eitaa logo
🌻حس زیبای زندگی🌻
1.5هزار دنبال‌کننده
50.5هزار عکس
5.6هزار ویدیو
96 فایل
🥰کانال حس زیبای زندگی محل بارگذاری بهترین مطالب معنوی؛ ارزشی؛ انگیزشی... با یک حس خوب و عالی با ما همراه باشید🥰 🌟درسته برای پست ها خیلی زحمت میکشیم ولی کپی حلالتون🌟 ارتباط مستقیم با مدیر کانال @HamidiAbbas110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻 روز جمعه روز حضرت صاحب الزمان عليه السلام و به نام آن جناب است و همان روزى است كه در آن روز ظهور خواهد فرمود زيارت آن حضرت : السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ السَّلَامُ عَلَيْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلَايَ أَنَا مَوْلَاكَ عَارِفٌ بِأُولَاكَ وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ وَ أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ وَ التَّابِعِينَ وَ النَّاصِرِينَ لَكَ عَلَى أَعْدَائِكَ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِي جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ يَا مَوْلَايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ هَذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ وَ الْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَى يَدَيْكَ وَ قَتْلُ الْكَافِرِينَ بِسَيْفِكَ وَ أَنَا يَا مَوْلَايَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَ جَارُكَ وَ أَنْتَ يَا مَوْلَايَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلَادِ الْكِرَامِ وَ مَأْمُورٌ بِالضِّيَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ فَأَضِفْنِي وَ أَجِرْنِي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ. سلام بر تو اى حجّت خدا در زمينش، سلام بر تو اى ديده خدا در ميان مخلوقاتش، سلام بر تو اى نور خدا كه رهجويان به آن نور ره می يابند و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده میشود، سلام بر تو اى پاك نهاد و اى هراسان از آشوب دوران، سلام بر تو اى همراه خيرخواه، سلام بر تو اى كشتى نجات، سلام بر تو اى چشمه حيات، سلام بر تو، درود خدا بر تو و بر خاندان پاكيزه و و پاكت، سلام بر تو، خدا در تحقق وعده اى كه به تو داده از نصرت و ظهور امرت شتاب فرمايد، سلام بر تو اى مولاى من، من دل بسته تو و آگاه به شأن دنيا و آخرت توام، و به دوستى تو و خاندانت به سوى خدا تقرّب میجويم و ظهور تو و ظهور حق را به دست تو انتظار میكشم و از خدا درخواست مى كنم بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستد و مرا از منتظران و پيروان و ياوران تو در برابر دشمنانت و از شهداى در آستانت در شمار شيفتگانت قرار دهد، اى سرور من، اى صاحب زمان، درودهاى خدا بر تو و بر خاندانت، امروز روز جمعه و روز توست روزى كه ظهورت و گشايش كار اهل ايمان به دستت در آن روز و كشتن كافران به سلاحت اميد می رود و من اى آقاى من در اين روز ميهمان و پناهنده به توام و تو اى مولاى من