eitaa logo
🌻حس زیبای زندگی🌻
1.5هزار دنبال‌کننده
50.5هزار عکس
5.6هزار ویدیو
96 فایل
🥰کانال حس زیبای زندگی محل بارگذاری بهترین مطالب معنوی؛ ارزشی؛ انگیزشی... با یک حس خوب و عالی با ما همراه باشید🥰 🌟درسته برای پست ها خیلی زحمت میکشیم ولی کپی حلالتون🌟 ارتباط مستقیم با مدیر کانال @HamidiAbbas110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻روز پنجشنبه به نام حضرت امام حسن عسکرى علیه السّلام است. زیارت آن حضرت : السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللهِ وَ خَالِصَتَهُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا إِمَامَ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَارِثَ الْمُرْسَلِینَ وَ حُجَّةَ رَبِّ الْعَالَمِینَ صَلَّى اللهُ عَلَیْکَ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ أَنَا مَوْلًى لَکَ وَ لِآلِ بَیْتِکَ وَ هَذَا یَوْمُکَ وَ هُوَ یَوْمُ الْخَمِیسِ وَ أَنَا ضَیْفُکَ فِیهِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکَ فِیهِ فَأَحْسِنْ ضِیَافَتِی وَ إِجَارَتِی بِحَقِّ آلِ بَیْتِکَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ. سلام بر تو اى ولىّ خدا، سلام بر تو اى حجّت حق و بنده پاك خدا، سلام بر تو اى پيشواى مؤمنان، و وارث پيامبران، و برهان محكم پروردگار جهانيان، درود خدا بر تو و اهل بيت پاكيزه و پاكت باد، اى سرور من يا ابا محمّد حسن بن على، من دل بسته تو و اهل بيت توام، اين روز روز پنجشنبه و روز توست و من در آن ميهمان و پناهنده به توام، پس به نيكى پذيرايم باش و پناهم ده، به حق خاندان پاكيزه و پاكت. @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امام زمانم✋🌸 «سلامٌ عَلی» آسمانِ نگاهت «سلامٌ عَلی» نورِ در سجده گاهت «سلامٌ عَلی» جاده و گرد ميدان بر آن سيصد و سيزده مردِ راهت @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با هرنفسے سلام ڪردݧ عشق اسٺ آقا بہ ٺو احٺرام ڪردݧ عشق اسٺ چوݧ نام قشنگٺ بہ میاݧ مےآید از روے ادب قیام ڪردݧ عشق اسٺ سلام ارباب خوبم✋🌸 @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز ساعت دلم را به سمت شادی کوک خواهم کرد امروز سرشار خواهم بود از عاطفه، امروزبا لبخندی، امید بخشِ، قلبی دردمند میشوم @Shamim_best_gift
خدایا!! چتر رحمتت را بر سر همه و دوستانم بازنگه دار تا هرکجا ترسی هست به ایمان هرکجا خشونت و آشوبی هست به صلح و امنیت و آرامش هرکجا رنجشی هست به بخشش و هرکجا ناامیدی هست به امیدواری بسیار مبدل گردد !! سلام به زندگی و به آهنگ خوش زندگی که برای بودنش زنده ایم. سلام بر همه و بر دوستان امروزتان بی نظیر وجودتان سالم نگاه خدا همراهتان صبح و روز قشنگ و زیباتون بوجود مبارکتون مبارک باد؛ درپناه حق روزتون رو با یه دنیا امید، تدبیر، توکل ، آرامش الهی ، شادی و نشاط با یه بغل آرزوهای پسندیده آغاز کنید. کمال و منتهای سعادت را براتون آرزومندم. ❤️🍃❤️🍃🌸🍃❤️🍃❤️ @Shamim_best_gift
لحظه ها ثانیه ثانیه میگذرد، یادتان نرود این جا کسی هست که به اندازه تمام دنیا برایتان آرزوهای خوب دارد.  😊تمام لحظاتتون پرازعشق وامید😊 @Shamim_best_gift
