📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈نود و نهم ✨
دلم خیلی براش تنگ شده بود....
پدر و مادروحید و مامان و بابای خودم اصرار داشتن وقتی وحید نیست،خونه نمونم.حتی وحید هم گفته بود بهتره تنها نباشی ولی من دوست داشتم خونه خودم باشم.😊👌
دو روز اول خیلی برام سخت بود.خیلی با خودم فکر کردم.گفتم زندگی من اینه.وحید گاهی وقتها نیست.منکه نباید وقتی وحید نیست زندگی مو تعطیل کنم.☺️رفتم تو آشپزخونه و برای خودم قیمه درست کردم.😋
بعد از ازدواج وحید ازم خواست کلاس تیراندازی شرکت کنم...
خودم اصلا تمایلی نداشتم ولی وحید اصرار کرد.منم بخاطر وحید قبول کردم.خیلی پیگیر کلاس تیراندازی من بود.😍🏹
منم بخاطر وحید تلاش کردم بهترین باشم. طوری که وقتی کلاس تموم شد،من نفر اول دوره بودم.وحید هم بهم افتخار میکرد.☺️
مریم هم بهم پیشنهاد داد کلاس امداد و هلال احمر هم برم.⛑چون احتمال زخمی شدن وحید تو مأموریت هاش،زیاد بود.دوره های هلال احمر هم کامل رفتم...
سرمو شلوغ کرده بودم که نبودن وحید کمتر اذیتم کنه.هربار که وحید تماس میگرفت از کارهایی که در طول روز انجام میدادم براش میگفتم تا بدونه من زندگی میکنم و ناراحت من نباشه.👌حتی گاهی که میگفتم برا خودم غذا درست کردم،خوشمزه بود یا بی نمک شده بود یا ترش بود،😅میخندید و میگفت اینقدر نگو دهانم آب افتاد.😍😋
وقت های خالی هم به پدر و مادر خودم یا پدر و مادر وحید سر میزدم،خودمو ناهار یا شام دعوت میکردم خونه شون...😆😋
اونا هم خوشحال میشدن.خونه برادرهام هم میرفتم.😇گاهی نرگس سادات و نجمه سادات میومدن پیشم.☺️
با اینکه سرم شلوغ بود،دلم خیلی برای وحید تنگ میشد.💓😢
وقتی میومد خونه،روی مبل می نشست.براش چایی☕️ یا شربت🍺 میاوردم. همونجوری که وحید چایی یا شربتش رو میخورد من فقط نگاهش میکردم.😍
هرروزی که میگذشت بیشتر عاشقش میشدم. همیشه وقتی میرفت مأموریت اونقدر تنهایی گریه میکردم تا آروم بشم.😣😭دیگه روضه هایی که برای خودم میذاشتم با صدای وحید بود.وقتی مداحی میکرد صداشو ضبط میکردم. نمیدونست وگرنه از حافظه گوشیم پاک
میکرد.... 😍😅
شش ماه بعد متوجه شدم باردارم....
وحید عاشق بچه ها بود.مطمئن بودم خیلی خوشحال میشه.از خوشحالی نمیدونست چی بگه.☺️😅
همون شب وحید گفت که باید مأموریت دو ماهه بره که شاید هم بیشتر طول بکشه.وحید رفت مأموریت.من بیشتر خونه بابا بودم.حالم خوب نبود....😣
خیلی دوست داشتم تو این شرایط وحید کنارم باشه ولی ناراضی نبودم.دلم خیلی براش تنگ شده بود.😞💔
هرجوری بود دو ماه گذشت...
یک هفته به اومدن وحید مونده بود که گفت مأموریتش بیشتر طول میکشه و شاید تا دو ماه دیگه هم نیاد.حتی ممکنه دیگه نتونه تماس بگیره.متوجه شدم شرایط کارش سخت تر شده.😣برای اینکه نگران من نباشه هربار تماس میگرفت،سرحال و شاد صحبت میکردم.☺️😞
یک ماه دیگه هم به سختی گذشت...
یه روز که رفتم دکتر،دکتر گفت دو قلو هستن؛دو تا دختر.☺️👶🏻👶🏻
اونقدر خوشحال شدم که وقتی از مطب اومدم بیرون با وحید تماس گرفتم که بهش بگم.سریع جواب داد.خیلی با مهربونی و محبت صحبت میکرد.گفت دو روز دیگه میاد.از خوشحالی تو ماشین گریه کردم.😍😢
وقتی بهش گفتم خدا دو تا #رحمت بهمون داده،از ذوق و خوشحالی نمیدونست چی بگه و چکار کنه. 😍☺️
سه ماه بعد یه شب با وحید برگشتیم خونه.یه ماشینی جلو در پارک بود.دو تا سرنشین آقا داشت....