بزرگوارى از فرزندان بزرگواران و از سوى خدا به پذيرايى و پناه دهى مأمورى، پس مرا پذيرا باش و پناه ده، درودهاى خدا بر تو و خاندان پاكيزه ات. @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بر منجی موعود✋ دنیای : «بدون جنگ» «بدون فقر» «بدون ظلم» «بدون بیماری» ✅فقط با ظهور امام مهدی(عج)✌️ 👥پس بیاییم همه با هم برا ظهور آقا دعا کنیم @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به رسم ادب روزمونو با سلام بر سرور و سالار شهیدان✋🌸 ❣آقا اباعبدالله شروع میکنیم... 🌹اَلسلامُ علی الحُسین 🌹وعلی علی بن الحُسین 🌹وَعلی اُولاد الـحسین 🌹وعَلی اصحاب الحسین @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کسی که امـــروز را از دست می دهد فـــردا را نخواهد یافت چون نمی‌داند هیچ روزی از امروز با ارزش تر نیست ... امروزتون سراسر شادی و آرامش @Shamim_best_gift
خدایا تو را سپاس برای این روز و مبارکــــــــَ هر آنچه که به من عطا کرده ای و هر آنچه که به من عطا خواهی کرد … تو را سپاس برای اینکه همیشه مواظب و نگهدار من بوده ای و هستی … تو را سپاس برای همه ی مهربانی هایت… خدایا تو را سپاس برای آرامش و شادی و خوشبختی که خیلی زود و خیلی خوب با معجزه ای ناب به من هدیه خواهی داد … خدایا سپاسگزارم بخاطر تمام معجزاتی که در حال رخ دادن است تا مرا به آرامش و سعادت و آرزوهایم برساند ... خدایا تورا به عزت وجلالت قسم میدم در این آغاز هفته زیبا غم را از دل بندگان مؤمن خود دور کن وشادی را مهمان همیشگے دل عاشقان خود قرار بده آمین یا رَبَّ ً 🌻🍃🌻🍃❤️🍃🌻🍃🌻 @Shamim_best_gift
در دفتر زندگی مشکلاتت را با مداد بنویس و نعمت‌هایت را با خودکار و امید داشته باش که روزی تمام مشکلاتت را پاک خواهد کرد خدایی که از احوال تمام بندگانش باخبر است @Shamim_best_gift
ازاستاد الهی قمشه ایی پرسیدند: بزرگترین گناه چیست؟؟ بزرگترین گناه آن است که به کسی که تو را راستگو می داند .. " دروغ بگویی " @Shamim_best_gift
یادمون باشه دلی را نشکنیم، شاید خانه خدا باشد کسی را تحقیر نکنیم شاید محبوب خدا باشد از کمکی دریغ نکنیم شاید کلید بهشت باشد خانه کسی را ویران نکنیم شاید بهشت آنجا باشد @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ شبي ياد جنون آباد كردم علي موسي الرضا را يادكردم ميان بي كسي هاي شبانه هواي صحن گوهرشاد كردم طنابي از دلم برديده بستم دخيل پنجره فولاد كردم @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هاج و واجیم از این شوکت ایوانِ طلا کوه درمانده شد از هیبت ایوانِ طلا به غبارِ به روی کاشیِ صحنت سوگند تا به عرش است قد و قامت ایوانِ طلا خشت خشتش بخدا از تو شرافت دارد پس صدایش بکنم حضرت ایوانِ طلا ما فقیریم و به سلطان مشهد رو زده ایم زحمت ماست فقط بابت ایوانِ طلا گر کمی هم ز طلاهاش به ماها برسد بخدا کم نشود قیمت ایوانِ طلا گر گدایی ز در رحمت تو کم ببرد بخورد بَر به رگ غیرت ایوانِ طلا السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع) 