سال1345همزمان با سالروز تولّد امام جعفرصادق(ع) در روستاي اشـيک آغاسي محله جنوبي منطقه خطبه سراي تالش در يک خانواده مذهبي ومتديّن بدنیا اومد و اسمش رو #جعفر گرفتند.
جعفر از سال ۱۳61 الي۱۳۶۴ در تمامي عمليات #لشکر 25 کربلا شرکت داشت. جوانترین #فرمانده گیلانی سپاه از فرماندهـان اطلاعات و عملیـات #لشکر_ویژه_۲۵_کربلا و #لشکر ۱۶ قدس شهید #گمنـامی کـه شب و روز نمی شنـاخـت همـواره زیـر آب گِل آلـود و خـروشـان #ارونـد یا بین نخلستان هـای سوزان #آبـادان و لابلای نیزارهای باتلاقی #خوزستان بهعنوان فرمانده تیمِ ویژه ردیابیو شناسایی مقرِ اصلی دشمن بیـدار و آگاه به نا محسوس ترین شکل ممکن درحال رصد اطلاعاتی دشمـن بود و سرانجام در ۲۱ بهمن ۱۳۶۴ در #فـاو #عراق کنار رود ارونـد در عملیات والفجر۸ ، فاتحانه در حالیکه لباس #غواصی به تن داشت بـه فیض شهـادت رسید.
📝 کانال#حس_زیبای_زندگی
@hese_zibaye_zendegi
۲۵ آبان ۱۴۰۲
#سردار_خستگی_ناپذیر_لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
.
▪️خلیل شمشیربند،در اول آبان سال 1321 در روستای بالا وِلُوِیه از توابع چهاردانگه شهرستان ساری دیده به جهان گشود.بنّایی حرفه خلیل تا قبل از پیروزی انقلاب بود.سال ۵۷ به عضویت کمیته انقلاب اسلامی ساری درآمد و سال ۵۹ در غائله گنبد بدست منافقین یک ماه به اسارت درآمد و مورد شکنجه قرار گرفت.سال ۵۸ وارد سپاه شد و یک سال بعد با شروع جنگ عازم کردستان شد و تا سال ۶۰ بهعنوان جانشین گروهان در محور پاوه ـ نوسود به کار گرفته شد. بعد از بازگشت، مسئولیت یکی از پایگاههای طرح جنگل در ساری را پذیرفت و در مناطق جنگلی ساری تا شیرگاه، در پی گشتهای مستمر، حضوری فعال داشت. دوباره به کردستان رفت و در آنجا پرده ی هر دو گوشش پاره شد.
.
▪️سال بعدش به جبهه جنوب اعزام شد و بهعنوان فرمانده گروهان در گردان امام محمد باقر(ع) لشکر 25 کربلا سازماندهی شد و پیوسته در خدمت این لشکر بود.در عملیات یا هر مأموریتی که میرفتند عکس امام و یک قرآن جیبی را به همراه داشتند. وقتی سؤال میشد که چرا شما همیشه این دو را به همراه خود دارید، میگفتند: اگر ما در حفظ این دو کوشا باشیم، همیشه پیروز و سرافراز خواهیم بود.»
.
▪️آخرین #اعزام خلیل در 18/12/1364 بود و تنها شش روز بعد، در 23 #اسفند 1364، در حالی که بهعنوان #فرماندۀ گروهان یکم #گردان مالک اشتر لشکر 25 #کربلا در عملیات والفجر8، در #فاو حضور داشت، به علت اصابت مستقیم گلولۀ دشمن به درجۀ رفیع #شهادت نائل آمد.از این شهید هفت فرزند بیادگار مانده است.
📝 کانال#حس_زیبای_زندگی
@hese_zibaye_zendegi
۲۳ آذر ۱۴۰۲
#رزمنده_شجاع_واحد_تخریب_لشکر_ویژه_۲۵_کربلا (( #شهید یداله گوران اوریمی_#شهادت ۲۴ بهمن ۱۳۶۴ #فاو))
.
دوست شهید- تقی گوران : من با برادر شهید در روستای نبی آباد سکونت داشتیم. تعدادی نهال نارنگی، لیمو و پرتقال آوردم که در باغ بکارم چون دست تنها بودم با موتور از روستای نبی آباد به منزل پدرم آمدم تا کسی را برای کمک ببرم این نهال ها را بکاریم .دیدم یدالله خونه ست.اصرار کرد من به شما کمک می کنم من و او با هم با موتور رفتیم. در مسیر راه می گفت: این روستا ما هیچ وقت آباد نمی شود مگر این که شهیدی از محل برخیزد. یادت باشه من اولین شهید این محل هستم طی این حرف ها به منزل رسیدیم و شروع به کاشتن درخت کردیم.
.
یکی مانده بود درخت ها تمام شود گفت: این درخت را من خودم خاکش را می ریزم با دست خودم می کارم از من به عنوان یادگاری نگه داشته باش همین هم شد آن درخت برکتی است برای ما و یادگار روزی که آن عزیز این را کاشت.
📝 کانال#حس_زیبای_زندگی
@hese_zibaye_zendegi
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
#سردار_خستگی_ناپذیر_لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
.
▪️خلیل شمشیربند،در اول آبان سال 1321 در روستای بالا وِلُوِیه از توابع چهاردانگه شهرستان ساری دیده به جهان گشود.بنّایی حرفه خلیل تا قبل از پیروزی انقلاب بود.سال ۵۷ به عضویت کمیته انقلاب اسلامی ساری درآمد و سال ۵۹ در غائله گنبد بدست منافقین یک ماه به اسارت درآمد و مورد شکنجه قرار گرفت.سال ۵۸ وارد سپاه شد و یک سال بعد با شروع جنگ عازم کردستان شد و تا سال ۶۰ بهعنوان جانشین گروهان در محور پاوه ـ نوسود به کار گرفته شد. بعد از بازگشت، مسئولیت یکی از پایگاههای طرح جنگل در ساری را پذیرفت و در مناطق جنگلی ساری تا شیرگاه، در پی گشتهای مستمر، حضوری فعال داشت. دوباره به کردستان رفت و در آنجا پرده ی هر دو گوشش پاره شد.
.
▪️سال بعدش به جبهه جنوب اعزام شد و بهعنوان فرمانده گروهان در گردان امام محمد باقر(ع) لشکر 25 کربلا سازماندهی شد و پیوسته در خدمت این لشکر بود.در عملیات یا هر مأموریتی که میرفتند عکس امام و یک قرآن جیبی را به همراه داشتند. وقتی سؤال میشد که چرا شما همیشه این دو را به همراه خود دارید، میگفتند: اگر ما در حفظ این دو کوشا باشیم، همیشه پیروز و سرافراز خواهیم بود.»
.
▪️آخرین #اعزام خلیل در 18/12/1364 بود و تنها شش روز بعد، در 23 #اسفند 1364، در حالی که بهعنوان #فرماندۀ گروهان یکم #گردان مالک اشتر لشکر 25 #کربلا در عملیات والفجر8، در #فاو حضور داشت، به علت اصابت مستقیم گلولۀ دشمن به درجۀ رفیع #شهادت نائل آمد.از این شهید هفت فرزند بیادگار مانده است.
📝 کانال#حس_زیبای_زندگی
@hese_zibaye_zendegi
۱۳ آذر ۱۴۰۳
#سردار_خستگی_ناپذیر_لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
.
▪️خلیل شمشیربند،در اول آبان سال 1321 در روستای بالا وِلُوِیه از توابع چهاردانگه شهرستان ساری دیده به جهان گشود.بنّایی حرفه خلیل تا قبل از پیروزی انقلاب بود.سال ۵۷ به عضویت کمیته انقلاب اسلامی ساری درآمد و سال ۵۹ در غائله گنبد بدست منافقین یک ماه به اسارت درآمد و مورد شکنجه قرار گرفت.سال ۵۸ وارد سپاه شد و یک سال بعد با شروع جنگ عازم کردستان شد و تا سال ۶۰ بهعنوان جانشین گروهان در محور پاوه ـ نوسود به کار گرفته شد. بعد از بازگشت، مسئولیت یکی از پایگاههای طرح جنگل در ساری را پذیرفت و در مناطق جنگلی ساری تا شیرگاه، در پی گشتهای مستمر، حضوری فعال داشت. دوباره به کردستان رفت و در آنجا پرده ی هر دو گوشش پاره شد.
.
▪️سال بعدش به جبهه جنوب اعزام شد و بهعنوان فرمانده گروهان در گردان امام محمد باقر(ع) لشکر 25 کربلا سازماندهی شد و پیوسته در خدمت این لشکر بود.در عملیات یا هر مأموریتی که میرفتند عکس امام و یک قرآن جیبی را به همراه داشتند. وقتی سؤال میشد که چرا شما همیشه این دو را به همراه خود دارید، میگفتند: اگر ما در حفظ این دو کوشا باشیم، همیشه پیروز و سرافراز خواهیم بود.»
.
▪️آخرین #اعزام خلیل در 18/12/1364 بود و تنها شش روز بعد، در 23 #اسفند 1364، در حالی که بهعنوان #فرماندۀ گروهان یکم #گردان مالک اشتر لشکر 25 #کربلا در عملیات والفجر8، در #فاو حضور داشت، به علت اصابت مستقیم گلولۀ دشمن به درجۀ رفیع #شهادت نائل آمد.از این شهید هفت فرزند بیادگار مانده است.
📝 کانال#حس_زیبای_زندگی
@hese_zibaye_zendegi
۲۲ آذر ۱۴۰۳
#رزمنده_شجاع_واحد_تخریب_لشکر_ویژه_۲۵_کربلا (( #شهید یداله گوران اوریمی_#شهادت ۲۴ بهمن ۱۳۶۴ #فاو))
.
دوست شهید- تقی گوران : من با برادر شهید در روستای نبی آباد سکونت داشتیم. تعدادی نهال نارنگی، لیمو و پرتقال آوردم که در باغ بکارم چون دست تنها بودم با موتور از روستای نبی آباد به منزل پدرم آمدم تا کسی را برای کمک ببرم این نهال ها را بکاریم .دیدم یدالله خونه ست.اصرار کرد من به شما کمک می کنم من و او با هم با موتور رفتیم. در مسیر راه می گفت: این روستا ما هیچ وقت آباد نمی شود مگر این که شهیدی از محل برخیزد. یادت باشه من اولین شهید این محل هستم طی این حرف ها به منزل رسیدیم و شروع به کاشتن درخت کردیم.
.
یکی مانده بود درخت ها تمام شود گفت: این درخت را من خودم خاکش را می ریزم با دست خودم می کارم از من به عنوان یادگاری نگه داشته باش همین هم شد آن درخت برکتی است برای ما و یادگار روزی که آن عزیز این را کاشت.
📝 کانال#حس_زیبای_زندگی
@hese_zibaye_zendegi
۱۸ بهمن