eitaa logo
حسینیه باب الحوائج؛هیئت مکتب العباس؛جلسات دعای ندبه
366 دنبال‌کننده
1هزار عکس
866 ویدیو
13 فایل
اطلاع رسانی مراسمات؛رویدادها وبرنامه های فرهنگی حسینیه باب الحوائج(ع)هیئت مکتب العباس(ع) و جلسات نجوای دعای پرفیض ندبه ارتباط با ادمین کانال @Barati_majid 🕌 آدرس:مشهد_بلوار توس؛توس۴۰؛خیابان شهید قربانی؛روبروی آشپزخانه وطنخواه؛حسینیه باب الحوائج(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
ماجرای واقعی شهیدی که مادرش قصد سقط او را داشت : شهید علی اصغر اتحادی 🔻چهار دختر و سه پسر داشتم... اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشم. دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ای گذاشتم ، همان شب خواب دیدم 🔸 بیرون خانه هم همه و شلوغ است ، درب خانه هم زده می شد!! در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد. نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت: این بچه را قبول می کنی؟ گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!! آن آقای نورانی فرمود: حتی اگر علی اصغر امام حسین علیه السلام باشد؟! بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت... گفتم: اقا شما کی هستید؟ گفت: علی ابن الحسین امام سجاد علیه السلام! 🔸هراسان از خواب پریدم ، رفتم سراغ ظرف دارو ، دیدم ظرف دارو خالی است! صبح رفتم خدمت شهید آیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم. آقا فرمودند: شما صاحب پسری می شوی که بین شانه هایش نشانه است ، آن را نگه دار!‌ 🔸آخرین پسرم ، روز میلاد امام سجاد علیه السلام به دنیا آمد و نام او را علی اصغر گذاشتند در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود!!! 🔸علی اصغر، در عملیات محرم، در روز شهادت امام سجاد علیه السلام ، در تیپ امام سجاد علیه السلام شهید شد! شاید فرزندی که سقط می‌شود، بنا باشد سردار سپاه ارباب باشد! به مادر و پدر او بودن افتخار کنیم... https://eitaa.com/heyat_maktabolabbas
❌ [ سقط جنین ] = نسخه ی به روز رسانی شده زنده به گور کردن دخترانِ عصر جاهلیت ❌ ✔️ رئیس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت گفت: 👇👇 (( تلقی عمده جامعه بر این است که اگر جنین زیر ۴ ماه سن داشته باشد سقط‌کردن او اشکالی ندارد! اما جنین از زمان "لانه‌گزینی" در رحم مادر دارای حیات است و سقط جنین زیر ۴ ماه هم مساوی با قتل فرزند است )) ‌‎‌‌​​​​​​​​​​​​​​​​​​​‌​​​​​​​​​​​​​​​​​​╭┅┈┈┈┈ 𑁍◃┈┈┈╼┅╮ https://eitaa.com/heyat_maktabolabbas 𑁍 ╰┅╾┈┈┈ 𑁍◃┈┈┈┈┅╯
7.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ حرف های تکان دهنده مادری که می‌خواست فرزند خود را سقط کند! 📌میخواستم سقطش کنم، ولی اون جون منو نجات ... بخاطر همین اسمشو گذاشتم "جانان" ╭┅┈┈┈┈⊰☫⊱◃┈┈┈╼┅╮ 🌎🇮🇷 @heyat_maktabolabbas ╰┅╾┈┈┈⊰☫⊱◃┈┈┈┈┅╯
⭕️ عاشقانه یک جنین با مادرش 🔸 قسمت اول: لانه امن 🔻در عمق تاریکی مطلق، جایی که زمان معنایی نداشت، دنیای من آغاز شد. دنیایی کوچک و گرم، با نبضی آرام که لالایی شبانه‌ام بود. ضربان قلب مادرم، موسیقی دلنشینی بود که مرا در آغوش می‌کشید و آرامم می‌کرد.☺️ هر روز، با لمس نوازش‌هایش، دنیای من کمی بزرگ‌تر می‌شد. انگار که او با هر حرکتش، آیه‌ای از عشق را در وجودم زمزمه می‌کرد.🥰 🔺پاهای کوچکم، اولین لمس‌هایشان را به دیوار نرم رحم او می‌رساندند و قلبم از شوق این کشف کوچک، تندتر می‌تپید. من در این لانه امن، رویا می‌بافتم. دنیایی پر از رنگ و نور را تصور می‌کردم که روزی در آن قدم خواهم زد. دنیایی که مادرم در آن منتظرم خواهد بود.🤩 🔻در این تاریکی مطلق، من تنها نبودم. مادرم همیشه همراه من بود. گرمای وجودش مرا احاطه کرده بود و به من آرامش می‌داد.❤️ هر روز، با او صحبت می‌کردم. به او می‌گفتم که چقدر دوستش دارم و چقدر مشتاقم که او را ببینم.😍 🔺هر لحظه، برای من یک معجزه بود. من در حال رشد بودم، قوی‌تر می‌شدم و به دنیای بیرون نزدیک‌تر می‌شدم. هر روز، دنیای من کمی بزرگ‌تر می‌شد و من با شوق و اشتیاق، این تغییرات را در خودم احساس می‌کردم.👼 🔻اما هنوز نمی‌دانستم که این آرامش و امنیت، چقدر کوتاه خواهد بود...🥺 ادامه دارد... 📚 ╭┅┈┈┈┈⊰☫⊱◃┈┈┈╼┅╮ 🌎🇮🇷 @heyat_maktabolabbas ╰┅╾┈┈┈⊰☫⊱◃┈┈┈┈┅╯
