1_63342144.mp3
542K
🎥 #ڪلیپ
نوڪر "زمانیم" یا نوڪر "صاحب الزمان(عج)"⁉️
@hemat3131 🕊
وَ هُوَ مَعَڪُم اَیْنَ ما ڪُنتُم
(و او باشماست هرجاڪه باشید!)♥️
°•| مےبینے؟!
دلم مدام ڪنار توست...✨|°•
#داره_صدامون_میڪنه...😍
@hemat3131 🕊
#تلنگر⚠️
دوتا منبر گوش دادیم
سه تا کتاب خوندیم
چهارتا توییت خوندیم از اینور اونور
فکر کردیم کار تموم شده و عالم شدیم!
زوده تا به یک رکعت #شیطان برسیم!
۶۰۰۰سال بندگی شوخی نیست...!
#تکبر
@hemat3131 🕊
5ceeb6fd6e49059ed142b162_5292269755568803497.mp3
3.31M
عاشقے درد سر داره
درد و دواست عاشقے
معشوق اگه #حسین_ع باشه
ڪار #خداست عاشقے...♥️
#آقام_حسین✨
@hemat3131 🕊
✨❤️بسم الله الرحمن الرحیم❤️✨
#زمان_دعا
🗣امام علے (ع) فرمودند:
💟در چهار زمان دعا را غنیمتـ شمارید:
1⃣⇜هنگام قرائتــ قرآن
2⃣⇜هنگام اذان
3⃣⇜هنگام نزول باران
4⃣⇜هنگام رو به رو شدن دو لشڪر
5⃣⇜مؤمنین و ڪفار براے جنگ.
📚 وسائل الشیعه ، ج ۴، ص ۱۱۱۴
@hemat3131 🕊
#صلوات_خاصه
#السلام_علیک_یا_ابا_الحسن_علی_بن_موسی_الرضا
اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ.
التماس دعا
قرار عاشقی ❤️❤️:8❤️
#چادرخاکی🌷
#چادریـهافرشتهان😍
@hemat3131
شُهدا زنده اند !🇵🇸
❤شهید گمنام❤ قسمت اول🌹 🌸اخرین بند پوتینش را هم میبندد،از روی پله ها بلند میشود و کوله اش را بر دوشش
❤شهید گمنام❤
*قسمت دوم*
...🌺بعد ساعت ها به جبهه میرسند،شلوغیِ بچه ها مهدی را خوشحال می کند،از کنار هر کسی ک میگذرد سلام میکند،چه بزرگ و چه کوچک.رزمنده ها هم خیلی دوستش دارند،انگار نه انگار ک فرمانده است.گویی یکی از همان رزمنده ها است،همه عاشق همین اخلاقش هستند،ک غرور هیچگاه در زندگی اش جایی نداشته و ندارد.
میرود در یکی از چادرها،وسایلش را میگذارد و برای نماز مغرب خودش را آماده میکند.
کم کم چادری ک به عنوان نماز خانه بود پر میشود،همه آمده اند،بچه ها با چه اخلاصی در برار پروردگاد جهان می ایستند.واقعا شور و حال بچه ها در شب های عملیات دیدنی است.
نوجوانی ۱۵ ساله در گوشه ای مشغول نماز است،مهدی نگاهی به او می اندازد،در دلش تحسین میکند آن نوجوان شجاع را.شانه های رزمنده ی کوچک کمی میلرزد،گویی به اشک هایش مجال ریختن داده است.آری او دارد گریه میکند،نه از روی ترس،و نه حتی از روی دلتنگی،بلکه با چشمانی خیس از خدا اذن شهادت میخواهد،این را میشود از عمق چشمانش خواند.حتی میشود خواند ک شهادتی زهرا گونه میخواهد.
مهدی اما غرق سکوت است،نه گریه میکند و نه دعا.فقط به اطراف مینگرد،از دیدن بچه ها ک هر کدام در حال و هوای خودش هست سره شوق می آید.روحیه ای میگیرد عجییب.اصلا...اصلا مگر این نوجوان ها همان علی اکبر های حسین نیستند؟پس قطعا شجاعت آنها نمیگذارد آبی در دل فرمانده تکان بخورد.
کم کم شب از نیمه میگذرد،هر کسی کاغذ و قلمی به دست در گوشه ای از چادر نشسته است و مینویسد،یکی برای مادره پیرش،یکی دیگر برای همسرش و...... مهدی هم قلمی بر میدارد،دفترچه ی کوچکش را از جیبی ک بر روی قلبش حا خوش کرده است بیرون می آورد. شروع میکند:
بسم دب شهدا و صدیقین
مادره عزیزم،بی بی جان.وقتی خبره شهادتم را شنیدی گریه نکن،بر سره مزارم ک آمدی مشکی نپوش،مادرم همه ی این رزمنده ها مهدیِ تو هستن.حتی شاید خیلی بهتر از من.مادر جان نشود بعد از من احساس تنهایی کنی!من همیشه همراه تو بوده ام و هستم،امام هست مادر،فقط به این فکر کن ک پسرت اون دنیا شرمنده اربابش حسین و سقای کربلا نمیشود
و در آخر مادرم به همه خواهرای دینی بگو فقط و فقط حجاب.والسلام...
ادامه دارد...
#فاطمهجاهدی
🚫کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫
@hemat3131🕊