🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حریم_عشــق_تا_شهادت
#رمان
#از_روزی_که_رفتی
#پارتپنجاهوپنجم
تن را لرزيد
. لرزید از آن اخمهای به هم گره خورده ... از آن توپی که حسابی پر بود و روزهاست که دلیل پر بودنش فقط رها بود !
صدرا لبخندی به رویایش زد : سلام ، چرا بی خبر اومدی
همچین بی خبرم نیومدم ، شما دو روزه گوشی تو جواب ندادی ؟
حالا بیا داخل خونه ببینم چی شده که اینجوری شدی !
رویا وارد شد . صدرا به رها اشاره کرد که وارد شود و رها به داخل خانه رفت ، در که بسته شد رویا فریاد زد :
تو با اجازهی کی خونه ی منو اجاره دادی ؟
صدرا ابرو در هم کشید
صداتو بیار پایین ، میشنون
دارم میگم که بشنون ، نمیگی شگون نداره ؟ میخوای توئم مثل برادرت بمیری ... خب بمیرا به جهنم ! دیگه خسته ام صدرا ... خسته ! می فهمی ؟
نه ... نمیفهمم ! تو چت شده ؟ این حرفا چیه ؟
اول که این دختره رو عقد کردی آوردی توی این خونه ، حالا هم یه بیوه زن رو آوردی ...
این یعنی چی ؟! این یعنی فقط تو به ...
صورت رویا سوخت و حرفش نیمه کاره ماند .
رها بود که زد تا بشکند کلام زنی را که داشت حرمت می شکست ... حرمت مردش را ... حرمت آیه اش را ... حرمت این خانه را !
رویا شوکه گفت : تو ؟! تو ؟! تو به چه حقی روی من دست بلند کردی ؟! صدرا ؟!
صدرا : به همون حقی که اگه نزده بود من زده بودم !
تو اصلا فهمیدی چی گفتی ؟ حرمت همه رو شکستی ؟
رویا خواست چیزی بگوید که صدای مادر صدرا بلند شد : بسه رویا ! به من زنگ که خبر صدرا رو بگیری ، بهت گفتم ؛ پا شدی اومدی اینجا که حرف بزنی ، راهت دادم ؛
اما توی خونه ی من داری به پسرم توهین میکنی ؟
برگرد برو خونه تون ، دیگه ادامه نده ! الان هم تو عصبانی هستی هم صدرا ! بعدا درباره ش صحبت می کنیم
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حریم_عشــق_تا_شهادت
#رمان
#از_روزی_که_رفتی
#پارتپنجاهوششم
کلمه ی بعد رویا را شير کرد :
چرا بعد ؟
الان باید تکلیف منو روشن کنید !
این دختره باید از این خونه بره ! هم خودش و هم اون دوست پاپتیش
صدرا از میان دندان های کلید شده اش غرید : خفه شو رویا ... خفه شوا
کسی به در کوبید ، رها یخ کرد .
صدرا دست روی سرش گذاشت .
محبوبه خانم لب گزید . "
شد آنچه نباید میشد ! "
در را خود رویا باز کرد ، آمده بود حقش را بگیرد ... پا پس نمی کشید ...
آیه که وارد شد ، حاج على يا الله گفت .
صدرا : بفرمایید حاجی ؛ شرمنده سر و صدا کردیم ، شب اولی آرامش شما به هم خورد !
صدرا دست پاچه بود
. حرف های رویا واقعا شرمسارش کرده بود ،
اما آیه آرام بود . مثل همیشه آرام بود
فکر کنم شما اومدید با من صحبت کنید .
با تو ؟ تو کی باشی که من بخوام باهات حرف بزنم ؟
شنیدم به رها گفتی با دوست پاپتیت باید از این خونه بری ، اومدم ببینم مشکل کجاست ؟
حقته ! هر چی گفتم حقته ! شوهرت مرده ؟ خب به درک ! به من چه ؟ چرا پاتو توی زندگی من گذاشتی ؟ چرا تو هم عین این دختره هوار زندگی من شدی ؟
این دختره اسم داره !
بهت یاد ندادن با دیگران چطور باید صحبت کنی ؟
این بار آخرت بود ! شوهر من مرد ؟ آره ! مرده و به تو ربطی نداره !
همین طور که به تو ربط نداره که من چرا توی این خونه زندگی میکنم !
من با محبوبه خانم صحبت کردم ،
هم ایشون راضی بودن هم آقای صدرا ؟
شما کی هستید ؟
چرا باید از شما اجازه بگیرم ؟
رويا جيغ زد : من قراره توی اون خونه زندگی کنم !
آیه ابرویی بالا انداخت اما به من گفتن که اون خونه مال آقا صدرا و همسرشه که میشه رها !
رها هم با اومدن من به اون خونه مشکلی نداره ،
راستی ... شما برای چی باید اونجا زندگی کنید ؟
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
✅ اعمال شب نیمه شعبان
یا زینـ♡ـب:
●•°•●|🦋|●•°•●|🦋|●•°•●|🦋|
.[پست آخر🌙.•
.[شبتون فاطمے🌱.•
.[عشقتون حیـــ♥️ـــدرۍ
.[مھرتون حسنے🌱•°
.[آرزوتون هم حرم ارباب ان شاءالله💫°`
.[یا زینب مدد...✨
.
#التماسدعاۍظهور☔️.•
#عطرعاشقــۍ🌱.•
#وضویادتوننره ✋ 🌙.•
#نماز_شب_یادتون_نره
●•°•●|🦋|●•°•●|🦋|●•°•●|🦋|
🌙رفقا..
میگن واسه بهترین کسای زندگیت آرزوی #شهادت کن. 🥀 پس..
اللهُم الرزقنا #شهادت فی سبیلِک🖤
... امروز هم تموم شد.. یه روز به ظهور آقا نزدیک شدیم ولی فک کنیم ببینیم کارای امروزمون لبخند اورده رو لب آقا 😍...یا یه غم دیگه نشونده تو قلبشون.. 😔
بهش فکر کنین شاید یه #تلنگر باشه برامون که #بهخودمونبیایم.. 🦋
التماس دعا دوستان
#شبتون_شهدایے💫
🍂 🍃 🍂 🍃 🍂 🍃
00:00
²راھ براۍشادبودنوجوددارھ؛
یاموقعیتتوتغییربده🍒🍓 -''
یادیدگاهتونسبتبهموقعیت
#شبخوشیاعلی
•🍒♥️...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿در ظلمٺ شب قرص قمر مےآید
❣️از جاده ی روشنی سحر مےآید
🌿 مادر بہ خدا منتقمٺ یڪ جمعہ
❣️با سیصد و سیزده نفر مےآید
#ماه_شعبان #نیمه_شعبان #میلاد_امام_زمان (عج)