eitaa logo
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
756 دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
36 فایل
به‌نامِ‌خداوندِچشم‌انتظارانِ‌بی‌قرار..!!💔 سفر عشق از آن روز شروع شد ڪہ خدا ✨ مهــر یڪ بے ڪفن انداخت میــانِ دل ما .💔 #اندکی‌ا‌زمـا↯ @shorotharim #مدیر↯ @Babasadgh وقف‌بانوی‌بی‌نشآن🌱 وقف‌آقاامام‌زمان🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
♥️🎙 همه ے ترسم از مجروحیت تو بود... اولین مجروحیت هایت که شروع شد ترسم از شهادتت شد💔 ترسم از دوری ات و ندیدنت! چطور میتوانستم در دنیایے باشم خالے از مصطفے؟! یک بار که مجروح شده بودی گفتم : "دیگه نباید بری!" گفتی : "مثل زنان کوفی نباش!" گفتم : "تو غمت نباشه من دوست دارم با زنان کوفی محشور بشم! تو اصلا اذیت نشو و فقط نرو!" گفتی : "باشه نمیرم!" بعد از ناهار گفتم : "منو میبری؟" گفتی : "کجا؟" گفتم "کهنز✨" گفتی : "چه خبره؟" گفتم : "هیئته💔" گفتی : "هیئت نباید بری!😧" گفتم : "چرا؟؟" گفتی : "مگه نگفتی سوریه نرم؟ من سوریه نمیرم ، اسم تو هم سمیه نیست! اسم جدیدت آزیتاست! اسم منم دیگه مصطفے نیست! کوروشه! اسم فاطمه رو هم عوض میکنیم ... هیئت و مسجدم نمیریم و فقط توی خونه نماز میخونیم... تو هم با زنان کوفی محشور میشی!" گفتم : "اصلا نگران نباش هیئتم نمیریم!" بعد از ظهر نرفتم ، شب که شد دیدم نمیشود هیئت نرفت💯 گفتم : "پاشو بریم هیئت!😕" گفتی : "قرار نبود هیئت بریم آزیتا خانم!" گفتم : "چرا اینجوری میکنی آقا مصطفے؟" و تو در جوابم گفتی: "قبول میکنی تو اسمت سمیه باشه و اسم من مصطفے و اسم دخترم فاطمه و پسرم محمد علے؟ در آن صورت صورت هیئت و نماز و مسجد هم میری!🌸" بهت گفتم : "من رو با هیئت تهدید میکنی؟" و تو گفتی : " یا رومی روم یا زنگی زنگ!😁" کمے فکر کردم و گفتم : " قبول! اسم تو مصطفاست♥️" با لذت خندیدی و گفتی : "بله! اقم من مصطفاست! مصطفے اسم من و پرچم منه✌️🏻🍃💯"  راوی همسرشهید برداشتی از کتاب اسم تو مصطفاست📚 ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
#کلیپ 🎥 اینایی که میبینید سربازای امام زمانن ♥✨ _رزمنده آزار میدیم ما😁 #شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️ ❥•|𔓘
🎙♥️ هر وقت از امنیت و آرامش در ایران حرف می زدیم، میگفت: "دو نعمت هست؛ تا زمانی که از دستشان نداده ایم قدرشان را نمی دانیم یکی سلامتی و دیگری امنیت☝️🏻 آنجا (سوریه) به جرم شیعه بودن بچه ها را در برابر چشم پدر و مادر سلاخی می کنند🥀 زن ها و دخترهای شیعه را به بردگی می برند، پیرزن و پیرمردها را می کشند!💔 وقتی برایشان غذا تهیه می کردیم می گفتند ما فقط امنیت می خواهیم!" و این چیزی بود که آرام و قرار را از مصطفے گرفته بود و نمیتوانست نسبت به شیعیان و مردم مظلوم حتے خارج از مرزهای ایران بی تفاوت باشد.💯 در واقع همین وسعت دید مصطفے را به چنین جایگاهی رساند✨🖐🏻  راوی مادرشهید ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
تو بچگے یہ تصادف شدید میکنہ و تا مرز مرگ میره مادرش نذر میکنہ اگہ خوب بشہ سرباز حضرت‌عباس{علیه ال
♥️🎙 آقا مصطفے یه اخلاق خیلے خوبی داشت که همیشه میگفت : "باید بدناتون برای قرار گرفتن توی لشکر صاحب الزمان مثل ورزشکارا آماده و سرحال باشه☝️🏻" برای همین خیلے اردوی کوه نوردی میرفتیم...🏔 یه روز آقا مصطفے هممون رو جمع کرد پایگاه و برای آخر هفته برنامه ی اردوی کلک چال رو برنامه ریزی کردیم😃 رفتیم کوه کلک چال و رسیدیم به مقبره شهدای گمنام کوه کلک چال🌸 شب جمعه بود و مراسم دعاےڪمیل... تا رسیدیم نشستیم و کنار مزار شهدای گمنام دعاےڪمیل رو خوندیم و سخنرانی استاد پناهیان رو گوش کردیم🎧 بعد از اون آقا مصطفے کلی بازی اختراع کرد و شروع کردیم به بازی کردن با بچه ها و آقا مصطفے🍃 خیلے بهمون خوش گذشته بود... اخر شب شده بود و از اونجایی که قرار بود شب رو همونجا بخوابیم ، (توی مقبره ای که درست کردن جا داره برای خواب) همونجا خوابیدیم و فردا صبحش برگشتیم خونه🖐🏻  ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