وحید با دیدن اون ماشین و سرنشینانش به من گفت:
_تو ماشین باش،الان میام.
رفت سمتشون.چند دقیقه ای با هم حرف زدن بعد اومد پیش من و گفت:
_تو برو بالا.من چند دقیقه دیگه میام.
گفتم:
_چیزی شده؟😟
-نه.از همکارام هستن.😊
داشتم با کلید درو باز میکردم که یکی از آقایون صدام کرد:
_خانم موحد.😔
برگشتم.آقای میانسالی بود....
ادامه دارد...
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
🍊🖇°•~
🌿] #حجاب
💛] #محبوب
بارالها !
سیرتراتومیبینے،
صورترادیگران.شرمدارماز اینکہمحبوبدیگرانباشمومنفورتو!🌻🌿●°•
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
✍سوال:چرا این همه بلاها و بیماری ها و مشکلات و گرفتاری ها برای شیعیان و مسلمین وجود دارد. مگر حضرت نفرمودند:ما شما را رها نمی کنیم؟
جواب این که: مقصود حضرت این نیست که در دنیا سختی و بلا و گرفتاری هایی مثل جنگ و زندان و سیل و زلزله و بیماری و فقر و امثال این ها دامنگیر هیچ کدام نمی شود. .خیر، این ها سنت ها و امتحان های خدا در دنیا هستند و دنیا با همین چیزها دنیاست، وگرنه بهشت بود و عالم آخرت. مقصود این است که آن بلاهایی را که باعث نابودی شیعیان و مومنان می گردد و آن ها را ریشه کن می سازد، از آنان دور می کنیم.
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
『🌱』
سَیّدیلاتُعَذّبِنیوَاَنااَرجوڪَ
سرورِمندرحالےڪہ
بہتوامیددارممراعذابنڪن . . .
⸤ دُعـــــآےابوحمزهٔثمالے ⸣
#ماه_مبارك_رمضان🌙
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
5.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از زندگیت به هیچ کس نگو
بعضی ها نفسشون سمه!!!
#سوره_ناس
#پیشنهاد_دانلود
#آقای_دانشمند
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
هدفماسلامبودوبراادامھراهشهدا
قدمبرداشتم..ヅ
اڪسانۍکھخوشۍهادنیاشما رافریبدادهاست،🖐🏽
هرگزنپنداریدکھڪورکورانھدراینراه رفتم..!
ڪمۍبخودآییدوبھجهانپسازمرگ بیندیشیدودینرابھخاطردنیانفروشید..!'🌿
پشتیباناماموولایتفقیھباشید🙏🏽🌸
#شهید_عبدالعلی_کلبادی_نژاد🌿
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
#تلنگر⚠️
این روزها توی این #دنیای_مجازی همه دغدغه شون این شده که #like بیشتری بگیرن😏 و #follower های بیشتری داشته باشن😳 و کسی #block شون نکنه❌
❔ی سوال برام پیش اومده?
توی دنیای واقعی مون آیا تا حالا #like خدا برامون اولویت داشته❓❕🤔
تاحالا از ترس اینکه خدا #block مون کنه،از #گناه دست کشیدیم⁉️😞
تاحالا #follower هامون رو از فیلتر #نگاه_خدا رد کردیم🤔❓
💔خدایی،خدامون خیلی #غریبه😔
📛دوره زمونه ی ما دوره ای شده ک آدم ها توی خیالات و پُست های خودشون #انسانیت و #ایمان دارند👌🏻
ولی در عمل ,,,,,متاسفانه نه😔
📛وقتش نیست پامونو از این فضای غیرحقیقی بیرون بکشیم
و ب دنیای واقعی برگردیم
📛شاید ته زندگی مون یکی #block مون کرده باشه
یکی مثل #خدا...😭
#اَللّهُمَّعَجِّـلْلِوَلیِّکَالفـَرَجْ
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
🌴عباس، عمود خیمه ی حرم و علمدار سپاه بود و دست های بریده ات حاج قاسم آخرین شباهتت با ابوالفضل (ع) است ...
اما علم زمین نخواهد افتاد و علی تنها نمیماند ...
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
__♡______________
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
#تویئت🌱°•|`
#سوادرسآنہاۍ(:"
-گفت:خمینۍڪمآوردهبچہ
فرستادهجنگ !
+بسیجۍگفت:نہ !
خمینۍسنِعشقوڪمکرده❤(:"
__♡______________
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh