سلام امام زمان خوبم ✋🌸
از تو هوس نگاه دارد دل من
چشمی به در و به راه دارد دل من
تا کی به فراق تو صبوری؟...برگرد
آقا ...به خدا گناه دارد دل من
@Shamim_best_gift️
صبحها مےڪنم
ازعشق نگاهے بہ حسین
مےڪنم باز از این
فاصلہ راهے بہ حسین
ڪردم امروز
سلامے ز سر دلتنگـے
مُردم از حسرٺ
ششگوشه الهےبہ حسین
سلام ارباب خوبم✋🌸
@Shamim_best_gift
هيچ وقت براي شروعي دوباره دير نيست
اگر با ديروز خوشحال نبودي،
امروز چيزي تازه امتحان کن.
متوقف نشو، کاري بهتر انجام بده!
@Shamim_best_gift
خدای من
چه شوق آفرین است نگاه عاشقانه تو!
چه تکان دهنده است توجه مهرآمیز تو!
چه شیرین است زندگی در کنار تو و در
زیر سایه لطف تو.....
چه لذتبخش است گرمای دست نوازشگر تو..
خدایا بحق رحمانیتت غم های ما رابزدای
و عشق خودت را در دل ما جای ده ،
که عشق به غیر از تو ،
درد است و درد است و درد!
خدایا دلهای ما را،
در پناه خودت حفظ بفرما!
آمین
🌼🍃🌼🍃🕊🍃🌼🍃🌼
@Shamim_best_gift
لحظه ها، تنها مهاجرانی هستند که هرگز باز نخواهند گشت.
"شاد زندگی کنید"
@Shamim_best_gift
انرژی مثبت تنها چیزییه
که اگه با یکی دیگه
تقسیمش کنین به
جای اینکه نصف شه
دو برابر میشه
وجودتون همیشه پر
از انرژی های مثبت
@Shamim_best_gift
غصه مشکلات دنیا رو نخور ...
"غصه های دنیا کم یا کوچک نمیشوند،
تو باید بزرگ شوی !"
خداوند تو را از داشتن چیزی محروم میکند
تا بهترش را روزی ات گرداند.
@Shamim_best_gift
سلام علیکم و رحمه الله
صبح قشنگتون بخیر
تقویم نجومی اسلامی
تقدیم به شما خوبان
✴️ شنبه
👈16 فروردین 1399
👈10 شعبان 1441
👈 4 آوریل 2020
🕌 مناسبت هاے اسلامے و دینی.
☑️صدور توقیع براے ابو جعفر سمری(ره)از جانب امام زمان علیه السلام(329 هجری)
❇️روز خوبے و براے همه امور پسندیده است.
✅نماینده و قاصد فرسادن خاستگار فرسادن.
✅حسابرسی اموال.
✅پیمان نامه و قرارداد نوشتن خوب است.
👶نوزاد امروز صالح پاک دامن و با حیا باشد.ان شاءالله.
🤕بیمار امروز شفا یابد ان شاءالله.
🚖 مسافرت بسیار خوب است..
🔭 🌗احڪام و اختیارات نجومی.
✳️جابجاےی و ورود به خانه نو.
✳️خرےد حیوان.
✳️و خرید خانه و ملک نیک است.
💑 مباشرت و انعقاد نطفه
امشب دلیلے وارد نشده است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمرے خوب و سبب عزت و احترام است.
💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمرے، خوب نیست موجب درد و الم است.
😴😴 تعبیر خواب امشب.
خوابے ڪه شب یڪشنبه دیده شود تعبیرش از ایه 11 سوره مبارڪه هود علیه السلام.
الا الذین صبروا و عملوا الصالحات...
و از معنے ان چنین استفاده مے شود ڪه ڪارے براے خواب بیننده پیش اید ڪه در نظر مردم مشڪل باشد و چون صبر ڪند موجب نیک نامے و راحتے ایام عمرش گردد . ان شاءالله. و شما مطلب خود را بر ان قیاس ڪنید .
💅 ناخن گرفتن
شنبه براے #گرفتن_ناخن، روز مناسبے نیست و طبق روایات ممڪن است موجب بیمارے در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه براے بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبے نیست آن لباس تا زمانے ڪه بر تن آن شخص باشد موجب مریضے و بیمارے اوست.
🙏🏻 وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذڪر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنے ڪه موجب غنے و بے نیاز شدن میگردد .