🌹✨🌹✨🌻✨🌹✨🌹 @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ای ماه مهجور زمستانهای ابرآلود! چرا دیگر نمی‌تابد سرودت از محاق رود مگر روح اساطیر کهن باران بباراند به روی سرزمین های اسیر حلقه‌های دود به روی بام ها آیینه‌ها گرم تماشایند افق های تباهی را برآ ای طلعت موعود نفیر کوزه‌های تشنه ی اعصار می‌گوید که عشق - این ماه سرگردان- زمانی این حوالی بود تو را با خوشه ی پروین همیشه جستجو کردم از آن روزی که از پردیس جاویدان شدم مطرود دلم را این پرستوی غریب آشیان بر دوش بهار خاطراتت خوانده تا آفاق نامحدود الا ای ماه مهجور زمستان های ابرآلود! تو را تا کهکشان زخم موزونی دگر بدرود السلام عليك يااباصالح المهدي 🌴🍂🌴🍂❤️🍂🌴🍂🌴 @Shamim_best_gift
حال زارم را دوست میدارم آن روز که تو درمانش کنی شنیدمت ڪه نظر می‌کنے به حال ضعیفان تبم گرفت و دلـــم خوش به انتظـار عیادت 🌸تعجیل در ظهور صـلوات🌸 @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼‌مولا جان ، میدانم ترانه هایم دردی دوا نمی کند اماباز؛... تورامن عاشقانه می سرایم یاایهاالعزیز 🌺ألـلَّـھُـمَــ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج🌺 @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاقبت روزی گره خواهد گشود از بند ما عاقبت روزی شود از عمقِ دل لبخند ما جمعه های بی تو اما پر شده از چون و چند خسته شد تقویم از اما و چون و چند ما 🌸اللّهم عَجِّل لِوَلیک الفرج🌸 @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅32روزتااربعین 🔺دست‌دردست همه ناله کنان می آییم 🚩با دم‌اهل حرم لطمه زنان می آییم 🔻ازنجف تاخودبین الحرمنیت ارباب 🚩اربعین گریه کنان سینه زنان می آییم @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا‌بی بی رقیه(س)✋ 🔺دوباره قافله رفت ورقیه جامانده 💔چه تندمیروداین ساربان‌ وامانده 🔻خدابه خیرکندبازگم شدم‌بابا 💔بیاببین که فقط چندپامانده @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅یک فنجان چـــــای با خدا 💐قسمت شصتم با تک تک جملاتی که بر زبان می آورد، تمام آن خاطرات بد طعم دوباره در دهانِ حافظه ام مزه مزه میشد. خاطراتی که هر چند، گره از معماهایِ ریزو درشتِ زندگیم باز میکردند اما کمکی به بیشتر شدنِ تعداد نفسهایِ محدودم نمیکردند.نفسهایی که به لطفِ این بیماری تک تک شان را از سر غنیمت بودن میشمردم، بی خبر از اینکه فرصت دیدنِ دوباره یِ دانیال را نصیبم میکنند یا نه؟؟مرگی که روزی آرزویم بود و حالا کابوسِ بزرگ زندگیم..و رویایی از خدایی مهربان و حسامی محجوب مسلک، که طعمِ زبانم را شیرین میکرد و افسوسم را فراوان، که کاش بیشتر بودمو بیشتر سهمم میشد از بندگی و بندگانش.. 💝خدایی که ندیدمش در عین بودن..💝 این جوان زیادی خوب بود.. آنقدر که خجالت میکشیدم به جای دست پختم رویِ صورتش نگاه کنم. ناگهان صدایی مرا به خود آورد. همان پرستار چاق و بامزه _بچه سید.. آخه من از دست تو چیکار کنم؟؟ هان؟؟ استعفا بدم خلاص میشی؟؟ دست از سر کچلم برمیداری؟؟؟ حسام با صورتی جمع شده که نشان از درد بود به سمتش چرخید _هیچی والا.. من جات بودم روزی دو رکعت نماز شکر میخووندم که همچین مریض باحالی گیر اومده.. مریض که نیستم، گل پسرم.. مرد پرستار با آن شکم بزرگش، دست به جیب روبه رویِ حسام ایستاد _من میخوام بدوونم کی گفته که تو اجازه داری، بدون ویلچر اینور اونور بری؟؟ تو دکتری؟؟ تخصص داری؟؟جراحی؟؟ بابا تو اجداد منو آوردی جلو چشمم.. از بس دنبالت، اتاقِ اینو اونو گشتم.. حسام با خنده انگشت اشاره اش را به شکم پرستار زد _خدا پدرمو بیامرزه پس.. داری لاغر میشیااا.. یعنی دعایِ یه خوونواده پشت و پناهمه.. برو بابت زحماتم شکرگذار باش.. پرستار برای پاسخ آماده شد که صدایِ مسنِ زنی متوقفش کرد _امیرمهدی.. اینجایی؟؟ کشتی منو تو آخه مادر.. همیشه باید دنبالت بدوئم.. چه موقعی که بچه بودی.. چه حالا.. 🌷امیر مهدی؟؟🌷 منظورش چه کسی بود؟؟ پرستار؟؟ حسام با لبخند به نشانه ی احترام خواست تا از جایش بلند شود که زن به سرعت و با لحنی عصبی او را از ایستادن نهی کرد _بشین سرجات بچه.. فقط خم و راست شدنو بلده؟؟ تو تا منو دق ندی که ول کن نیستی.. حسام زیر لبی چیزی به پرستار گفت _خیلی نامردی.. حالا دیگه میری مامانمو میاری.. این دفعه خواستیم گل کوچیک بزنیم بچه ها بازیت ندادن، بازم میای سراغم دیگه.. پرستار با صدایی ضعیف پاسخش را داد _برو بابا.. تو فعلا تاتی تاتیو یاد بگیر.. گل کوچیک پیشکش.. در ضمن فعلا مهمون منی.. حسام _آدم فروش حواله اش کرد و با لبخندی ترسیده به زن خیره شد. امیر مهدی نامِ حسام بود؟ و آن زن با آن چهره ی شکسته، هیبتی تپل و کشیده و چادری مشکی رنگ که روسریِ تیره و گلدارِ زیرش را پوشانده بود ، مادرش؟؟ زن ویلچر به دست وارد اتاق شد _بیخود واسه این بچه خط و نشون نکشاا.. با من طرفی.. و حسام مانند پسر بچه ایی مطیع با گردنی کج، تند و تند سرش را تکان داد.. زن به سمتم آمد و دستم را فشار داد، گرم و مادرانه _سلام عزیزم.. خدا ان شالله بهت سلامتی بده.. قربون اون چشمایِ قشنگت برم.. با چشمانی متعجب، جواب سلامش را با کلمه ایی دست و پا شکسته دادم. سلامی که مطمئن نبود درست ادا کرده باشم. حسام کمی سرش را خاراند _مامان جان.. گفته بودم که سارا خانووم بلد نیست فارسی صحبت کنه.. زن بدون درنگ به حسام تشر زد _تو حرف نزن که یه گوشمالی حسابی ازم طلب داری.. از وقتی بهوش اومدی من مثه مادر یه بچه ی دوسال دارم دنبالت میگردم.. مادرش بود.. آن چشمها و هاله ایی از شباهتِ غیر قابل انکار، این نسبت را شهادت میداد.. حسام با لبخند دست مادرش را بوسید _الهی قربونت برم.. ببخشید.. خب بابا من چیکار کنم. این اکبر، عین زندانبانا وایستاده بالای سرم، نمیذاره از اتاقم جم بخورم، خب حوصله ام سر میره دیگه.. در ضمن برادر سارا خانووم، ایشونو به من سپرده.. باید از حالشون مطلع میشدم یا نه؟؟ بعدشم ایشون نگران برادرشون بودن و باید یه چیزایی رو میدونستن، که من از فرصت استفاده کردم هم با برادرشون تماس گرفتم تا صحبت کنن، هم اینکه داستانو براشون توضیح دادم.. البته نصفشو چون این اکبر آدم فروش، وسطش رسید و شمام که.. نویسنده زهرا اسعد بلند دوست 🌹☘🌹☘✨☘🌹☘🌹 @Shamim_best_gift
