حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 #حریم_عشــق_تا_شهادت #رمان #از_روزی_که_رفتی #پارتهفتادودوم شیدا و امیر مت
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حریم_عشــق_تا_شهادت
#رمان
#از_روزی_که_رفتی
#پارتهفتادوسوم
تحویل سال نزدیک بود .
آیه سفره ی هفت سینش را روی قبر مردش چیده بود ،
حاج على سر مزار همسرش به بهشت معصومه رفته بود ،
فخرالسادات روی قبر همسرش سفره چیده بود
؛ چقدر تلخ است این روز که غم در دل بیداد می کند
سال که تحویل شد ،
جمعیت زیادی خود را به مزار شهدا رساندند .
فاتحه می خواندند و تسلیت می گفتند .
" معامله ات با خدا چگونه بود
که دو سر سود بود ؟
چگونه معامله کردی که بزرگ این قبیلهی هزار رنگ شدی ؟
چه چیزی را وجه المعامله کردی که همه به دیدارت می آیند ؟
تنها کسی که باخت من بودم ...
من تو را باختم ...
من همه ی دنیایم را باختم !
" وقتی از سر خاک بلند شد ، زیر دلش درد می کرد .
ساعات زیادی در سرما روی زمین نشسته بود !
دستی روی کشمش کشید و کمرش را صاف کرد .
فخرالسادات کنارش ایستاد :
با تو خوشبخت بود .
.. خیلی سال بود که دوستت داشت ؛
شاید از همون موقعی که پا توی اون کوچه گذاشتی ،
همه ش دل دل می کرد که کی بزرگ میشی ،
همه ش دل میزد که نکنه از دستت بده ؛
با این که سالها بچه دار نشدید و اونم عاشق بچه ها بود اما تو براش عزیزتر بودی ؛
خدا هم معجزه کرد برای عشقتون ، مواظب معجزهی عشقت باش !
حاج خانم دور شد
. حاج علی به سمت آیه می آمد
، گفته بود که بعد از تحویل سال می آید و آمده بود .
حاج على نشست که فاتحه بخواند که گوشی آیه زنگ خورد ؛
رها بود : سلام ، عیدت مبارک !
آیه : سلام ، عید تو هم مبارک ،
کجایی ؟
رها : اومدیم سر خاک سینا ، پدرش و پدرم !
آیه : مهدی کجاست ؟
رها : آوردمش سر خاک باباش ، باید باباش رو بشناسه دیگه
. آیه : کار خوبی کردین ، سلام منو به همه برسون و عید رو به همه تبریک بگو
تلفن را قطع کرد و برگشت .
مردی کنار پدرش نشسته بود و دست روی قبر گذاشته و فاتحه می خواند
قیافه اش آشنا نبود
. نزدیک که رفت حاج علی گفت : آقا ارمیا هستن .
" ارميا ؟
ارمیا چه کسی بود ؟
چیزی در خاطرش او را به شب برفی کشاند
. نکند همان مرد است ؟
او که این گونه نبود !
چرا این قدر عوض شده است ؟
این ته ریش چه بود ؟
" صورت سه تیغ شده اش مقابل چشمانش ظاهر شد و
به سرعت محو شد .
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حریم_عشــق_تا_شهادت
#رمان
#از_روزی_که_رفتی
#پارتهفتادوچهارم
" اصلا به من چه که او چگونه بود و چگونه هست ؟
سرت به کار خودت باشد !
" سلام کرد و به انتظار پدر ایستاد .
ارمیا که فاتحه خواند رو به حاج على کرد : حاجی باهاتون حرف دارم !
حاج على سری تکان داد که آیه گفت : بابا من میرم امامزاده !
ارميا : اگه میشه شما هم بمونیدا
حاج علی تایید کرد و آیه نشست
ارميا : قصه ی سیدمهدی چه ؟
حاج علی : یعنی چی ؟
ارميا : چرا رفت ؟
حاج علی : دنبال چی هستی ؟
ارميا : دنبال آرامش از دست رفته م .
