• 😍❤️ •
.
.
[انتظار فرج ,
انتظار جهاد و شهادٺـ استـ پیامبر اڪرم
فرمود: خوشا به حال منتظرانے که بہحضور
قائم برسند آنان ڪہ پیش از قیام او نیز
پیرو اویند با دوستاو عاشقانہدوستاند
و موافق ، و با دشمن او خصمانه دشمن اند
و مخالف. . .]
♥ #انتظار_فرج
.
@hemat315 🕊
•|📜♥️|•
•| #دعآۍروزیازدهممآهرمضآݩ🌙~
اللَّهُمَّحَبِّبْإِلَیَّفِیهِالْإِحْسَانَوکَرِّهْإِلَیَّ
فِیهِالْفُسُوقَوَالْعِصْیَانَوَحَرِّمْعَلَیَّفِیهِ السَّخَطَوَالنِّیرَانَبِعَوْنِکَیَاغِیَاثَ
المُسْتغیثین❀
خدایادوستگردانبمندراینروز
نیڪۍراوناپسندبداردراینروز
فسقونافرمانےراوحرامڪنبرمن
درآنخشموسوزندگےرابهیاریت
اِےدادرسدادخواهاݩ♡
@hemat315 🕊
• 💔🍃 •
دیدند و باهاش حرف زدند،
ولے نفهمیدند
ڪہ برادرشون یوسفِ...!
شاید ماهم بارها دیده باشیم
و حتے باهاشون
حرف هم زده باشیم،
ولے متوجہ نشدیم
امام زمانمونہ...(: ♥️
@hemat315 🕊
شُهدا زنده اند !🇵🇸
#عشق_بی_پایان پارت سوم راضیه راضی پاشو چشمام رو باز کردم چیزی رو که میدیدم باور نداشتم بنیامین بو
#عشق_بی_پایان
پارت 4
راضیه
بله
بیا پایین کارت دارم مامان
اااا مامان کی اومدی
همین الان بیا باهات کار دارم
ببین راضیه میدونم تو تازه کنکور دادی و مشغول درس و اینا بودی و میدونم بزرگ شدی الان برات خاستگار اومده
حرف مامان مثل آب سردی رویم ریخته شد مگر میتوانستم به غیر از تو به کس دیگری هم فکر کنم مگر میشد اصلا برای منی که فقط عاشق تو بودم با هر بار دیدنت ضربان قلبم بالا میرفت مگر میشد به کسی دیگر هم فکر کنم آنقدر غرق در افکار عشق و عاشقی خودم شدم که کامل کر شده بودم و حرف های مامان را نمیشنیدم
راضیه راضیه شنیدی چی میگم میگم اشرف خانم تو رو برای یحیا ازم خواستگاری کرده گفت یحیا از راضیه خیلی خوشش اومده چند وقتی هست میگه بریم خواستگاری ولی بخاطر کنکور تو دست نگه داشتند من گفتم اول با خودت صحبت کنم بعد با بابات
باورم نمیشد یعنی این جاده ی بی انتهای عشق دو طرفه بوده است دوست داشتم همین جا داد بزنم و خداراشکر کنم بابت بودنش اما سعی کردم جلوی مامان زیاد خودم را نشان ندهم اما از حرارت صورتم میفهمیدم گونه های قرمز شده و گل انداخته که مامان قبل از اینکه بخوام چیزی بگم خندید و گفت با بابات صحبت میکنم
وای که چه شبی بود آن شب سر سفره وقتی مامان قضیه را جلوی من به بابا گفت غذا در گلویم بپرید داشتم از خجالت آب میشدم این اولین خواستگاری بود که برایم می آمد و درست اولین و آخرین عشقی که تجربه کرده بودم در دلم کیلو کیلو قند آب میشد وقتی بابا میگفت خانواده آقا رضا رو چشم ما جا دارن من به یحیا اندازه چشمام اعتماد دارم از بس پاک و نجیبه بگو بیان خانم کی بهتر از آقا یحیا و فکر کنم از رنگ صورتم فهمیدن جواب من چیست که دیگر سوالی نکردند
ادامه دارد...
نویسنده:راضیه. سین🍃🌸
@hemat315 🕊
شُهدا زنده اند !🇵🇸
#خاطرات_شهید🦋
🔸بخشندگی و سخاوت شهید
#محمدحسین در دوران نوجوانی و جوانی خود در پایگاه مسجد🕌 فعالیت میکرد، در یکی از شب های سرد زمستانی وقتی که با هم👥 به خانه برمیگشتیم، پیرمرد دستفروشی در کنار خیابان بساط پهن کرده بود و دستکش🧤 و ۶کلاه و لباس زمستانی میفروخت..
🔹 #محمدحسین با دیدن این صحنه به سمت پیرمرد رفت و تمام وسایل او را خرید🛍 تا آن پیرمرد مجبور نباشد در آن سرما در کنار خیابان تا آن موقع شب دستفروشی کند ،بعد از اینکار خوشحالی خاصی در چهره اش پیدا بود😍 بعد فهمیدم که شهید وسایلی که خریده بود را به مستمندان و نیازمندان داده بود
📎پ ن: شهیدی که بازبان #روزه به شهادت رسید
#شهید_محمدحسین_عطری🌹
#شهید_مدافع_حرم🍃
@hemat315 🕊
+•📿•
.
[خدایا!
بیانصفنصفپیشبریم
ماخوشگلدعامیکنیم
توهمخوشگلمستجــــــــــابکن :)💔
.
.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💛🌈
.
@hemat315 🕊