eitaa logo
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
755 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
36 فایل
به‌نامِ‌خداوندِچشم‌انتظارانِ‌بی‌قرار..!!💔 سفر عشق از آن روز شروع شد ڪہ خدا ✨ مهــر یڪ بے ڪفن انداخت میــانِ دل ما .💔 #اندکی‌ا‌زمـا↯ @shorotharim #مدیر↯ @Babasadgh وقف‌بانوی‌بی‌نشآن🌱 وقف‌آقاامام‌زمان🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️5صلوات❄️برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان(عج) بفرستین تا انشاالله رمان بارگذاری بشه.🌸🌿
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ 🔻 قسمت #بیست_ودو در عرض ربع س
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت سمانه کنار صغری نشسته بود وعکس هایی که صغری موقع رای دادن با پای شکسته گرفته بود را به سمانه نشان می داد و ارام میخندیدند، مژگان کنار خواهرش نیلوفر،که برای چند روزی از شهرستان به خانه ی مژگان امده بود،مشغول صحبت با سمیه خانم بودند،البته نگاه های ریزکانه ی نیلوفر به کمیل که به احترام مژگان در جمع نشسته بود،از چشمان سمانه و صغری دور نمانده بود،صغری و سمانه از اولین برخورد حس خوبی به نیلوفر نداشتند. کمیل عذرخواهی کرد و بااجازه ای گفت و به اتاقش رفت،سمانه متوجه درهم شدن قیافه ی نیلوفر شد ،نتوانست جلوی اخم هایش را بگیرد،بی دلیل اخمی به نیلوفر که خیره به پله ها بود کرد،که نیلوفر با پوزخندی جوابش را داد ،که سمانه از شدت پرو بودن این دختر حیرت زده شد، مژگان،با خوابیدن طاها ،عزم رفتن کرد،همان موقع کمیل پایین آمد و با دیدن ،نیلوفر که سعی می کرد طاها را بلند کند گفت: ــ خودم بلندش میکنم ،اذیت میشید،زنداداش بفرمایید خودم میرسونمتون سمانه با اخم به نیش باز نیلوفر نگاه کرد و سری به علامت تاسف تکان داد،بعد از خداحافظی با مژگان و نیلوفر،همراه کمیل بیرون رفتند. صغری به اتاق رفت،سمانه پا روی پله گذاشت تا به دنبال صغری برود که با صدای سمیه خانم برگشت؛ ــ جانم خاله ــ میخواستم در مورد موضوعی بهات صحبت کنم ــ جانم ــ سمانه خاله جان،تو میدونی چقدر دوست دارم،وهمیشه آرزوم بود عروس کمیلم بشی اما ناراحت گونه ی سمانه را نوازش کرد و گفت: ــ مثل اینکه قسمت نیست،فقط ازت یه خواهشی دارم،هیچوقت به خاطر این مسئله با من غریبگی نکنی،ازم دور نشی،نبینم بهمون کمتر سر بزنی ــ خاله ،قربونت برم این چه حرفیه،مگه میشه از شما دست کشید؟؟ ها؟نگران نباش قول میدم هر روز خونتون تلپ بشم،خوبه؟؟ سمیه خانم لبخندی زد و سمانه را محکم در آغوش فشرد . ** سمانه نگاهش را از حیاط گرفت و به صغری که سریع در حال تایپ بود ،دوخت.یک ساعتی گذشته بود ولی کمیل برنگشته بود،نمی دانست چرا دیر کردن کمیل عصبیش کرده بود،کلافه پوفی کرد و چشمانش را برای چند لحظه بست،که با صدای ماشین سریع چشمانش را باز کرد و به کمیل که ماشین را قفل می کرد خیره شد،کمیل روی تخت گوشه ی حیاط نشست و کلافه بین موهایش چنگ زد،سمانه از بالا به کمیل نگاه می کرد،خیالش راحت شده بود ،خودش حالش بهتر از کمیل نبود،نمی دانست چرا از آمدن کمیل خیالش راحت شده بود،کلافه از کارهایش پرده را محکم کشید و کنار صغری نشست و به بقیه کارش ادامه داد ↩️ ... ○⭕️ ✍ : فاطمه امیری