#خاطره_شهید ♥️🎙 آقا مصطفے یه اخلاق خیلے خوبی داشت که همیشه میگفت : "باید بدناتون برای قرار گرفتن توی
♥️🎙 یکے از مهمترین دغدغه هایش ورود به دانشگاه بود و به کوچکتر ها میگفت : تعداد بچه حزب اللهی ها در دانشگاه ها کم است! خوب درس بخوانید و دکترا بگیرید که کرسی استادی بگیرید و خوراک فکرے خوب برای بچه ها درست کنید✨📚 باید در دانشگاه کار فرهنگی بشود🖐🏻💯  سلامتی‌امام‌زمان‌و‌کسایی‌درس‌میخونن (نزدیک‌امتحاناته) صلوات ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
♥️🎙 آخرین باری که اومده بود شب ساعت ۱۱ شب بود که در خیابان قدم میزدیم... یک مرد ناشناس بود که نه من او را می شناختم و نه مصطفے یکدفعه سلام کرد که مرده جاخورد! گفت علیک سلام ، سریع جواب سلام داد و رفت. بهش گفتم مصطفی چرا سلام کردی ⁉️ برگشت گفت حدیث داریم در اخر الزمان مردمی که همدیگر را نمشناسند به هم سلام نمیکنند ، گفتم بزار سلام کنم تا جزو این مردم نباشم😉😁✨ آن طور نبود که بخواهد کسی را تحویل نگیرد ، خود را بگیرد خاکی تر از این حرف ها بود :)  ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
#دلتنگے_شهدایے 🌙✨ پنجره اے که رو به خنده هایت باز نشود ، هیچ فرقے با دیوار ندارد! 🙃💔🥀 #شهید_مصطفے_صد
🎤♥️ چند روز قبل از عملیات بصرالحریر، با جمعی از دوستان ، شامل سید ابراهیم،ابو عباس، ابو زینب، دانیال، سید سجاد و... نشسته بودیم. شهید صدرزاده با حالت خیلی جدی رو به یکی از بچه ها،شروع کرد به تعریف کردن خواب دیشبش: خواب دیدم که قیامت شده ،حساب کتاب و پل صراط و... خلاصه بهش گفت : من تا اومدم از پل صراط رد بشم، پاهام لرزید و از پل افتادم و دست و پاهام شکست، خیلے غصه خوردم و حالم گرفته بود که سنگینی بار گناه و معصیت، نذاشته از پل رد بشم و وسط راه سقوط کردم... 💔 با خودم درگیر بودم که تو (اشاره به همون رزمنده) اومدی و خیلی سبکبال و با شادی داشتی از پل عبور میکردی که متوجه آه و ناله ی من شدی و دلت به حالم سوخت و چون دست و بالم شکسته بود، من رو روی پشتت سوار کردی و با خیال راحت از پل صراط عبور کردی...😁😃 خلاصه، رسیدیم دم در بهشت... تو هم یه حس خیلی خوبی داشتی و از اینکه تونسته بودی من رو هم از پل رد کنی، احساس غرور میکردی... نگهبان بهشت تا چشمش به ما افتاد و دید من روی پشت تو ام، با صدای خیلی محکمی رو به من گفت : خودت بیا تو و افسار .... رو ببند دم در😂😂 کل بچه ها از خنده ترکیدن...🤣 اینقدر جدی تعریف میکرد که تا لحظه ی آخر هیچ کس فکر نمیکرد سید داره همه رو فیلم میکنه! 《این عکس هم مربوط به همون لحظه هست که سید داره از ته دل میخنده》  راوی شهیدمرتضےعطایی ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
#خاطره_شهید 🎤♥️ چند روز قبل از عملیات بصرالحریر، با جمعی از دوستان ، شامل سید ابراهیم،ابو عباس، ابو
✨💔 همیشه به من می‌گفت که او را از زیر قرآن رد کنم.... تصمیم گرفتم هنگام دفن برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم :) وقتے تربت امام حسین «علیه السلام» را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند، قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم. گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند. به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفے گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد! همان جا گفتم: «می‌خواستی در آخرین لحظه، «عند ربهم یرزقون» بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟!🥀 همه اینها را می‌دانم! من با تو زندگی می‌کنم مصطفے 🙃♥️».  راوی همسرشهید ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
‍ #خاطره_شهید ✨💔 همیشه به من می‌گفت که او را از زیر قرآن رد کنم.... تصمیم گرفتم هنگام دفن برای آخری
🎤♥️ آقا مصطفے همیشه سر به زیر بود که مبادا چشمش به نامحرم بیافتد... یک روز مادرم اومد پیش من گفت این آقا مصطفے تو خیابون از بغلش که رد میشم حتی سلام هم نمیکنه! ولی تو خونه دست و پای منو می بوسه! وقتی آقا مصطفے اومد خونه ازش پرسیدم چرا این کارو میکنی؟ گفت: تو که می دونی من تو خیابون به کسے نگاه نمی کنم!💯🍃✨  راوی همسرشهید ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
♥️🎙 مصطفے همیشه با‌وضو‌ بود، یه بار ‌نصف شب بیدار ‌شد... دیدم ‌آب خورد، بعد ‌وضو ‌گرفت رفت ‌در‌ رخت خواب ‌که بخوابه، بهش گفتم: "مصطفے ‌خواب از سرت ‌نمےپره؟!" گفت: "کسے‌ که وضو ‌میگیره و‌ میخوابه تا ‌زمانے که خوابه ‌براش ثواب عبادت ‌مےنویسند!✨"  راوی برادرشهید ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
میترسم ولی به خاطر تو به ترسم غلبه می کنم... چون تو عشق منے...♥️✨ چون تو خدای منی🌿 •💚دلت‌که‌گرفت؛برو
♥️🎙 مصطفے همیشه با‌وضو‌ بود، یه بار ‌نصف شب بیدار ‌شد... دیدم ‌آب خورد، بعد ‌وضو ‌گرفت رفت ‌در‌ رخت خواب ‌که بخوابه، بهش گفتم: "مصطفے ‌خواب از سرت ‌نمےپره؟!" گفت: "کسے‌ که وضو ‌میگیره و‌ میخوابه تا ‌زمانے که خوابه ‌براش ثواب عبادت ‌مےنویسند!✨"  راوی برادرشهید ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
میترسم ولی به خاطر تو به ترسم غلبه می کنم... چون تو عشق منے...♥️✨ چون تو خدای منی🌿 •💚دلت‌که‌گرفت؛برو
♥️📖 بالاخره شهادتش را همه فهمیدند✨ روزهایی که گذشت چیزی فراتر ازروزهایی سخت بود! این که تو برادرت را ازدست داده باشی ، اما مجبورباشی محکم بایستی و به اطرافیانت روحیه بدهی و حواست باشد که اشکت را کسی نبیند،کار سختی است...💔 فقط خدا میداند آن روز ها به من چه گذشت! شب ها به عشق دیدنش چشم روی هم میگذاشتم... یک شب بالاخره به خوابم آمد :) داشت میرفت عملیات. قیافه اش تقریبا شبیه عکسی بود که داشت سربند می بست ... زیر لب یک شعر را زمزمه می کرد، اما صبح فقط ۱بیت ازکل شعر یادم بود: از سایه سار نام تو راهے به جا نمی برم... آرے خود تو میشوم تا از خودم رها شوم🙃♥️ هر چه در اینترنت گشتم ، نتوانستم ادامه ی شعر را پیدا کنم ، برای همین ادامه اش را خودم از زبان مصطفے گفتم : از سایه سار نام تو راهے به جا نمی برم... آرے خود تو میشوم تا از خودم رها شوم!✨ من جیره خوار سفره و تو حافظ آل علے... از برکت وجود تو حافظ زینب می شوم از خشکی لب های تو سیراب معرفت شدم♥️ آقا اگر رخصت دهی غمخوار زینب میشوم ... راهی نمانده تا شوم قربانی حسین! جانم اگر قابل شود فدای زینب می شوم🕊 راوی برادرشهید🌿 ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ♥️🎙 تویِ این جهاد عملت بااخلاص می‌شه و لحظه به لحظه به یاد خدا هستے✨ تویِ سنگر نشستی و تیر دشمن رو می‌بینی که از کنارت رد می‌شه... وقتی این تیرها از کنارم رد می‌شدن می‌گفتم: من هنوز لیاقت شهادت ندارم! بعد می‌فهمیدم که مصطفی‌صدرزاده داره اینجا ساخته می‌شه! خدا می‌خواد یه چیزهایی رو به من بفهمونه... جهاد نقطه عطفیه که انسان اگه توش قرار بگیره روحش متعالی می‌شه...! 🤍 📝 ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh🖤