حاج علی : مطمئنی که قبلا آرامشی بوده ؟
ارميا : الان به هیچی مطمئن نیستم
. حاج على : الان چی میخوای ؟
ارميا : میخوام بدونم چی باعث شد از جونش و زنش و بچه ش بگذره و برہ ؟
آیه لب باز کرد : ایمانش !
حس اینکه از جا مونده های کربلاست ..
. بی تاب بود ،
همه روزاش شده بود عاشورا ،
همه ی شباش شده بود عاشورا !
از هتک حرمت حرم وحشت داشت
، به روز گریه میکرد و میگفت دوباره به حرم امام حسین ( ع ) جسارت شده !
بعد از هزار و چهارصد سال دوباره حرمت حرم رو شکستن ،
می گفت می خوام بشم دستای ابالفضل العباس ؛
میگفت می خوام بشم علی اکبر
حرم عمه ام رو به خاک و خون کشیدن ؛
گریه می کرد که بره ، پاهاش زنجير من بود ...
رهاش که کردم پر کشید ؟
آخه گریه های شر نمازش جگرمو آتیش میزد
. آخه هر بار سوریه اتفاقی می افتاد به خودش می گفت بی غیرت !
مهدی بوی یاس گرفته بود ..
. مهدی دیدنیها رو دیده بود و شنیده بود .
اون صدای « هل من ناصر ینصرنی » رو شنیده بود
. دیگه چی میخواید ؟
ارميا : خودشو مدیون چی میدونست که رفت ؟
حاج علی : مدیون سیلی صورت مادرش ،
مدیون فرق شکافته شده ی پدرش ،
مدیون جگر پاره پاره ی نور چشم پیامبر ؛
مدیون هفتاد و دو سر به نیزه رفته
؛ مدیون شهدای دشت نینوا ،
مديون قرآن روی نیزه ها !
ارميا : پس چرا مردم اون زمان نفهمیدن ؟
حاج على : چون شکمهاشون از حرام پر شده بود ،
که اگه شکمت از حرام پر نباشه ، شنیدن صداش حتی بعد از قرن ها هم زیاد سخت نیست !
ارميا : از کجا بفهمم کدوم راه ، راه حقه ؟
حاج علی : به صدای درونت گوش بده !
کدوم رو فطرتت می پذیره ؟
اسلامی که کودک ۶ ماهه روی دست پدر پرپر میکنه یا اسلامی که مرهم میشه روی زخم يتيمها ؟
اسلام دفاع از مظلوم شبيه اسلام امام حسین عليه السلامه يا اسلامی که جلوی چشمای بچه ها سر میبره ؟!
ارميا : شاید اونا هم خودشون رو حق میدونن !
شاید اونا هم دلیل دارن که افتادن دنبال گرفتن حقشون !
مگه نمیگن حضرت زهرا ( س ) هم دنبال فدک رفت ؟
اونا هم شاید طلب دارن ؛
امام حسین ( ع ) هم رفت دنبال حکومت ، حاجی دفاع از کشور به چیزه اما آدمایی که به ما ربط ندارن یه طرف دیگه ،
اصلا تو کتاب هاتون نوشته سوریه آزاد نمیشه ؛
چرا الکی بریم بجنگیم !
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حریم_عشــق_تا_شهادت
#رمان
#از_روزی_که_رفتی
#پارتهفتادوپنجم
حاج على : فدک حق بود که ضایع شد .
فدک حق امامت بود و خلافت ، اصلا خلافت و امامت جدا از هم نبود
، از هم جدا کردنش ؛
حق رو از حق دارش گرفتن ،
فدک یعنی حکومت مطلق امیرالمومنین ،
حکومت امام حسین ( ع )
ارميا : این که شد موروثی و شاهنشاهی مردم باید انتخاب کنن !
حاج علی : اونا آفریده شدن برای هدایت بشر
اونا بالاترین علم رو برای هدایت بشر دارن ،
تو اگه بخوای یک نقاشی بکشی وقتی یه طرحی جلوته که از همه طرف بهش اشراف داری بهتر رسمش می کنی یا وقتی که فقط یک نقطه کوچیک از اون رو میبینی ؟
اونا مشرف به تمام دنیا هستن ،
مشرف به همه ی حق و باطل ها ؛
به همه ی هستها و نیستها ،
به همه دروغ ها و راستیها ؛
شاید سوریه آزاد نشه ،
اما مهم تلاش ما برای کمک به مظلومه
مهم تلاش ما برای حفظ حریم ولايته ،
امام حسین ( ع ) میدونست اونجا همه ی مردها کشته و زنها اسیر میشن .
رفت تا به هدف بزرگترش برسه ؛
از عزیزترین چیزها و کسانش گذشت برای ما اسلام رو نگهداره ،
اصلا بحث تکلیف و وظیفه ست ؛
نتيجهش به ما ربطی نداره البته اگر نتیجه ظاهری منظور باشه ،
ما مامور به وظیفه ایم نه نتیجه
ارميا : من گم شدم توی این دنیا حاجی ، هیچ کسی به دادم نمیرسه !
حاج علی : نگاه کن !
چهارده چراغ روشنای دنیات هستن و چهارده دست به سمتت دراز شدن ،
تمام غرق شده های این دنیا اگه اراده کنن و دست دراز کنن بی برو برگرد قبولشون میکنن و نجانشون میدن !
خدا توبه کارا رو دوست داره .
آیه در سکوت نگاهشان می کرد .
" چه می کنی سیدمهدی ؟
یارکشی میکنی ؟
مگر یاد کودکیهایت کرده ای که یار جمع میکنی برای بازی ای که برایمان ساخته ای ؟
" **** *
سال نو که آمد ، احساسات جدید در قلب ها روییده بود
. صدرا دنبال بهانه بود برای پیدا کردن فرصتی برای بودن با زن و فرزندش .
محبوبه خانم هم از افسردگی درآمده و مهدی بهانهی خنده هایش شده بود ؛
انگار سینا بار دیگر به خانه اش آمده بود .
.. شب کنار هم جمع شده و تلویزیون می دیدند که محبوبه خانم حرفی را وسط کشید
دونم رسمش اینجوری نیست و لیاقت رها بیشتر از اینه
#شهیدانهـ 💙🦋
همھڪسانےکھعاشقآسمانشدند،
شهیدشدند🌸💕
کلالذینوقعوفۍحبالسما،ارتقوشهدا
اگھیھروزخواستۍ
تعریفۍبراشهیدپیداکنے...،
بگوشهیدیعنۍباران،🌧✨
حُسْـنِبارانایناستڪھ..
زمینۍستولۍ
آسمانـےشدھاست☁️
وبھامدادِزمینمۍآید...!🌿
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
•♥️🌸🌿
#حرف_حساب
ذڪرنباشدانسانضعیف
میشودوباڪمترین
بادسردۍ،سرمامیخوردو
باڪوچکترینناراحتے
صدمهمیبیند!
ذڪر،ویتامینو
پروتئینروحماست
وموجبتقویتاعصاب
وعضلاتاندیشه
انسانمیشود.
یڪصدماقداماتے
ڪهبراۍحلیڪ
مشڪلداریمبه
ذڪربپردازیم،
مشڪلاتمانرا
بهترحلخواهیمڪرد.
#استادپناهیان🌱
@herimashgh
#کبۅتـر_جـمڪراݩ🌸
#شهیدانهـ 🌿
سختاستامّا . .
گذشتندازهرآنچہکهـ
قلبشانرا
وصلِزمینمیکرد🕊!
اینقانونِپروازاست..
-گذشتن برای "رهـاشُدن(:🌱'
#شهید_جهاد_مغنیه🌸💕
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
#شهیدانهـ 🌿 سختاستامّا . . گذشتندازهرآنچہکهـ قلبشانرا وصلِزمینمیکرد🕊! اینقانونِپروازاس
خوشاآنانکھجانانمۍشناسند
طریقعشقوایمانمۍشناسند
بسۍگفتندوگفتیمازشهیدان ..
شهیدانراشهیدانمۍشناسند
#شهید_جهاد_مغنیه🦋💙