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اڪرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه ڪنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌹زندگیتون مهدوی🌹
🍁🌱🍁🌱🕊🌱🍁🌱🍁
@Shamim_best_gift
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨
ای شرح شفاعت تو مشهور سلام
آمیزه ای از کرامت و نور سلام
گویند زیارت تو حج فقراست
بر گنبد وبارگاهت از دور سلام
@Shamim_best_gift
تو آن امام غریبی تو آن امام رئوف
در این کرانه،به خورشید بی بدل معروف
غزال خسته دو بیت اشک پیش پایت ریخت
همین که شد به نگاهش نگاه تو معطوف
به یک اشارهٔ ابرو«نَهَیْتَ عَنْ مُنکَر»
به مهربانی لبخند«اَمَرْتَ بِالْمعروف»
تو نور را به دلم ریختی،نفهمیدم
نبود سنخیتی بین ظرف با مظروف
برای وصف تو تنها سکوت باید کرد
هنوز لنگ حروفم هنوز لنگ حروف
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
🕊🔹🕊🔹🐟🔹🕊🔹🕊
@Shamim_best_gift
⬅️استفتائات مقام معظم رهبری
✅سوال 663: خرید و فروش در روزهای تاسوعا و عاشورا چه حکمی دارد؟
↩️جواب: فی نفسه حرام نیست، لکن شایسته است شخص به عزاداری اشتغال داشته باشد و خود را از ثواب بزرگ محروم نسازد.
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
✅سوال 664: باقی مانده اموالی که به عنوان هزینه های مراسم عاشورای امام حسین(ع) جمع آوری می شود، در چه موردی باید خرج شود؟
↩️جواب: می توان اموال باقیمانده را با کسب اجازه اهداء کنندگان آنها در امور خیریه مصرف کرد؛ و یا آنها را برای مصرف در مجالس عزاداری آینده نگه داشت.
🌼🌱🌼🌱🌸🌱🌼🌱🌼
@Shamim_best_gift
فتنہ هارا یڪ بہ یڪ همچون علی در نطفہ ڪُشت
ڪی ڪند در ڪار زار این شیر بر روباه پشـت؟!
غـم ندارد شیعہ تا وقتی علـم دست اوسـت
مےزند باحرف هایش بردهان یاوه گویان سخت مشت
@Shamim_best_gift
🌸امام صادق(ع)
🌻در قیامت خداوند چنان رحمت و مهربانی اش را می گستراند که حتی ابلیس نیز به طمع می افتد.
امالی صدوق،ص۲۰۵
@Shamim_best_gift
آب زنید راه را هین ڪه نگار میرسد
مژده دهید باغ را بوے بهار میرسد
راه دهید یار را آن مه ده چهار را
ڪز رخ نوربخش او نور نثار میرسد
چاک شدست آسمان غلغله ایست در جهان
عنبر و مشک میدمد سنجق یار میرسد
رونق باغ میرسد چشم و چراغ میرسد
غم به ڪناره میرود مه به ڪنار میرسد
تیر روانه میرود سوے نشانه میرود
ما چه نشستهایم پس شه ز شڪار میرسد
باغ سلام میڪند سرو قیام میڪند
سبزه پیاده میرود غنچه سوار میرسد
خلوتیان آسمان تا چه شراب میخورند
روح خراب و مست شد عقل خمار میرسد
چون برسے به ڪوے ما خامشے است خوے ما
زان ڪه ز گفت و گوے ما گرد و غبار میرسد
@Shamim_best_gift
⚘﷽⚘
مهدی جان...
حالم خوب مى شود....
حالم خوب مى شود، وقتى یاد تو مىافتم...
وقتى یاد تو مىافتم، همه چیز برایم رنگ دیگرى مى گیرد...
همه چیز برایم رنگ دیگرى مىگیرد، وقتى صدایت مىکنم...
وقتى صدایت مىکنم، وقتى دلم را به دست تو مىسپارم؛
وقتى دلم را به دست تو مىسپارم که غمى نمى ماند...
همهچیز مىشود به رنگ تو...
🌼 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــــرَجْ 🌼
@Shamim_best_giftM
🌻بیا باهم بخوانیم دعای فرج به نیابت انبیا و اولیای الهی
🌼به نیابت حضرت زهرا (س) که هست گشایش امور دنیا را
🌻 به نیابت شهدای گمنام
🌸به نیابت شهیده نجمه قاسم پور برا آمدن یوسف زهرا(س)
🍁اللهم عجل لولیک الفرج🍁
@Shamim_best_gift
✅رمان نمنم عشق
🌸قسمت بیست و پنجم
یاسر
نمازم که تموم شد گوشیمو از جیبم درآوردم..