حسینیه باب الحوائج؛هیئت مکتب العباس؛جلسات دعای ندبه
⭕️ عاشقانه یک جنین با مادرش #داستان_فکت 🔸 قسمت اول: لانه امن 🔻در عمق تاریکی مطلق، جایی که زمان مع
. ⭕️ عاشقانه یک جنین با مادرش 🔸 قسمت دوم: سایه شوم شک 🔻آرامش لانه امنم به تدریج جای خود را به نگرانی داد. کلماتی مبهم و نگران‌کننده‌ای را از مکالمات مادر و پدر می‌شنیدم. «ناخواسته»، «اشتباه»، «مشکل»؛ این کلمات در ذهنم اکو می‌شدند و ترس عجیبی را در دلم ایجاد می‌کردند.🥺 🔺در ابتدا، این صداها را نادیده می‌گرفتم. دنیای من، دنیای عشق و آرامش بود و نمی‌خواستم به این صداهای ناهنجار توجه کنم. اما با گذشت زمان، این صداها بلندتر و واضح‌تر شدند. من متوجه می‌شدم که چیزی درست نیست.😥 مادرم دیگر آن آرامش سابق را نداشت. صدایش لرزان شده بود و گاهی اوقات می‌شنیدم که گریه می‌کند.😪 🔻نوازش‌های مادرم دیگر آنقدرها آرام‌بخش نبودند.🙍‍♀انگار که او هم درگیر یک نبرد درونی بود. من سعی می‌کردم با حرکاتم به او آرامش بدهم، اما فایده‌ای نداشت.😔 🔺یک روز، مادرم با صدایی لرزان به شکم من دست کشید و گفت: «تو ناخواسته بودی». قلبم از این جمله فشرده شد.💔 من نمی‌دانستم چه اتفاقی در حال رخ دادن است، اما می‌فهمیدم که چیزی اشتباه است. 🔻من به مادرم نیاز داشتم. به نوازش‌هایش، به صدای آرامش‌بخشش. اما او خودش به آرامش نیاز داشت.🥺 من در این تاریکی مطلق، تنها بودم و از آینده می‌ترسیدم...😞 ادامه دارد... 📚 ╭┅┈┈┈┈⊰☫⊱◃┈┈┈╼┅╮ 🌎🇮🇷 @heyat_maktabolabbas ╰┅╾┈┈┈⊰☫⊱◃┈┈┈┈┅╯
حسینیه باب الحوائج؛هیئت مکتب العباس؛جلسات دعای ندبه
. ⭕️ عاشقانه یک جنین با مادرش #داستان_فکت 🔸 قسمت دوم: سایه شوم شک 🔻آرامش لانه امنم به تدریج جای خ
. ⭕️ عاشقانه یک جنین با مادرش قسمت آخر: درد مشترک 🔻دردی جانکاه به سراغم آمد، دردی که از عمق وجودم می‌آمد و تا اعماق روحم نفوذ می‌کرد. انگار که دنیایم در حال ترکیدن بود.🥺 صدای گریه‌های مادر را می‌شنیدم، صدایی که قلبم را می‌شکست. من بیشتر از خودم نگران او بودم. نگران این بودم که مبادا این درد، به او آسیب برساند.😰 🔺در آن لحظات تاریک، به چشمانش خیره شدم. چشمانی که زمانی پر از عشق و امید بودند، حالا غرق در غم و اندوه شده بودند. دلم می‌خواست به او بگویم که همه چیز خوب می‌شود، که این درد زودگذر است. اما می‌دانستم که این حرف‌ها، دروغ محض است.😞 🔻من به او نیاز داشتم. به نوازش‌های گرمش، به صدای آرام‌بخشش. می‌خواستم به او بگویم که چقدر دوستش دارم، که حضورش در زندگی‌ام، بزرگترین نعمت من بوده است. اما کلمات در گلویم حبس شده بودند.😓 🔺در آخرین لحظات، سعی کردم با تمام وجودم، به او عشق بورزم. می‌خواستم که این عشق، آخرین چیزی باشد که احساس می‌کند. من نمی‌خواستم او را با این درد تنها بگذارم. اما انبر درحال تکه‌تکه کردن بدنم بود.😫 🔻در آن تاریکی مطلق، به این فکر می‌کردم که چرا باید مادرم مرا قطعه قطعه کند؟ من که او را از خودم بیشتر دوست داشتم!💔 من که هنوز هم نگرانم که نکند به او آسیبی برسد! 🔺در آن لحظات، من فهمیدم که عشق، قوی‌تر از هر دردی است. عشقی که من به مادرم داشتم، و عشقی که او به من داشت. عشقی که در تاریکی مطلق، همچنان می‌درخشید.🤱 🔻در آغوش تاریکی، با دردی زیاد به خواب ابدی فرو رفتم. با این امید که روزی دوباره او را ببینم و به او بگویم که چقدر دوستش دارم.❤️‍🔥 پایان 📚 ╭┅┈┈┈┈⊰☫⊱◃┈┈┈╼┅╮ 🌎🇮🇷 @heyat_maktabolabbas ╰┅╾┈┈┈⊰☫⊱◃┈┈┈┈┅╯