نوظهور حاشیه ساز؛ اینا چیه میفرستی برا اینو اون، الکی گُندشون میکنید. 🔰پیغام را ارسال کردم و باز مشغول مرتب کردن لباسم شدم، هنوز چند ثانیه? نگذشته بود که دوباره صدای گوشیم دراومد! احمد بود. نه عزیز ... نه بازیگر نه مدلِ فراری نه سلبریتی نه ضد دین و انقلاب. بابک نوریِ. چند روز پیش تو سوریه شهید شده? و بلافاصله پشت بندش چندتا عکس دیگه فرستاد. 🔰باورش برام خیلی سخت بود که این تصویر یه باشه. حال و هوام به طور عجیبی عوض شد؛ حساب و کتابام به هم ریخته بود احساس کردم هوا یه کم شده، یقه ی بالای لباسم رو باز کردم. 🔰همونطوری که مات توی آینه شده بودم مصرعی از خیام ذهنمو پر کرد: 🔻آیا چنان که می نمایی هستی 💟: @hemmat_hadi
🌷 🌺ابراهیم می گفت: 👈اگه جایی بمانی که ⇜دست احدی بهت نرسه ⇜کسی تو رو 🌾خودت باشی و آقا، هم بیاد سرتو روی دامن بگیره این 🔸تو پلاکت را دادی که شوی 🔹من دویدم که نامدار شوم 🌾حالا من مانده ام زیر خروارها فراموشی و در دل❤️ تمام انسان‌ها @hemmat_hadi
❤️ 🌹 ابراهیم هادی ابراهیم همیشه قبل از مسابقات دو رڪعت میخواند ازش پرسیدم چه نمازی میخوانۍ؟ گفت دو رڪعت نماز میخوانم و از خدا میخوام یوقت تو مسابقه ڪسی را نگیرم @hemmat_hadi
حاجی،فرمانده‌است؛بایداطاعت‌کنیم!! هوا تازه روشن شده بود که آمد توی مقر و خواست برویم نزدیڪ عراقےها و منطقه را شناسایی ڪنیم. چون شب قبل تا صبح، نزدیڪ همان جایی را ڪه حاجی گفته بود شناسایی ڪرده و خیلی خسته بودم، اول مخالفت کردم؛ اما محمدتقے بلند شد و گفت: برویم!! گفتم: نه، توی روز روشن ڪجا برویم؟ توی دل ها،، تازه اونجا هم جاییه که لو رفته! محمدتقی ڪه بلند شد، هم بلند شد و ایستاد که برود برای شناسایی. آمدم مخالفت ڪنم که تقے دستم را گرفت و گفت: میگم بریم.. راه افتادیم، همانطور ڪه می رفتیم، محمدتقی گفت: وقتی حاج قاسم میگه بریم، بریم. محمدتقی نشست روی موتور، من هم نشستم پشت سرش، داشتیم می رفتیم به طرف منطقه‌ای که قرار بود شناسایی کنیم. سرم را بردم نزدیڪش و گفتم: تقی.. امروز ڪوتاه بیا! امروز از اینجا زنده برنمیگردی.. همانطور ڪه به موتور گاز می داد، گفت: گفته حرف فرمانده‌ها را باید اجرا کنیم، حالا هم گفته. خندیدم و گفتم ما که با حاج قاسم رفیقیم، با حاجی این حرف‌ها را نداریم، بعداً می‌رویم.. گفت: نه! حاجی فرمانده است،باید اطاعت کنیم!! 🌸 ❤️ @hemmat_hadi
💢قسمتی از وصیت نامه از مردم می‌خواهم كه پشتیبان باشند، راه شهدای ما راه حق است، اول می‌خواهم كه آنها مرا بخشیده و مرا در روز جزا كنند و از خدا می‌خواهم كه ادامه‌دهنده راه آنها باشم. آنهایی كه با بودنشان و زندگی‌شان به ما درس دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس به ما آموختند. از عزیز و مردم حزب‌الهی می‌خواهم كه در مقابل آن افرادی كه نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و كنند و الان در كشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و زده‌اند در مقابل آنها ایستادگی كنید و با جدیت هر چه تمامتر جلو این را بگیرید 💟 @hemmat_hadi