روی اسم مهسو که ذخیره کرده بودم #همسر ضربه زدم...
+الو
_سلام..دم دانشگاه میبینمت.
+باشه.
_فعلا.یاعلی
+بای
این بای رو من از رو زبون اطرافیانم بندازم هنرکردم واقعا.
تسبیحمو بوسیدم و دورگردنم انداختمش ...
کیفموبرداشتم و به سمت امیرحسین رفتم
_قبول باشه داداش من میرم مهسو منتظرمه...
+قبول حق.همچنین.باشه برو.فقط یادت نره بدخلقی نکنیا...
عاقل اندرسفیه نگاهش کردم و گفتم...
_این که من باخانمای ستاد بدخلقم وسرسنگین دلیل بر بدخلقی با زنم نمیشه...
خنده ای زد و گفت
+برو بینم چه زنم زنمی راه انداخته.برو به یار برس.یاعلی
با خنده بوسیدمش و
_یاعلی
از درب نمازخونه بیرون اومدم و کفشاموپوشیدم...به سمت پارکینگ رفتم وبعدازسوار ماشین شدن به سمت بیرون دانشگاه حرکت کردم...
دیدمش ،یه گوشه تنهاایستاده بود و سرش رو پایین انداخته بود.
انگار حرفام اثر کرده ها...ایول به خودم.ماشالله جذبه😅
رفتم کنارش و بوق زدم
_خانم امیدیان
سرش رو بالاآورد و بادیدن من متعجب شد.سوارماشین شدوکمربندش روبست .ماشین رو به حرکت درآوردم.همون لحظه پرسید
+اینقدازم دلخوری که گفتی خانم امیدیان؟خب معذرت میخام من واقعا این چیزارو زیادبلدنیستم...
لبخندی زدم و گفتم
_اولا خواهش میکنم اشکال نداره تجربه شد.دوما نخیر دلخورنیستم.اسمتونگفتم چون توی خیابون نخواستم اسمتوبفهمن.
نگاهی بهم انداخت و یه ابروشو بالابرد و لبخند ملیحی زد.
+آهاااا....الان کجامیریم؟
_بااجازتون الان میریم این شکم عزیزمونوسیرکنیم.بعدم میرسونمت خونه .
لبخندی زد و گفت
+باشه.
مهسو
بعد از خوردن ناهار که به پیشنهاد من فست فود بود به سمت خونه ی ما حرکت کردیم...
+عه...مهسو..یه چیزیو باید بهت بگم.
باکنجکاوی نگاهش کردم وگفتم
_یعنی چی میتونه باشه؟😅
+عقدمونوباید محضری بگیریم.عروسی هم...فکرنمیکنم بشه بگیریم.
سرمو پایین انداختم و بعدازکمی مکث بخاطر بغض گلوم گفتم
_موردنداره...کاریه که شده...اینجوری بهترم هست..کسی خبردارنمیشه ازدواج کردم.
مکثی کرد و گفت
+آره خب،دلیلی نداره بخاطر یه بازیه مسخره آیندتو خراب کنی.
همون موقع به درب خونمون رسیدیم.
کمربندموبازکردم و خواستم پیاده شم که..
+عصرمیام دنبالت،بریم برای یه سری خرید برای خونه و اینا...اگه دوس داری به مادرتم بگو تشریف بیاره.بهرحال شاید نظربخوای ازش.میخوای به یاسمن یا مادرمم بگم؟
_باشه.میسپرم بهشون.اگه دوس داشتی بگو.خوشحال میشم بیان.
+پس منتظرمون باش.ساعت پنج میام دنبالت.
_باشه.خدانگهدار
+یاعلی
ازماشین پیاده شدم و کلیدمو از کیفم درآوردم.درروبازکردم و واردخونه شدم .
لحظه ی آخر یاسر بوقی زد و حرکت کرد.
#بیقراریهانشانجوششیکعاشقاست
#آبیکجاماندهرانامیبهجزمردابنیست
#محیاموسوی
🌸🍃🌸🍃🕊🍃🌸🍃🌸
@Shamim_best_gift
✅رمان نمنم عشق
🌸قسمت بیست و ششم
یاســر
به ساعت نگاه کردم...چهاربود و هنوز اینا آماده نبودن.امان از این خانمها...
ازپله ها پایین رفتم..مامان وسط سالن پذیرایی حاضروآماده ایستاده بود...
_مامان این یاسمن کجاست؟چقدلفتش میده؟
صداش از پشت سرم اومد
+چته هی غرغرمیکنی؟اومدم بابا.بریم...
