كلاس هشتم بود. سال چهل و هشت، چهل و نه.
فاميل دورشان با چند تا بچه ي قد و نيم قد از عراق آواره شده بود. هيچي نداشتند؛ نه جايي، نه پولي
هفت هشت ماه پا پی صندوق دار مسجد لرزاده شده بود. مي گفت« بابا يه وام بدين به اين بنده خدا هيچي نداره . لا اقل يه سرپناهي پيدا كنه گناه داره.»
حاجي هم مي گفت « پسرجون! وام ميخوايي، بايد يه مقدار پول بذاري صندوق. همين.» آن قدر گفت تا فاميل پول گذاشتند صندوق. همه را بدهكار كرد تا يكي خانه دار شد.
شهید حسن باقری
فرمانده نابغه جنگ
@shahmim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای پادشه خوبان
داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد
وقت است که بازآیی
🌻السلام علیک
یا صاحب الزمان🌻
@Shamim_best_gift
اولِ عشق خودت هستی و آخر،حرمت
نرود عمر هدر قَطعِ یقین در حرمت
فیضِ دستان شما دانه برایم پاشید
تا کبوتر شدم و داد مرا پَر حرمت
محشری هست حریمت که خدا میداند
آسمان را اُفُقِ چَشمِ تو میچرخاند
هرکسی را گرهٔ کور به کار افتاده
گذرش بر حَرَمِ تو دو سه بار افتاده
تو دعا کردی و افتاد دل ما یادت
یک سحر پَر زد و شد زائرِ گوهرشادت
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)
💓☘💓☘♥️☘💓☘💓
@Shamim_best_gift