✅یک فنجان چـــــای با خدا 💐قسمت شصت و دوم آن شب در هم آغوشیِ درد و ✨آیاتِ ✨وصل شده به حنجره ی حسام به خواب رفتم. با بلند شدنِ زمزمه ی اذان از جایی دور و بیرون از پنجره ی اتاقم، چشم به دوباره دیدن گشودم. آسمانِ صبح، هنوز هم تاریک بود.. و حسامی که با قرآنی در آغوش و سری تکیه زده به صندلی در اوج خواب زده گی، آرامشش را دست و دلبازانه، فخرفرشی میکرد. به صورتِ خفته در متانت اش خیره شدم. تمام شب را رویِ همان صندلی به خواب رفته بود؟ حالا بزرگ ترین تنفر زندگیم در لباس حسام، دلبری میکرد محضه خجالت دادنم. اسلامی که یک عمر آن را کثیف و ترسو ووحشی شناختم، در کالبد این جوان لبخند میزد بر حماقت سارا.. زمزمه ی اذان صبح در گوشم، طلوعی جدید را متذکر میشد، طلوعی که دهن کجی میکرد کم شدنِ یک روزِ دیگر ازفرصتِ نفس کشیدن ، و چند در قدمی بودنم با مرگ را.. و من چقدر ته دلم خالی میشد وقتی که ترس مثله آبی یخ زده، سیل وار آوار میکرد ته مانده زندگیم را.. آستین لباسش را به دست گرفتم و چند تکان کوچک به آن دادم.. سراسیمه در جایش نشست. نگاهش کردم.. این جوان مسلمان، چرا انقدر خوب بود؟ _نماز صبحه.. دستی به صورت کشید و نفسی راحت حواله ی دنیا کرد _الان خوبین؟ سوالش بی جواب ماند، سالهاست که مزه ی حال خوب را فراموش کردم _دیشب اینجا خوابیدین؟ قرآن را روی میز گذاشت _دیشب حالتون خیلی بد بود، نگرانتون شدیم.. منم اینجا انقدر قرآن خووندم، نفهمیدم کی خوابم برد.. ممنون که بیدارم کردین. من برم واسه نماز. شما استراحت کنید، قبل ناهار میام بقیه داستانو براتون تعریف میکنم… البته اگه حالتون خوب بود.. دوست نداشتم فرصتهایِ مانده را از دست بدهم.. فرصتی برایِ خلاء.سری تکان دادم _من خوبم.. همینجا نماز بخوونید، بعد هم ادامه ماجرا رو بگین.. بعد از کمی مکث، پیشنهادم را قبول کرد. بعد از وضو و پهن کردنِ سجاده به نماز ایستاد. طنین تلفظِ آیات، آنقدر زیبا بود که میل به لحظه ایی چشم پوشی نداشتم.. زمانی، نماز احمقانه ترین واکنش فرد در برابر خدایی بود که نیستی اش را ملکه ی روحم کرده بودم. و حالا حریصانه در آن، پیِ جرعه ایی رهایی، کنکاش میکردم. بعد از اتمام نماز، نشسته بر سجاده کتابی کوچک به دست گرفت و چیزی را زیر لب زمزمه کرد. با دست به سینه گیِ خاص و حالتی ارادتمندانه. انگار که در مقابلِ پادشاهی عظیم کرنش کرده باشد. و من باز فقط نگاهش کردم. عبادتش عطرِ عبادتهایِ روزهایِ تازه مسلمانیِ دانیال را میداد. سر به زیر محجوب رویِ صندلی اش نشست و حالم را جویا شد.. اما من سوال داشتم _چی تو اون کتاب نوشته بود که اونجوری میخوندینش؟؟. در یک کلمه پاسخ داد _زیارت عاشورا... اسمش را قبلا هم شنیده بودم. زیارتی مخصوصِ شیعیان.زیارتی که حتی نامش هم، پدرم را به رنگ_لبو درمیآورد.. نوبت به سوال دوم رسید _چرا به مهر سجده میکنی؟ یعنی شما یه تیکه خاک وگلِ خشک شده رو به خدایی قبول دارین؟؟ با کف دست، محاسنش را مرتب کرد _ما '' '' مهر سجده نمیکنیم.. ما '' '' سجده میکنیم.. منظورش را متوجه نشدم _یعنی چی؟؟ مگه فرقی داره؟؟ نویسنده زهرا اسعد بلند دوست 🌸✨🌸✨🕊✨🌸✨🌸 @Shamim_best_gift
✅یک فنجان چـــــای با خدا 💐قسمت شصت و سوم لبخندِ مخصوصش نشست بر دلم _فرق داره.. اساسی هم فرق داره.. وقتی “به ” مهر سجده کنی، میشی بت پرست.. اما وقتی ” روی” مهر سجده کنی اون هم برایِ خدا، میشی یکتا پرست. خاک، نشانه ی خاکساری و بی مقداریه.. بنده ی خدا پنج وعده در شبانه روز پیشونی شو رویِ خاک میذاره تا در کمالِ خضوع به خدا سجود کنه و بگه خاک کجا؟؟ و پروردگار افلاک کجا..؟؟ ما “ ِ” مهر “ به ” خدایِ آفریننده ی خاک و افلاک سجده میکنیم.. در کمال خضوع و خاکساری.. تعبیری عجیب اما قانع کننده.. هیچ وقت فکرش را هم نمیکردم که تفاوت باشد👈 بین “به” و “روی”..👉 اسلامِ حسام همه چیزش اصولی بود.. حتی سجده کردنش بر خدا.. اسلام و خدایِ این جوان، زیادی مَلَس و دوست داشتنی بودند و من دلم نرم میشد به حرفهایش.. بی مقدمه به صورتش خیره شدم _دلم چای شیرین میخواد با لقمه ی نون و پنیر.. هر چند که لحنم بی حال و بی رمق بود. اما لبخندش عمیقتر شد _چشم.. الان به اکبر میگم واستون بیاره.. دیشب شیفت بود.. مدتی بعد اکبر سینی به دست وارد اتاق شد. و با همان کل کل های بامزه و دوستانه اش اتاق را ترک کرد. و باز من ماندم و حسامی که با دقت از تکه های نان، لقمه هایی یک دست میساخت و در سینی با نظمی خاص کنار یکدیگر میچید.. باز هم چـــ☕️ـــای شیرین شده به دستش، طعم خدا میداد.. روسری را روی سرم محکم کردم _من میخواستم وارد داعش بشم.. اما عثمان نذاشت.. چرا؟؟ صدایی صاف کرد _خیلی سادست. اونا با نگهداشتن_طعمه_وسط_تله، میخواستن دانیال رو گیر بندازن.پس اول به وسیله ی عثمان مطمئن شدن که شما هیچ خبری ازش ندارین.. تو قدم دوم نوعی ایجاد کردن که اگر دانیال شما رو زیر نظر داشت، یقین پیدا کنه که هیچ خطری اون و خوونوادشو تهدید نمیکنه و درواقع نمایشِ اینکه سازمان و داعش بی خیالش شده. اینجوری راحتتر میتونستن دانیالو به سمت تله یعنی شما بکشن.. از طرفی با ورود شما به اون گروه، اتفاق خوبی انتظارشونو نمیکشید. حالا چرا؟؟ 👈اونا میدونستن که اطلاعات به دست نیروهای ایرانی رسیده. پس اگه شما عضو این گروه میشدین، یقینا دانیال واسه برگردوندن خواهرش به ما متوسل میشد و اونوقت موضوع، شکل دیگه ایی به خودش میگرفت. یعنی رسانه ایی.. اونا میدونستن که اگه ما جریان رو رسانه ایی کنیم خیلی خیلی واسه ی خودشون و قدرتشون تو منطقه در برابر ابر قدرتها، گرون تموم میشه.. اینکه تو تمام اخبارها از نفوذ ایران در زنجیره ی اصلی داعش و جمع آوری اطلاعات سری و نظامیشون گفته بشه، نوعی شکست_بزرگ و فاجعه محسوب میشد..پس سعی کردن بی صدا پیش برن… و من حیران مانده بودم از این همه ساده گی خودم.. نویسنده زهرا اسعد بلند دوست 💚✨💚✨🌸✨💚✨💚 @Shamim_best_gift