✍»پیامبراکرم(ص)فرمودند: 💌»اگر توانستی شب و روز با وضو باشی این کار را انجام بده، 💌»زیرا اگر در حال وضو از دنیا بروی شهید خواهى بود. 📚»بحارالانوار؛ج۷۷؛ص۳۰۵ @hemmat_hadi
؛ تمام معادلاتِ عالم را به هم میریزد عشق حسین؛ عاشق پروراست عشق حسین؛ پرور است عشق به حسین، تازه داماد نصرانی را پایبند کرد و وهب به هوای عشق حسین؛ را به مادر سپرد و عاشقانه به میدان زد بعد از هزار و اندی سال؛ باز هم عشق حسین؛ عشقِ زمینی را می‌دهد اینبار تازه دامادی به نامِ متولد ماهِ اردیبهشت ماهِ عاشقان. نور چشم پدر و قوتِ قلبِ درمهرماه نود؛ لباسِ مقدسِ به تن کرد و ورد زبانش شد: خدمت و خدمت و خدمت در اردیبهشت "نود و پنج" تازه عروسش را به اربابش سپرد و به دنبالِ عشقِ حسین (ع)، راهی دیارِ شد. میدانِ جنگِ ؛ قتلگاهش شد و صورت خضاب شده با خونش چشم رفقایش را به هوای بارانی کرد قبل از شهادت خوانده بود. در تیررس دشمن مثل مولایش حسین (ع) نُقل مراسم عروسی، نثارِ اش شد مادر می‌گوید: "عباس من برای مردن حیف بود! او باید شهید می‌شد" و خوشحال است که لحظه تدفین به پاسِ این سربلندی، شیرش را حلالِ شیرپسرش کرده پدر می‌گوید: "از همان دوران کودکی، مسیر بندگی را در پیش گرفته و نُه ساله بود که های رجبی اش را آغاز کرد" حالا چندسالی هست که جایِ عباس، در میان اعتکاف های رجبی خالیست اما اکنون، آسمانها است جایش خالیست اما ... گرمی ، همه شهر را گرم می‌کند ✍نویسنده: ❤️ @hemmat_hadi
💠 پیگیـر بــود ... 🌸محسن خاصے براے داشت، عیـد با خانمش آمد پیش من خیلی نصیحتش ڪردم ڪہ محسن نمی‌خواهد، تو بچہ داری و… هیچ جورے توی ذهنش نمی‌رفت... 🍃روز آخرے ڪہ آمد پیش من، گفت: « حاجـی، چرا من نمی‌توانم بروم؟ چرا کارم جور نمی‌شود کہ بروم؟» گفتم: «محسن،‌ یڪ جای ڪارِت دارد؛ مثل مایی. برو آن گیـر را درست ڪن.» باتعجب گفت: «من فهمیدم کجای کار گیر دارد: راضی نیست!» 🌸من هم می‌دانستم که نمی‌رود پیش مادرش تا بگیرد؛ گفتم: «پس برو رضایتش را به دست بیـاور.» احساس هم ڪردم کہ نمی‌رود. ولے با کہ صحبت ڪردیم، می‌گوید کہ رفته آنجا، بہ دست و پای مـادر افتاده و‌ گریه شدید ڪرده که از گریه‌اش پاهای ایشان خیس می‌شده است. 🍃به مـادر ڪرده است: «اجازه بده من بروم.» مـادرش هم می‌گوید: «برو؛ ولے شهید نشو » ڪہ محسن در جواب گفته است: «نه، من می‌روم؛ ولی عزیز می‌شوم مادر.» 🗣راوی : جناب حمید خلیلی (مدیر انتشارات شهید ڪاظمی) 💠 @hemmat_hadi
از نوشته های شهید مشلب دختران حواستان باشد حجاب حجاب حجاب حواستان به فضای مجازی باشد… . . دخترانی را میبینیم که عکسهایشان را با نامحرمان به اشتراک میگذراند من منظورم با همه نیست من هم از فیسبوک استفاده میکنم اما تاکنون همچین اتفاقاتی رخ نداده…. . .دلنوشته هایت را خـوانـده ام امـا آنـلاین ک میـشوی هـشـدارها را جدی بگیر؛عکس پروفایلش را ک دیدی!!! انگشتانت را برای تایپ ب تـبـعیـد ببر… . . مبادا پروفایل نامحرم را مجـوز ورود بدانی هر چند اگر عکسش چادرخاکی کوچه های مدینه باشد… . . .