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت ــ سمانه خاله برا چی میری،الان دیگه نتایج انتخابات اعلام میشه،خیابونا غلغله میشه،خطرناکه سمانه چایی اش را روی میز گذاشت و گفت: ــ فدات شم خاله،اینقدر نگران نباش ،چیزی نمیشه،باید برم کار دارم بی زحمت یه آژانس بگیر برام ــ خودم میرسونمتون سمانه به طرف صدا برگشت با دیدن کمیل کت به دست که از پله ها پایین می آمد ،اخمی بین ابروانش نشست وتا خواست اعتراضی کند کمیل گفت: ــ خیابونا الان شلوغه ،منم دارم میرم کار دارم شمارو هم میرسونم. سمانه تا می خواست اعتراض کند ،متوجه نگاه خاله اش شد که با التماس به او نگاه می کرد،می دانست هنوز امیدش را از دست نداده،نفس عمیقی کشید و با لبخند روبه خاله اش گفت: ــ پس دیگه آژانس زنگ نزن،با آقا کمیل میرم سمیه خانم ذوق زده به سمت سمانه رفت و بوسه ای بر روی پیشانی اش کاشت؛ ــ قربونت برم ،منتظرتم زود برگرد ــ نمیتونم باید برم خونه،شنبه خونه آقای محبی میان باید برم کمک مامان سمانه می دانست با این حرف روی تمام امید خاله اش خط کشید ،اما باید سمیه خانم باور می کرد که سمانه و کمیل قسمت هم نیستند، بعد از خداحافظی از خانه خارج شدند و سوار ماشین شدند * ترافیک خیلی سنگین بود،سمانه کلافه نگاهی به ماشین ها انداخت و منتظر به رادیو گوش داد، مجری رادیو شروع کردمقدمه چینی و معرفی رئیس جمهور،سمانه با شنیدن نام رئیس جمهور ناخوداگاه عصبی مشت ارامی به داشپرت زد،کمیل نگاه کوتاهی به سمانه که عصبی سرش را میان دو دستش گرفته بود،انداخت. سمانه کلافه با پاهایش پشت سرهم به کف ماشین ضربه میزد ،نتایج انتخابات اعصابش را بهم ریخته بود و ترافیک و بوق های ماشین ها و رقص مردم وسط خیابان که نمی دانستند قراره چه بر سرشان بیاید حالش را بدتر کرده بود. ــ هنوز میخواید برید دانشگاه؟؟ ــ چطور ــ مثل اینکه حالتون خوب نیست ــ نه خوبم ــ دانشگاه مگه تعطیل نیست ــ چرا تعطیله،اما بچه ها پیام دادن که حتما بیام دانشگاه کمیل سری تکان داد،سمانه دوباره نگاهش را به مردانی که وسط خیابان می رقصیدند و همسرانشان را تشویق به رقص می کردند سوق داد،این صحنه ها حالش را بدتر می کرد،آنقدر حالش ناخوش بود که نای برداشتن دوربین و گرفتن عکس برای تهیه گزارش را نداشت. بعد یک ساعتی ماشین ها حرکت کردند،و کمیل پایش را روی گاز گذاشت،نزدیک های دانشگاه شدند، که سمانه با دیدن صحنه ی روبه رویش شوکه شد،دهانش خشک شد فقط زیر لب زمزمه کرد: ــ یا فاطمه الزهرا ↩️ ... ○⭕️ ✍ : فاطمه امیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبـ جمعه زیارت عاشورا رو بخونید 🍀
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
شبـ جمعه زیارت عاشورا رو بخونید #التماس_دعا 🍀
