eitaa logo
انگیزشی | حس زیبای زندگی😊
1.5هزار دنبال‌کننده
50.8هزار عکس
5.7هزار ویدیو
96 فایل
🥰کانــال حـس زیـبــای زنــدگی محل بارگذاری بهترین مطالب مــعنـوی؛ ارزشـــی؛ انـگیزشی... با یــک حس خـــوب و عــالی بــا مـــا هــمــراه باشید🥰 🌟درسته برای پست ها خیلی زحـمت میکشیم ولی کپی حلالتون🦋 ارتباط مستقیم با مدیر کانال @HamidiAbbas110
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ غم ندارد دل ما ضامن آهو داریم هرچه داریم درین زندگی از او داریم باز با شوق درین قبله نور آمده ایم بده آقا صدقه از ره دور آمده ایم @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام شغل شریف تمام نوکرها رضا امام من است و امام نوکرها شنیده‌ام که به روز حساب این آقا ز مرحمت بشود هم کلام نوکرها خدا کند برسد محضر مبارک او ز راه دور همیشه سلام نوکرها عطا به نوکر این خانواده با زهراست که هست حاتم طایی غلام نوکرها تمام میکنم این شعر را به نام خدا به نام اشکِ مدامِ تمامِ نوکرها السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع) 🌸✨🌸✨🌴✨🌸✨🌸 @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😊خیلی ها بجای چند کانال داشتن دنبال کانالی هستن که جامع باشه😊 👌کانال شمیم رضوان کانالی جامع و کامل در ایتا👌 ✅مذهبی ✅فرهنگی ✅اجتماعی ✅شهدا ✅همسرداری ✅تربیت فرزند ✅خندوانه ✅نکات مثبت ✅سلامت و کلی مطالب جالب در کانال شمیم رضوان 👇👇👇👇🏃🏃🏃🏃 برای عضویت کلیک کنید👇👇 @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 ⬅️استفتائات مقام معظم رهبری ✅سوال 5: شخصی به دیگری می‌گوید که این مقدار از املاکم بعد از فوتم مال تو باشد، آیا این عمل هبه محسوب می‌شود یا وصیّت؟ ↩️جواب: در فرض مذکور، وصیت محسوب می‌شود؛ و اگر مقدار آن تا یک سوّم اموال میت باشد، برای او می‌شود؛ و بیش از یک سوّم اموال، با اجازه ورثه نافذ است. 🔻🔻🔻🔻🔻🔻   ✅ سوال 6: آیا راهی برای فرار از ربا در معاملات بانکی وجود دارد؟ ↩️جواب: راه حل، استفاده از عقود شرعی با رعایت کامل شرایط آن‌هاست. 🌺✨🌺✨🌾✨🌺✨🌺 @Shamim_best_gift
دیشب ورق زدم صفحاٺ کتاب را خواندم وصیت امام،این حرف ناب را باشم و یا نباشم اگر در میانتان دسٺ غریبه ها ندهید انقلاب را @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ 🌷قال امــامـ صــادق(؏): ✍«همه خوبے در خانه‌اۍ قرار داده شده و کلـ🔑ـید آن دلکـنـدن‌ازدنیا قرار داده شده است.» @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️هو العشق❤️ ✅پارت چهل و هفتم 🌻پلاڪ پنهاݩ فاطمه_امیری کمیل با آخرین سرعت تا محل کار رانده بود،به محض رسیدن سریع از ماشین پیاده شد و به طرف ساختمان دوید،در راه احمدی را دید با صدای مضطربی صدایش کرد: ــ احمدی،خانم حسینی کجاست؟ ــ حالشون بد شد،بردنشون بهداری کمیل بدون حرفی به سمت بهداری که آخر ساختمان بود،دوید تا می خواست وارد شود ،بازویش کشیده شد،با عصبانیت برگشت تا شخصی که مانع ورودش شد را دعوا کند که با دیدن امیرعلی کمی آرامتر اما باهمان اخم های وحشتناک گفت: ــ چیه؟ ــ آروم باش کمیل،دکتر داخله نمیتونی بری،دارن خانم حسینی رو معاینه میکنه کمیل که با حرفی که امیرعلی گفت قانع شده بود،بانگرانی پرسید: ــ چی شده امیرعلی،سمانه چشه؟ ــ بیا بشین ،برات تعریف میکنم او را به سمت صندلی ها برد و هر دو کنار هم نشستند. ــ آروم باش،همه دارن باتعجب نگات میکنن،این همه اضطراب و نگرانی لزومی نداره. کمیل دستی به صورتش کشید و گفت: ــ دست خودم نیست،دِ بگو چی شده؟ ــ باشه میگم آروم باش،پای کارای رضایی بودم که خانم بصیری گفتن یکی از خانمای بند سیاسی حالشون بد شده،اصلا فکر نمیکردم خانم حسینی باشه،منتقلش کردیم بهداری،دکتر معاینه کرد،گفت که بدلیل فشار روحی و اینکه وچند روزی هست که غذا نخورده ــ چی؟غذا نخورده؟چرا ــ آره،خانم حسینی کلا بیهوش بود و نتونستیم دلیل نخوردن غذارو بپرسیم،زنگ زدیم دکتر زند تا بیان و دقیق تر معاینه کنه،خانم بصیری وقتی دست خانم حسینی رو گرفت،از شدت سرمای دستش شوکه شد. کمیل سرش را پایین انداخت،باورش نمی شد که سمانه به این روز افتاده باشد. ــ همش تقصیر منه،باید زودتر از اینجا میبردمش بیرون،اون روز دیدم رنگش پریده اما نپرسیدم..لعنت به من امیرعلی دستی بر شانه اش گذاشت: ــ آروم باش،الان تو تنها کسی هستی که میتونی کنارش باشی،امیدش الان فقط به تو هستش،ضعیف نباش،تو الان تنها تکیه گاه اون هستی ــ میتونستم بیشتر مراقبش باشم ــ این چیز دسته خودت نیست،تو هم داری همه تلاشتو میکنی پس دیگه جای بحثی نمیمونه با باز شدن در،هر دو سریع از جایشان بلند شدند اما کمیل زودتر به طرف دکتر زند رفت. ــ سلام دکتر ــ سلام .خوب هستید ــ خیلی ممنون،حال بیمار چطوره؟ دکتر زند که خانمی مهربون بودند،کمی مشکوک به چهره ی مضطرب کمیل نگاه کرد،میدانست او مسئول دلسوز و متعهدی است و همیشه گزارش حال زندانی ها را حضوری پیگیری می کرد اما الان بی تاب و نگران بود،حدس می زد که آن دختر جوان فقط زندانی کمیل نیست. ــ نگران نباشید،حالشون خوبه،البته فعلا ــ نگفتن چرا غذانخوردن؟ ــ این دختر خانم بدلیل ناراحتی زیاد و فشار روحی که این مدت داشته،معده درد شدید گرفته بود،و با خوردن کمترین چیزی حالت تهوع شدید و سوزش معده میگرفته،تعجب میکنم که چرا حرفی نزده؟ کمیل از شنیدن این حرف ها احساس ضعف می کرد،سمانه چه دردهایی کشیده بود و او در بی خبری به سر می برد.... 🌹🌾🌹🌾🕊🌾🌹🌾🌹 @Shamim_best_gift