آری … درد ودل کردن تو را امیدوار میکند اما یادت نرود این گفتگو تو را از خاک سوریه و شام…به سواحل آنتالیا میکشاند.. . . رفته رفته آرزوی شهادتت به رابطه ی پنهانی تبدیل میشود اندک اندک جای عکس دوستان شهید، عکس جایگزین میشود . . طرز فکرت عوض میشود تا جایی ک میگویی: جهاد برای خودشان ما در داخل دفاع خواهیم کرد ،اگر دفاعی درکار باشد… . بـرادر هوشـیار باش؛دلـسـرد شدنت را احساس میکنی.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌ ✅ @hemmat_hadi
در فیلم مستند، سردار حیدر تعریف می‌نمود : ما در بودیم، حافظ اسد(پدر بشار اسد) احوالش بد شد و راهی بیمارستانش نمودند، اخبار بدی از احوالات ایشان دریافت می‌نمودیم... من و و چند‌ سردار دیگر با مشورت به این نتیجه رسیدیم که به حضرت آقا زنگی بزنیم و از ایشان التماس دعای مخصوصی برای حافظ اسد بنماییم،  زیرا فکر می‌کردیم اگر حافظ اسد از بین برود، ما دیگر جایی در سوریه که سپر دفاعی ایران در برابر اسرائیل بود نخواهیم داشت. به حضرت آقا زنگ زدیم و آقا فرمودند :  باشد حتماً دعا می‌کنیم. چند روز بعد حال حافظ اسد بدتر شد،  ما نگرانتر شدیم و باز به حضرت آقا زنگ زدیم. حضرت آقا فرمودند :  ایشان باید برود، ولی شخص دلسوزتر و بهتری را برای خدمت به دین، به جای ایشان می‌گذارد... ما متحیر شدیم... دو نفر جایگزین حافظ بودند، برادرش و نخست وزیرش... خب برادرش که اصلاً همیشه در حال گردش و عشق و تفریح بود و اهل این حرف‌ ها نبود... نخست وزیر هم که یک فرد تقریباً مخالف بود... ما متحیر شدیم... تا این‌ که حافظ اسد فوت نمود و بشار اسد، پسرش سر برداشت... ما با خود بشار، در یک کاخ زندگی می‌کردیم... چون اوضاع سوریه به هم ریخته بود... یک روز سر نهار، خدمتگذارش را خواند و گفت : نامه را بیاورید... نامه را آوردند و ایشان نامه را به سردار همدانی دادند... سردار یکدفعه خودش را جابجا کرد و نامه را دوباره خواند به همه ما یک نگاه عجیبی کرد و نامه را داد به نفر پهلوئیش.. نامه به دست من رسید، دیدم نامه از طرف ملک عبدالله است و گفته : ای اسد...  یا دست از پشت سر ایرانی‌ها بردار و ایشان را از کشورت بیرون بینداز و یا کشورت را با خاک یکسان و تو و خانواده ات را نابود می‌کنیم... امضاء ملک عبدالله (پادشاه عربستان) ما متحیرانه به همدیگر نگاه می‌کردیم...  آخر تهدید بزرگی بود و اگر خود حافظ هم بود، حتماً یک کاری بر علیه ما ایرانی ها می‌کرد... یکدفعه دیدیم بشار که متوجه اخم‌ های توی هم ما شده بود با لبخند نامه را از ما خواست... ما نامه را با احترام تقدیمش نمودیم... یکدفعه و متعجبانه دیدیم، بشار نامه را پاره کرد و خودش بلند شد و پاره های نامه را در میان شعله های آتش  شومینه پرتاب نمود و با لبخند گفت : ما تا آقای خامنه ای و شما سربازانش را داشته باشیم هیچ غم و غصه ای نداریم. آنگاه بود که فهمیدیم حضرت آقا چه فرموده بودند و از کجا این خبر را چند سال پیش دریافت نموده بودند... ❤️ @hemmat_hadi