⭕️22 فضیلت زیارت عاشورا⭕️ 🌿اوّل: ثواب دوازده هزار حج. 🌿دوم : ثواب هزار هزار جهاد . 🌿سوّم: ثواب دو هزار هزار عمره ; كه همه آنها را با حضرت رسول (صلى الله عليه وآله)و ائمّه اطهار (عليهم السلام)بجا آورده باشد . 🌿چهارم: ثواب مصيبت هر پيامبرى از اوّلين تا آخرين . 🌿پنجم :ثواب مصيبت هر رسولى . 🌿ششم: ثواب مصيبت هر وصيّى تا روز قيامت . 🌿هقتم:ثواب مصيبت هر صدّيقى تا روز قيامت . 🌿هشتم: ثواب هر شهيدى تا روز قيامت . 🌿نهم: بلندى مقام او صد هزار هزار درجه . 🌿دهم: نوشته شدن هزار هزار حسنه . 🌿يازدهم: محو شدن هزار هزار گناه . 🌿دوازدهم: رسيدن به درجه شهداى با آنحضرت تا حدّى كه به هيئت آنها محشور شود ، و در مقامات آنها داخل شود . 🌿سيزدهم: ثواب زيارت هر پيامبرى. 🌿چهاردهم: ثواب زيارت هر رسولى . 🌿پانزدهم: ثواب زيارت هر كسيكه زيارت نموده است آنحضرت را از آن روزى كه شهيد شده اند . 🌿شانزدهم: جواب سلام از آنحضرت (عليه السلام) بجهت قبولى زيارت او . 🌿هفدهم: قضاء و بر آورده شدن حوائج هرقدر و هرچند بزرگ باشد . 🌿هجدهم: سرور قلب بر وجه دوام و هميشگى و روشنى چشم بواسطه رسيدن به آنچه طالب باشد . 🌿نوزدهم: فوز به بهشت . 🌿بيستم: سلامتى از آتش . 🌿بيست و يكم: قبول شدن شفاعت او براى هر كس كه از خويش و بيگانه ، گرچه مستحق آتش جهنّم باشند ، جز دشمنان اهلبيت (عليهم السلام) . 🌿بيست و دوّم: ضمانت مؤكّده از حضرت صادق (عليه السلام) و از حضرت امام محمّد باقر (عليه السلام) و از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) و از حضرت ابى عبدالله (عليه السلام)و از حضرت مجتبى (عليه السلام)و از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و از حضرت رسول (صلى الله عليه وآله)و از جبرئيل (عليه السلام) و از حضرت احديّت جلّ شأنه در حقّ زائر به اين زيارت آنكه زيارت او مقبول و سعى او مشكور ، يعنى كه هيچ مانعى سبب ردّ آن نشود. 🛑منبع: کتاب شیوه های یاری امام عصر(عج)
9106_575.mp3
8.42M
💠 دعای با صدای شب جمعه از همه عزیزان التماس دعا داریم 🙏 ❇️دعا برای تعجیل در را فراموش نکنیم . ••♡↯ [🌿]❥︎ @herimashgh
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
#حدیث_دلتنگے 🌿 همہ‌ی‌دلخوشےمازجہان‌است‌حسـین🙃🖐🏻♥️
🍃 تویِ دلٺ بگو حُسین‌ علیـه‌سلام‌ نگام ‌مےڪنه! حتے اگه اینطور نباشد خدا ‌به ‌امام ‌حسین میگه ڪه: حُسینمـ نگاه ‌ڪن ‌این بندمو خیلے ‌دلش‌خوشهـ!نااُمیدِش ‌نڪن💚 یه نگاهے بهش ‌بنداز این خیلے مطمئن حرف میزنه ها!!! ••♡↯ [🌿]❥︎ @herimashgh
•¤•☘🍁•¤• {♥️}•° فَرق‌دارَدشَبـ جُمعِه°، حَرمـِ اَربآبݦ فَرق‌دارَدشَبـ جُمعِه°، کَرمـِ اَربآبݦ ↯اِمشبےرا شُدِه‌میزبآݩ‌تَمامِ عُشّاقـ🥀]° حَضرٺـ واݪِده‌ے مُحٺَرمـ🦋]°ِ اَربآبݦ 💔°• ••♡↯ [🌿]❥︎ @herimashgh
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
•¤•☘🍁•¤• #ارباب_خوبم{♥️}•° فَرق‌دارَدشَبـ جُمعِه°، حَرمـِ اَربآبݦ فَرق‌دارَدشَبـ جُمعِه°، کَرمـِ
.....💔💔💔..... حسین جانـــــ❤️ـــــ ▫️تمامِ ▫️خواهشِ ▫️یک ماهه‌ی ▫️طاعتَم ▫️این است(: (🤍دلَم ▫️برای ▫️زیارت ▫️حواله‌ میخواهد....😭 😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا