انگیزشی | حس زیبای زندگی😊
شهیـدی ڪہ حضـرت زهـرا (س) و اهـل بیـت (ع) را بـرای شرڪت در مراسم عروسـیاش دعـوت کرد ... @Shami
🔸یا زهــرا (س) ....
«رَبَّـنا هَـبْ لَنـا مِـنْ أَزْواجـِنا وَ ذُرِّیـَّاتِنـا قـُرَّةَ أَعْیـُنٍ وَ اجْعَلْـنا لِلـْمُتَّقـینَ إِمـامـاً»
در سـالروز آغاز زنـدگی پـربار و پربـرڪـت حضرت رسول اکـرم (ص) و حضـرت خدیجـه ڪبری (س) ڪہ ارزشمنـد تریـن ثمـره ی آن وجود مقدس امالائمه فاطمـهی زهرا(س) است
تـحت توجهات حضرت ولیعصر امـامزمـان (عج) و زیر سایه رهبـرڪبیـر انقـلاب امام خمیـنی
نـوڪری از نـوڪران حضـرتمـهـدی (عج) و ڪنیـزی از ڪنـیزان حضـرت زهـرا (س) پیـوند زنـدگی میبنـدنـد.
شـرڪـت شمـا در ایـن مجـلس با تڪبیـر و صلوات بر شڪوه آن میافـزایـد.
این جملات متنی بود ڪہ بر ڪارت عروسی مصطـفـی نقـش بـست ...
ڪارت هارا بیـن دوستـان و بستـگـان تـوزیـع ڪرد چـند تا ڪارت را هـم برداشـت و با برخی دوستـان راهـی قـم شـد ! وقـتی برگـشت پرسیدم ایـن هـمه ڪار داریـم ڪجـا رفتی ؟
مڪثی ڪرد و گـفت :
شنیدی میگـن به نیـابت از حضرت زهـرا (س) بہ زیارت حضرت فاطمـه معصومـه (س) بروید؟
من هم رفتـه بـودم زیارت بعـد هـم یڪی از ڪارتها را داخل ضریح حضـرت معصومـه (س) انداختم از همه معـصومـین به خصوص حضـرت زهـرا (س) دعـوت ڪردم تـا در مراسـم مـا شرڪت کنـند!
روز بعـد از عـروسی دوبـاره مصطـفـی را دیـدم چشـمانـش بـاد ڪرده بـود، میدانستم از خـواب زیـاد نیست حـدس زدم گریـه ڪرده !
رفتـم جـلو و او را ڪلی سـوال پیـچ ڪردم تـا اینڪه بالاخـره حـرف زد و گفت :
دیشـب خـواب عجیبـی دیـدم!
در عالـم رویـا دیـدم مجـلس عـروسی مـا برقـرارشده جـلوی در ایـستادم، چنـدین بانـوی مجـلله ڪہ بسیـار نورانـی بودنـد وارد مجـلس عـروسی شـدند بـلافاصـله فهمـیدم ڪہ دعـوت مـا را جـواب دادهانـد. با خوشحـالی به استقبـال آنهـا رفتـم ...
با احـترام گفتـم :
خانـم شـما بہ مجلـس مـا آمدهاید ؟
مـادر سـادات هـم با خوشـرویی گفـتند: «مجلـس شـما نیـاییم ڪجا برویـم؟!»
📚 مصطفــــی
[ خاطرات شهیدجاویدالاثر سرلشکر
شهید حجةالاسلام مصطفی ردانیپور ]
📇 انتشارات ابراهیم هادی
🌷🍃🌷🍃💐🍃🌷🍃🌷
@Shamim_best_gift
خنده ی غروب
مثل یک بیقرار دلخسته
قایقم مانده بر لب ساحل
قایقی که غریب و دلتنگ است
پیش رویش هزار دریا دل
در خودم یک غزل قدم بزنم
روبروی غروب آدینه
مثل بغضی که کهنه شد در من
می چکم از گلوی آئینه
در مسیرم غروب می خندد
بر سرم ابرهای بی باران
چه تگرگی درون من جاریست
مانده ام زیر غرش طوفان
تک و تنها غزل تراشیدم
از نبوغ قشنگ درناها
در سکوت هوای دم کرده
در تن صبحگاه دریاها
جزر و مدی گرفته پارو را
تا به سر منزل نفس نروم
نفسم مانده در دلم پنهان
مانده تا از تن قفس نروم
آه ای بی قرار خوبی ها
موج ها از ترانه لبریزند
از نگاهم ترانه بنویسید
تا دلم را کمی برانگیزند
خسته ام از غروب تنهایی
توی دریای خسته از نفرین
بعد باران دوباره می بینی
دل تنگم شکسته از نفرین
می روم تا حوالی ساحل
پشت دیوار دوستت دارم
دست باران حق نگهدارت
خاطرت را انار می کارم
🍁✨🍁✨🌹✨🍁✨🍁
@Shamim_best_gift
غروب جمعه گذشت وفقط تأسف ماند
دوباره قصه یعقوب وهجریوسف ماند
غروب جمعه گذشت وخبرزیارنشد
دعای منتظرین هم اثرگذارنشد
غروب جمعه گذشت ودودیده اش تر گشت
دوباره سوی بیابان بی کسی برگشت!
@Shamim_best_gift