حال دلت که خوب باشد همه دنیا به نظرت زیباست... حال دلت که خوب باشد حتی میشوی همبازی بچه‌ها و چقدر لذت دارد که آدم حال دلش خوب باشد. ♥️حال دلتون تا ابد خووووش♥️ @Shamim_best_gift
مهر left... آبان left... آذر online... دی is typing... 🌸با آرزوی بهترینها🌸 ❄️پیشاپیش زمستان مبارک❄️ @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ دلم می خواد آقا جون، ضریحتُ ببوسم لباس نوکریتُ، تو حرمت بپوشم از کوچیکی تاحالا، عاشق ومبتلاتم بذار همه بدونن،تاجون دارم گداتم @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باز تنهائیم با هم..غصهٔ هجران و من باز می‌لرزیم با هم..زانوی لرزان و من در سرای مردگانم من به دور از مشهدت رحم کن می‌ترسم از کابوس "قبرستان و من" زیر کل عکسهایی که بدون مشهدست مینویسم با تمام بغضِ خود "زندان و من" یک شبی هم خواب دیدم روی زانوی توام یک حرم بود و تو بودی و سر و دامان و من با نوازش‌های تو چشمم به رویت باز شد دیدمت تنها تو بودی زیر یک ایوان و من حس ناب خواب آن شب قابل توصیف نیست قاب شد در چشم‌هایم "حضرت سلطان و من" نوکرِ "تک خور" نبودم لحظهٔ عرض ادب گفتم آقا نوکرت هستند ، یک ایران و من السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع) 💓🕊💓🕊🌺🕊💓🕊💓 @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⬅️استفتائات مقام معظم رهبری ✅سوال 260: آیا مالیدن دست‌ها به‌صورت بعد از قنوت در حال نماز، موجب بطلان آن می گردد، و در صورتی که نماز را باطل کند، آیا معصیت و گناه محسوب می شود؟ ↩️جواب: کراهت دارد ولی نماز را باطل نمی کند.  🔻🔻🔻🔻🔻🔻 ✅سوال 261: بیمه ی عمر چه حکمی دارد؟ ↩️جواب: شرعاً مانعی ندارد. 🌸✨🌸✨☘✨🌸✨🌸 @Shamim_best_gift
گیریم که جنگ جملی هست غمی نیست یک فتنه بین المللی هست غمی نیست ما تجربه کردیم که در لحظه ی فتنه تا رهبر ما سید علی هست غمی نیست @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یارب دل مارا تو به رحمت جان ده... درد همه را به صابری درمان ده.... این بنده نداند که چه می باید خواست... داننده تویی هر آنچه خواهی آن ده... @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅رمان بانوی پاک من 🌷قسمت هفتاد و سوم موقع بله گفتن من رسید. آروم زمزمه کردم:با اجازه مادر و پدرم و آقا صاحب الزمان بله. همه شروع کردن به دست زدن و عاقد هم بعد گرفتن چندتا امضا رفت. باید کارن شنلم رو برمیداشت. خیلی استرس داشتم و دست خودمم نبود. فقط چشمام رو بستم و یکدفعه دنیای جلو چشام سفید شد. آروم چشامو باز کردم و صورت متعجب و حیرت زده کارن رو دیدم. همه مشغول دست زدن و هلهله کردن بودم اما من خیره شدم تو چشمای همسرم‌. تو چشمایی که حالا دنیای من بود. با بهت دستشو آروم رو گونه ام کشید و گفت:فرشته کوچولوی من چقدر قشنگ شدی. به کت شلوار مشکی و پیراهن نباتیش نگاه کردم و گفتم:تو هم قشنگ شدی. به زور ازم چشم کند و هر دو نشستیم بعد چند دقیقه خانما راهیش کردن سمت مردا. خیلی دوست داشت کروات بزنه اما مانعش شدم و گفتم تو آلان مسلمونی کروات اصلا شایسته یک بچه مسلمون نیست. برای مجلسم همه دوست داشتن آهنگ و بزن و برقص داشته باشه اما من مخالفت کردم و کارن هم به زور قبول کرد. باید خیلی روش کار کنم که تقریبا مثل هم بشیم. اینکه صرفا مسلمون شده کافی نیست. شیعه شدنش، بچه هیئتی شدنش، آهنگ گوش نکردنش... اینا همه به عهده منه. خانوما با زدن به میز و هلهله کردن و اینا یکم رقصیدن و من زمزمه هایی شنیدم که آرزو کردم اون لحظه خدا جونم رو بگیره اما دیگه نشنوم تهمتا و نارو هایی که بهم میزنن. مخصوصا از زبون خودی. حالا بیگانه چیزی نمیدونه از زندگیت اما اگر از زبون خودی بشنوی قلبت تیکه تیکه میشه حاضری زمین دهن باز کنه و بری توش‌‌. "نه میدونی چیه هلنا؟ این دختر عموی به اصطلاح مومن و با خدای من از همون اول واسه کارن بیچاره تور پهن کرده بود.فقط انگار منتظر بود خواهرش بره زیر خاک تا زیرآب شوهرشو بزنه." آره اینو آناهید گفت. دخترعموی با معرفتم. "چمدونم والا این دختره بد شگون از اول قدمش نحس بود. به زور خودشو چسبوند به پسر ساده و بیچاره من. کی گفته چادریا با حیاترن؟" اصلا باورم نمیشد عمه ام درباره من اینجوری قضاوت کنه. اون لحظه ای که بله رو گفتم فکر این متلکا و زخم زبون ها رو نمی‌کردم. خیلی ترسیدم. کاش بتونم این طرز فکرای مزخرف رو از سرشون بیرون کنم. وسط مجلس عروسیم، عروسی برام عزا شد. اشکم در اومده بود و نمیدونستم چیکار کنم. اما صبر کردم. تا آخر شب صبر کردم و دم نزدم در حالی که از درون داشتم آتیش میگرفتم. نویسنده زهرا بانو 🌸🌱🌸🌱🔹🌱🌸🌱🌸 @Shamim_best_gift
✅رمان بانوی پاک من 🌷قسمت هفتاد و چهارم موقع هدیه دادن رسید و کارن باز اومد. دستمو که گرفت انگار برق بهم وصل کرده باشن عقب کشیدم. محکم دست ظریفمو بین دستان مردانه اش گرفت و گفت:نترس من دیگه شوهرتم. بعد از دادن هدیه های کوچک و‌ بزرگ که بزرگترینش ماشینی بود که پدرجون هدیه داده بود به ما و کارن اون ماشینو گل زده بود. خلاصه کم کم شام رو هم سرو کردیم و موقع رفتن شد. دوست داشتم زودتر برسم خونه استراحت کنم سرم داشت میپوکید. نمیخواستم عروسی رو خراب کنم برای همین لبخند مصنوعی میزدم تا کسی به حال درونم پی نبره. با همه خداحافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم. خداروشکر که عروس کشون و از این برنامه ها نداشتیم. محدثه انقدر به کارن وابسته بود که نتونستیم بزاریمش پیش مامانم. تا رسیدیم به خونه،کارن محدثه رو گذاشت رو تخت خوابش برد و اومد پیش من. از چشمام خستگی رو فهمید و گفت:خوابت میاد؟ _اره. لبخند زد و دستمو گرفت. _یه دوش بگیر از شر اینهمه تافت و آرایش خلاص شی بعد استراحت کن. نمیخواستم اونم بفهمه امشب چه اتفاقاتی افتاده. نمیخواستم شب به این قشنگی خراب بشه. زود رفتم حمام و بعدش اومدم کنار کارن که حسابی غرق خواب بود دراز کشیدم. بعد یک دنیا فکر و خیال بالاخره خوابم برد. صبح روز بعد با صدای گریه محدثه بیدار شدم. کارن نبود حتما رفته بود سرکار. سریع بلندشدم و رفتم تو اتاق محدثه. بچه ام داشت خودشو خفه میکرد از گریه‌. زود بغلش کردم و انقدر دم گوشش حرف زدم که آروم شد. کم کم باید بهم عادت میکرد. مسئولیتش از این به بعد گردن من بود. _دختر نازم چطوره؟ خانمی دیگه گریه نکنیا. نبینم چشمای قشنگت اشکی بشه قربونت بشم. با محدثه که تو بغلم آروم شده بود، رفتم تو آشپزخونه و یک صبحانه مختصر آماده کردم خوردم. به محدثه هم شیر خشک دادم معلوم بود گشنشه. باید از کارن میپرسیدم ساعت کاریش چجوریه. باید قبل رفتنش براش صبحونه آماده میکردم. بعد از جمع کردن ظرفای صبحونه، به کارن زنگ زدم. _جانم خانمم؟ _سلام کارن خوبی؟ _قربونت عزیزم توخوبی؟ خوب خوابیدی؟ _آره بد نبود. میگم ظهر واسه ناهار میای؟ _نه خانم فکر کنم عصر بیام. شما ناهارتو بخور. محدثه که اذیتت نمیکنه؟ _نه بچه ام آرومه. خندید و گفت:ای جانم. خوشحالم مادر بچه ام شدی و براش مادری میکنی‌. لبخند قشنگی رو لبم شکل گرفت. _منم خوشحالم که خانم خونه ات شدم. لحظه ای مکث کرد و بعد گفت:دوست دارم خانمی.. من برم به کارم برسم مراقب خودتون باشین. _چشم شما هم مواظب خودت باش. خدافظ. _خدافظ. محدثه آروم شستمو گرفته بود و تو دهنش کرده بود. وقتی شستمو مک میزد دلم قنج میرفت. چقدر این موجود کوچولو، دوست داشتنی بود. ناهار چون تنها بودم یک کتلت ساده درست کردم و خوردم. باز خداروشکر که محدثه بود سرم بند میشد. اگه نبود که از تنهایی دق میکردم. ساعت۴بود که مامان زنگ زد. بالاخره یاد من افتادن. _سلام‌. _سلام دخترم. خوبی؟چه خبر؟ _ممنون شماخوبین؟ _محدثه چیکار میکنه؟ _تو بغلمه داره میخوابه‌. _مواظبش باشیا اون دیگه دست تو امانته. _باشه حتما. مامان؟ _جانم؟ _دیشب بعد رفتنمون عمه دیگه چیزی نگفت؟ _نه دخترم چطور؟ _هی..هیچی.. من برم الان کارن میاد. _سلام برسون مادر. خدانگهدار‌. _خداحافظ. گوشیو که قطع کردم دلم گرفت. نه خواهری، نه دوستی، نه همدمی،نه همسایه ای.. هیچکس رو نداشتم دلم به حال تنهایی خودم سوخت. دانشگاه رو هم فعلا بیخیال شده بودم چون نگهداری از محدثه به مشغله هام اضافه شده بود و جلو دانشگاه رفتنم رو میگرفت. مهد کودک هم نمیتونستم بزارمش چون به کسی اطمینان نداشتم. بچه سه ماهه مسئولیتش سخته میترسیدم بزارمش مهد. محدثه که خوابید گذاشتمش تو اتاق و رفتم لباس بپوشم تا کارن بیاد. یک بلیز شلوار سورمه ای پوشیدم، موهامم باز گذاشتم. آرایش بلد نبودم اما یکم آرایش کردم تا رنگ و روم باز بشه. نویسنده زهرا بانو ♻️⚜♻️⚜🌸⚜♻️⚜♻️ @Shamim_best_gift
✅رمان بانوی پاک من 🌷قسمت هفتاد و پنجم ساعت۵ونیم کارن اومد. منم رفتم استقبالش و بهش خسته نباشید گفتم‌‌. _ممنون خانمی. خوشگل کردیا. خندیدم و گفتم:ممنون لطف داری. بشین چای بیارم برات. کتشو ازش گرفتم گذاشتم سر جالباسی. اونم رفت لباساشو عوض کنه. دو تا فنجون چای ریختم و آب نبات گل محمدی و شکلات گذاشتم کنارش. دوتا نبات نی دارم کنار فنجونا گذاشتم و رفتم پیشش. رو مبل کنارش نشستم و گفتم:خسته نباشی. دستمو گرفت و بوسید گفت:ممنون خانمم. خستگیم با حضور شما در میره. چایش رو با آرامش و سکوت خورد و باز تشکر کرد. _چیزی شده زهرا؟از دیشب تو همی؟ _نه چیزی نیست. _اگه چیزی شده و کسی حرفی زده بهم بگو. _نه همه چی خوبه. _مطمئن باشم بهم دروغ نمیگی؟ از بچگی یاد گرفتم دروغگو دشمن خداست. نمیخواستم بهش دروغ بگم، راست گفتنم ناراحتش میکرد. خیلی دو دل بودم. _اگه چیز مهمی باشه میگم بهت. بعد هم لبخند زدم که مطمئن بشه. باصدای محدثه رفت پیشش و آوردش بیرون. کمی باهاش مشغول بازی شد منم رفتم به کیکی که گذاشته بودم تو فر، سر بزنم. خوب پخته شده بود. درش آوردم از فر و با شکلات و ترافل تزئینش کردم. گذاشتم سرد بشه تا بخوریمش. به کارن گفتم:چیزی میخوری برات بیارم؟ _نه خانم بیا پیش خودمون. رفتم پیششون نشستم که اذان گفتن. _بریم نماز بخونیم. رنگ کارن پرید و گفت:باشه حالا دیر نمیشه‌. _عزیزم نماز اول وقت ثواب بیشتری داره. پاشو. رفتم وضو گرفتم و اومدم دیدم کارن نشسته هنوز با محدثه بازی میکنه. _پاشو دیگه. _نماز خوندم خانم. _خوندی؟؟؟مگه میشه به این زودی؟ _من تازه کارم خانمم نمیتونم مثل شما مسلمونای قدیمی آروم و با خشوع بخونم. بهش حق دادم و رفتم که نماز بخونم. نمازمو که تموم کردم، کیکو آوردم و خوردیم باهم. _همه چی کنار تو خیلی قشنگه زهرا. خداروشکر میکنم که دارمت عزیزم. به روش لبخند پاشیدم و گفتم:حسمون متقابله. کمی محدثه رو بغل کردم و بعد گفتم:خب من برم شام درست کنم. _کیک به این خوشمزگی رو خوردم جا ندارم. زدم به شکمش و گفتم:هنوز تازه ساعت۷ شده.کو تا ۱۰شب. اون شب به خوشی و خوبی گذشت و خداروشکر فکر تیکه ها و متلک های عمه و آناهید از سرم بیرون رفت نویسنده زهرا بانو 🍁✨🍁✨🌸✨🍁✨🍁 @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔔 موعظه شیطان ! 💠⇦•پس از آنکه حضرت نوح ع قوم گنهکار خود را نفرین کرد و طوفان همه آنها را از بین برد، ابلیس نزد او آمد و گفت؛ تو بر گردن من حقی داری که میخواهم آن را ادا کنم! 🌷⇦•نوح گفت؛ چه حقی؟! خیلی بر من سخت و ناگوار است که من بر تو حقی داشته باشم! ابلیس گفت؛ همان که تو بر قومت نفرین کردی و همه آنها به هلاکت رسیدند و دیگر کسی نمانده که من او را گمراه سازم! بنابراین تا مدتی راحت هستم تا نسل دیگری بیاید! 💠⇦•نوح فرمود؛ حالا میخواهی چه جبرانی کنی؟! ابلیس گفت؛ در سه جا مراقب حيله من باش! 1⃣👈هنگامی که خشمگین شدی! 2⃣👈هنگامی که بین دو نفر قضاوت میکنی! 3⃣👈هنگامی که با زن نامحرم خلوت میکنی و هیچکس نزد شما دو نفر نیست! ⚠️در چنین مواقعی به یاد من باش که کار خود را خواهم کرد✨ 📚بحارالانوار ط جدید ج11 ص318 🌴✨🌴✨🍁✨🌴✨🌴 @Shamim_best_gift
خدایا.. دستم به آسمانت نمی رسد؛ اما تو که دستت به زمین می رسد بلندم کن..! @Shamim_best_gift
🌸امام سجاد علیه السلام: 🌻همانا نماز بنده پذیرفته نمی شود،مگر آنچه راکه باقلبش به نماز توجه کرد. ■وسائل الشیعه،ج 4،ص688 @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻"رو هــر جـمله؛ یـک دقــیقه تفـکر کـن" 1⃣ می‌دونی چرا شیشه‌ی جلوی ماشین انقدر بزرگه ولی آینه عقب انقدر کوچیکه؟ چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره. بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده. 2⃣ دوستی مثل یک کتابه. چند ثانیه طول می‌کشه که آتیش بگیره ولی سالها طول می کشه تا نوشته بشه....! 3⃣ تمام چیزها در زندگی موقتی هستند. اگر خوب پیش میره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند داشت. اگر بد پیش میره نگران نباش، برای همیشه دوام نخواهند داشت... 4⃣ دوستهای قدیمی طلا هستند، دوستان جدید الماس. اگر یک الماس به دست آوردی طلا را فراموش نکن چون برای نگه داشتن الماس همیشه به پایه طلا نیاز داری. 5⃣ اغلب وقتی امیدت رو از دست میدی و فکر می‌کنی که این اخر خطه، خدا از بالا بهت لبخند می‌زنه و میگه: آرام باش عزیزم، این فقط یک پیچه نه پایان....! 6⃣ وقتی خدا مشکلات تو رو حل می‌کنه تو به توانایی‌های او ایمان داری. وقتی خدا مشکلاتت رو حل نمی‌کنه او به توانایی‌های تو ایمان داره! 🌻🕊🌻🕊🎈🕊🌻🕊🌻 @Shamim_best_gift