وقتی که میام مشهد تو صحنْ دم گوهرشاد
زانو میزنم میگم سلطان به سلامت باد
میدم یه سلام اول،وقتی میرسم مشهد
از توی مسیری که پیدا میشه اون گنبد
سلطانه واسه من ولی اسمش آقاجانه
امیّدِ آخَرِ همه مردم ایرانه
محسوسه که دلم با امام رضا مانوسه
میدونه چهقَدَر دلم تنگه یه پابوسه
اینجا چهقَدَر خوبه،این رسمی که مرسومه
مشهد که بخوام میگم،یا حضرت معصومه
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)
🔶♦️🔶♦️🔹♦️🔶♦️🔶
@Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کسی میداند
که تو در پیله ی تنهایی خودتنهایی؟
چه کسی میداند
که تو در حسرت یک روزنه درفردایی؟
پیله ات رابگشا،
تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایی!!!
سهراب سپهری
@Shamim_best_gift
در قید غمم، خاطر آزاد کجایی؟
تنگ است دلم،قوّت فریاد کجایی؟
دیری است که دارم سر راه نگهی را
صیدی سر تیر آمده، صیّاد کجایی؟
بیرون وجود امن و امان عجبی بود
هستی ره ما زد، عدم آباد کجایی؟
همدوشی آن سروقد اندیشهٔ دوری است
شرمی بکن، ای جلوهٔ شمشاد کجایی؟
در عشق به یک جلوه حزین کار تمام اسیت
من برق به خرمن زدم،ای باد کجایی
@Shamim_best_gift
🌹هر دو بدانیم
👈 ترک کردن منزل برای آقایانی که زود عصبانی میشن، برای مدت کوتاه اشکالی نداره که برن هوایی به سرشون بخوره و عصبانیتشون فروکش کنه...
👈 یادتون نره برای مدت کوتاه، زود برگردید به خونه کنار همسرتون شما تکیهگاه همسرتون هستید و امنیت خونه وجود شماست.
👈 اما به هیچ عنوان برای خانما توصیه نمیشه. با یه دعوا زود ساک جمع نکنید و برید خونه پدرتون این رفتار خیلی بچهگانه و دور از شأن یک خانمه.
👈 بمونید تو خونه خودتون تا با منطق مشکلتون رو حل کنید. نرید خونه پدرتون و انتظار داشته باشید همسرتون بیاد دنبالتون و عذر خواهی کنه این کار غرور مرد رو میشکنه. جلوی خانودهی شما وقتی تو خونه خودتون باشید راحتتر نازتون رو میکشه.
💚💓💚💓♥️💓💚💓💚
@Shamim_best_gift
🌸داستان شب
همه چیز به نظر بد می آید، قبول دارم.
خیلی بدتر از آن چیزی که سال ها و قرن ها بود. بدتر از همیشه و هر موقع. خطرات از هر طرف سروکله شان پیدا می شود.
اما هنوز هم می شود به خوبی و خوشی ختم شوند.
بچه از بالکن طبقه ی هشتم پائین افتاد، اما آن پایین سگِ گله ای بود که جستی زد و وسط زمین و هوا او را گرفت.
یک نفر که چیزی دیده بود عکسی گرفت و توی روزنامه چاپ شد.
پسر برای دفعه ی سوم غرق شد، اما مادر _ اگر چه داشت رمان می خواند _ صدای شالاپ شلوپی شنید و دوید به سمت اسکله و به آب رسید و پسرک را با موهایش کشید بیرون، هیچ ضربه ی مغزی هم در کار نبود.
وقتی انفجار اتفاق افتاد مرد جوان زیر سینک ظرفشویی بود و لوله را تعمیر می کرد، بنابراین آسیبی ندید.
دختر با دستانش حرکاتِ شنا انجام داد و از زیر بهمن زنده بیرون آمد.
پدرِ سه قلوهای دو ساله ای که سرطان همه ی اعضای بدنش را گرفته بود، یک عالم فیلم کمدی تماشا کرد و یوگا انجام داد و حالش کاملاً خوب شد، طوری که تا امروز هم زنده است.
کیسه های هوای ماشین واقعاً کار کرد. چِک برگشت نخورد. شرکتِ تولیدِ دارو دروغ نگفته بود. کوسه به پایِ خونین و برهنه ی دریانورد سقلمه ای زد و رفت.
کتابی که سرباز کنار قلبش گذاشته بود جلوی اصابت گلوله ی تفنگ را گرفت.
وقتی مَرد گفت "عزیزم، تو تنها زنی هستی که من تا ابد عاشقشم"، واقعاً منظورش همین بود. زن هم با وجود ترشرویی و بی اعتنایی و جواب ندادن به تلفن هایش، معلوم شد که تمام مدت مرد را دوست داشته.
در این فصلِ تیره تارِ سال، ما تشنه ی چنین قصه هایی هستیم. این ها قصه های زمستانی اند. دل مان می خواهد جمع شویم دورشان، مثل جمع شدن دور آتشی کوچک اما صمیمی.
خورشید ساعت چهار غروب می کند. دما پایین می آید، باد زوزه می کشد، برف شُره می کند پایین. تو گرچه چیزی نمانده بود انگشت هایت یخ بزنند، اما لاله های کاشته شده را کاملاً به موقع چیدی. ظرفِ چهار ماه دوباره رشد می کنند، تو به این موضوع ایمان داری. درست شبیه عکس های توی کاتالوگ ها می شوند.
قبل از آن صدها جوانه ی کوچکِ سبز روی زمین قهوه ای روئیده بود. تو نمی دانستی چه هستند _ چیزهایی شبیه پیازهای ریز _ اما آنها علیرغم همه چیز قصد داشتند رشد کنند. اگر آنها توی یک قصه بودند، اسم شان را چه می گذاشتی؟
پایانِ خوش یا آغازِ خوب؟ اما آنها در قصه نیستند، تو هم نیستی. اگر چه تو آنها را جایی دنج زیر کودها و برگهای خشک گذاشتی. این درست ترین کاری بود که می شد در تاریک ترین روزِ سال انجام داد.
نویسنده: مارگارت اتوود
مترجم: گلاره جمشیدی
♻️✨♻️✨🌸✨♻️✨♻️
@Shamim_best_gift