دستامو رو به آسمون بلند کردم و گفتم
_خدایا خودت به خیربگذرون...بریم
سوارماشین شدیم و به راه افتادیم.
تقریبا نزدیکای خونه ی مهسواینا بود که گوشیمو برداشتم و بامهسوتماس گرفتم
_سلام مهسو
+سلام
_آماده این؟
+آره من آمادم.مامانمم الان میاد.
_باشه پنج دقیقه دیگه دم خونتونیم.
+باشه.رسیدی یه پیام بده.
_باشه فعلا یاعلی
+بای
بای و...
+چیشد داداش؟
از آینه به صندلی عقب نگاهی انداختم و گفتم
_چی چیشد فضول خانم؟
+فضول خودتی.من کنجکاوم.
_بعله بعله صددرصد.هیچی مامانشم میاد.خوبه؟
+ممنون سرباز.آزادی
_من پلیسم تو دستورآزادباش میدی؟عجب
همونموقه به درب خونه اشون رسیدیم.پیاده شدم و زنگشون رو زدم..
+سلام.بفرماییدداخل.
_نه دیگه دیرمیشه ممنون.فقط عجله کنین.
+اومدیم.
بعد از یک دقیقه مهسو ومادرش ازخونه خارج شدن.برای چندلحظه به تیپ مهسو دقت کردم،مانتوی مشکی حریر تا روی زانو که سرآستیناش و دکمه هاوسر جیبهاش قرمز بود.
وشکوفه های خیلی ریز قرمز روی لباس کارشده بود..
شلوار مشکی دمپا با کفش پاشنه بلند پوشیده بود.وظاهراکیفش ست کفشاش بود.و روسری مشکی قرمزی رو هم به صورت زیبایی سرش کرده بود.خداروشکر موهاشو بیرون نریخته بود.و آرایش هم نداشت.بجز خط چشم.که فکر میکنم هردوش به احترام حضورمادرم بود.
سلام و احوالپرسی کردیم و مادرم با اصرارفراوان مهسو رو به جای خودش روی صندلی جلو نشوند.و پشت سر هم میگفت#زنبایدکنارشوهرشباشه
و هردفعه هم من و مهسو خندمون میگرفت ازاین تاکیدمکرر حضرت مادر...
مهسو
تیپ متفاوت یاسر توجهم رو به خودش جلب کرده بود.توی این چندروز دقت کرده بودم که دقیقامثل خودم به آراستگی ظاهرش اهمیت میده.شیک و تمیز.
تیپ صبحش هم خیلی متعجبم کرد...اصلاتوقع تیپ اسپرت ازش نداشتم.درست مثل الان که کت و شلوار نپوشیده بود.
یه پیرهن یقه مردونه پوشیده بود و روش یه بافت پاییزه ی کرم شکلاتی
و شلوار کتون شکلاتی رنگ و کفش کالج شکلاتی رنگ که نخ نمای کرم رنگ داشت...
به پیشنهاد یاسر قراربود اول بریم خونه روببینیم بعد بریم تیراژه و مبلمان و سرویس چوب رو سفارش بدیم.
خونه ای که یاسرمیگفت همون اطراف بود.بیست دقیقه بعد روبه روی یه برج بیست طبقه ایستاد.
بیرونش که خوب بود.
ازنگهبانی گذشتیم وخواستیم وارد آسانسوربشیم.
دقیقا همون چیزی که ازش میترسیدم.
همه واردشده بودن ولی من هنوز نرفته بودم
+مهسوچرانمیای؟
_چیزه....میشه باپله بیام؟
+پللله؟نوزده طبقه رو؟😳
حالت چهره ام رو مظلوم کردم و گفتم
_من ازآسانسوروحشت دارم...
یاسر دکمه ی طبقه نوزده رو زد و گفت
+شما برید مام الان میایم
و کلید رو به یاسمن داد
وقتی آسانسور حرکت کرد دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت...
+مگه نمیترسی؟پس بریم.
به دستش نگاهی کردم و دستمو توی دستش گذاشتم...
بازهم همون لرزش سر عقد رو حس کردم...انگار به دستای من حساسیت داشت این بشر...
وارد اون یکی آسانسور شدیم...
دکمه ی طبقه روزد
پشت سرم ایستاد ومنوبه خودش نزدیک کرد
ودستاش رو روی چشمام گذاشت
آروم دم گوشم گفت
+وظیفه ی یه محافظ اینه که حتی توی آسانسورم نزاره تودلت آب تکون بخوره...
لبخند ملیحی روی لبم نشست...
#برایاولینبارازآسانسورنترسیدم
#عشقآدمهایترسورابهمیدانمیکشد
#محیاموسوی
🌴🥀🌴🥀🍁🥀🌴🥀🌴
@Shamim_best_gift
✅رمان نمنم عشق
🌸قسمت بیست و هفتم
یاسر
به محض توقف آسانسور دستام رو از روی چشمهای مهسوبرداشتم و سریع خارج شد...
نفسم رو مثل فوت بیرون فرستادم و دستامو روی چشمام کشیدم و از آسانسور بیرون اومدم.
درب خوبه باز بودکنارایستادم تامهسواول واردبشه.
_بفرمایید.
هردومون واردشدیم .درب رو بستم و سلام کردیم.
_خب خانوما.اینم کلبه ی درویشیه ما.بفرمایید بشینید تاوسایل پذیرایی روبیارم
همه بااعلام مخالفتشون مبنی بر صرف چای وشیرینی من روهم منصرف کردن.
کنار مهسورفتم
مشغول دیدن اتاقهابود.
+یکم کوچیکه،ولی خب برادونفرکافیه.فقط...حیف که دوتااتاق داره.
_خب یه اتاق خواب یه اتاق هم برای کارای من.ممکنه همونجاهم بخوابم .
عملااون یکی اتاق برای شماست خانم.
+اهااا.ولی درکل معماریش شیک و قشنگه.به دلم نشست
نگاهی بهش انداختم و آروم گفتم
_منزل خودتونه دیگه...
چشمکی زدم و به سمت مامان اینارفتم تانظراوناروهم بدونم...
مهسو
این انگار امروز یه چیزیش میشه ها...
یه باردستمومیگیره،یه بار چشامومیگیره،یه بار اینجورچشمک میزنه...
وای خدا خودت رحم کن...این بشر خله،منو خل نکنه بایدکلاهموبندازم هوا..
وارداتاقی که قراربود برای من باشه شدم...
نورگیرو دلباز بود.اصلا محیط خونه اش خیلی معنوی بود.یه حالت آرامش خاصی توش ساکن بود.یعنی ممکنه بخاطر دکوراسیون و فنگ شوییش باشه؟
آره حتما همینه...
یه تخت خواب یک نفره فقط توی این اتاق بود..
معلوم بود که ازاین اتاق استفاده نمیکنه...
پس جریان دکوراسیون و فنگ شویی هم تعطیله...چون عملا شی خاصی توی این اتاق نبود...پس منبع این آرامش کجاست؟
ابرویی بالاانداختم و به طرف جمع برگشتم.
قرارشد حالا که خونه رودیدیم بریم مرکزخرید و قسمت سخت وحساس ماجرارروشروع کنیم.
خرید اسباب منزل..
*
_یاسمنجانعزیزم...تخت خواب مشکی خوشم نمیاد...چه گیری دادی به رنگای تیره خواهرخوبم؟
++عی بابا...من چه میدونم.مگه چندبارجهیزیه عروس دومادگرفتم که بلدباشم.
+آبجیه گلم یه دودقیقه بروپیش مامان اینا من بامهسوکاردارم.
_چرافرستادیش رفت.بچه گناه داره..
+نه باباچیش گناه داره؟جهاز من و توئه ،اون نظر بده؟
چشاموگرد کردم و نگاهش کردم
_بگو که برای انتخاب تخت خواب نیومدی؟
+من اهل دروغ نیستم.خب چه رنگی میخوای بگیریم؟
بابهت نگاهی بهش انداختم که باخنده گفت
_نتررررس...کارازمحکم کاری که عیب نمیکنه...میکنه؟
و دوباره چشمکی زد و دستمو به دنبال خودش کشید...
بعد از یک ساعت گشتن و سر و کله زدن با یاسرخان بالاخره سر یه سرویس خواب ام دی اف سفید فیروزه ای به توافق رسیدیم...
واقعا قشنگ بود.
بعدازسفارش سرویس خواب رفتیم سراغ قسمت مبلمان و یک دست مبلمان یازده نفره سفیدطلایی سلطنتی سفارش دادیم.
بعداز اتمام خرید به سمت رستوران رفتیم و با تنی خسته هممون رسما ولوشدیم...
#کنارمهستیومنباحضورتدلخوشم...
محیاموسوی
🌻🌱🌻🌱❤️🌱🌻🌱🌻
@Shamim_best_gift