eitaa logo
هیأت شهدا
394 دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
8.8هزار ویدیو
86 فایل
🍃اَللّهمَّ اجْعَلْنا... مِمَّنْ دَاءْبُهُمُ‌‌الاِْرْتِياحُ اِلَيْك... #خدایا !... مرا از کسانی قرار دِه... که شیوه‌شان آرام گرفتن به درگاهِ توست ... سلام بر شهدا ...♡🍁♡... ارتباط با خادم کانال 👇 @tasnim2060
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹شهید مدافع حرم علی جمشیدی از شهر نور مازندران، قبل از اینکه بره سوریه و در خان طومان به شهادت برسه، در منطقه محروم هودیان دلگان سیستان و بلوچستان به مردم خدمت میکرد...💔😭 🌷
6.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«روایت انتقال پنج نفتکش ایرانی به ونزوئلا و شکست سیطره ی آمریکا »
همسر شهید سعيد کمالی: پیکر همسرم پس از تفحص به کشور بازگشته و اکنون در معراج شهدای تهران است اما ما هنوز سعید را ندیدیم. همسر این شهید گفت: در دیداری که با حاج قاسم داشتیم به او گفتم: «ببخشید سردار می تونم یک سئوال بپرسم؟ گفت: بله پرسیدم: از شهدای خانطومان خبری نیست، پیکر همسرم و چند شهید دیگر هنوز برنگشته، و با حالت مستأصل گفتم: بالاخره برمی گردن... حاجی دوباره چند لحظه سکوت کرد و بعد سه مرتبه گفت: میان، میان، میان مادر همسرم مجدد گفت: پسرم دوست داشت گمنام باشد، شاید خودش اینجور می خواهد و برای همین برنمی گردد سردار گفت: آقا سعید به خاطر دل همسرش هم شده برمی گرده
✨❤️✨ 🕗 ای که سر از فضل و کرم بی‌انتهایی دارالامان و کعبه‌ی اهل ولایی پای ضریحت سجده‌گاه جبرئیل است مدح و ثناگویت خداوند جلیل است ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پیکر پاک شهید علی جمشیدی بعد از تفحص در معراج شهدای تهران ... در انتظار تشییع باشکوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹امر به معروف توسط شخص بداخلاق ⁉️ کسی که بد اخلاق است و نمی‌تواند درست امر به معروف کند آیا بر او این امر واجب است؟ ✅ج: اولاً باید در پی اصلاح اخلاق خود باشد. ثانیاً به‌گونه‌ای امرونهی کند که دیگران ناراحت نشوند. ثالثاً حالا اگر هم ناراحت شدند ولی مؤثر بود، یعنی طرف مقابل را از گناه بازداشت و به واجب واداشت که به وظیفه عمل کند و گناه نکند خب، حالا ناراحت هم بشوند، چون مفسده‌ای مثل ضرر جانی یا مالی یا آبرویی ندارد، امر به معروف و نهی از منکر بر چنین فردی هم واجب است. ولی باید سعی کند با اخلاق خوش با او برخورد کند، طوری که مؤثر باشد. 📕منبع: khamenei.ir
🔴این بخش سخنان رهبر انقلاب را دیدید؟! اینکه فساد خطرناک است اما ظلم در مبارزه با فساد بسیار خطرناک تر... فرمودند: "به معنای واقعی کلمه خطرناک تر" دیگر اینکه؛ "خیلی‌ها قضاوت میکنند در فضای مجازی؛ در موضع یک قاضی قرار میگیرند و رأی میدهند، گاهی دشنام میدهند، گاهی تهمت میزنند؛ همه مراقب باشند" 🔸تاکید رهبری اجرای پروژه سوت زنی در امر مبارزه با فساد بود... اجرای یک تفاوت کلیدی با افشاگری های هیجانی دارد؛ با این مکانیزم، اگر پرونده اتهامی مطرح شود بجای جاروجنجال رسانه‌ای، قوه قضائیه مطلع و ورود میکند... لذا فرمودند با اجرای این فرآیند، زمینه‌ی تهمت نیز جمع می شود... 🔹دفاع رهبری از آملی لاریجانی پاسخی بود به مثلث کینه شتری جریان انحرافی و مطالبه هیجانی عدالتخواهی فانتزی و اعتبارزدایی خناسان ضدانقلاب... این از مطالبه استعفا و محاکمه... اما جناب آیت الله آملی لاریجانی هم انشالله دقت دارند که اگر خودشان درباره این پرونده روشنگری می کردند کار به نمی‌کشید!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیأت شهدا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم @kheymegahevelayat #قسمت_صد_و_نود_و_هشت گوشی رو قطع کردم... رف
@kheymegahevelayat وقتی ماشین و دیدم، اول دور و بَرَم و کنترل کردم. همه جا رو زیر نظر گرفتم. تمام جوانب امنیتی رو مدنظر قرار دادم. انقدر وسواسانه با مسائل امنیتی برخورد میکردم که حتی به عاصف هم شک داشتم. نمیدونم این جمله درست هست یا نه، اما بزارید بگم. من آدم زُمختی هستم و سخت به کسی اطمینان میکنم... دلیلشم اینه که کار امنیتی شوخی بردار نیست و هر لحظه ممکنه زیر پات و خالی کنند. حتی از کسانی که توقع نداری در شرایطی مثل اتفاقات مربوط به پارکینگ فرودگاه در کشور عراق برای دستگیری نسترن و تماس عاصف با من برای رفتن به سمت پارکینگ، انقدر شک داشتم که حتی اگر پدر شهیدمم از داخل قبر می اومد بیرون و میگفت فلان کار و انجام بده من به پدرمم شک میکردم.. چون در کار امنیتی به احدی اطمینان نمیکنم از جایی که در این پرونده باگ وجود داشت، وَ حتی من به حاج کاظم شک داشتم، دیگه پس عاصف جای خودش و داشت. دوتا فرضیه به ذهنم رسید: عاصف توسط نسترن و عوامل سرویس دشمن دستگیر شده و با این تماس سوری خواستن من و بکشونن سمت خودشون تا کار نیمه تمام هتل نورالعباس و تمام کنن وَ فرضیه دوم که پذیرشش برام سخت بود این بود که «باگ پرونده میتونه عاصف باشه.» حتی فکر کردن به این موضوع برام اذیت کننده بود. اما راستش در کار امنیتی و اطلاعاتی چنین مواردی زیاد هست، پس تعجب نکنید بگذریم اطرافم و پایش کردم، اسلحم و آروم گرفتم دستم و بعدش گذاشتم داخل جیب کاپشنم. همینطور که اسلحه داخل جیبم بود دستم و بردم روی ماشه تا درصورتی که اتفاقی پیش اومد، بزنم اون نفر و سوراخ سوراخش کنم از بین بعضی آدم ها رد شدم.. هر لحظه احتمال میدادم اتفاقی بیفته.. به آدم هایی که از اطرافم رد میشدن شک داشتم. همینطور که موبایلم دستم بود و روی گوشم، عاصف گفت: «رسیدی.. چندقدم دیگه بیای میرسی به ماشین مورد نظر آهسته و شمرده_شمرده به سمت خودرو گام بر می‌داشتم! وقتی رسیدم، نرفتم کنار درب خودرو.. رفتم روبروی خودرو نزدیک کاپوت ماشین ایستادم تا داخل اتوموبیل رو کنترل کنم! دیدم واقعا عاصف با نسترن هستند و دام نیست. وقتی فهمیدم دام نیست آروم رفتم کنار درب ماشین ایستادم و درو باز کردم فورا روی صندلی جلو نشستم... وقتی نشستم دکمه رو زدم درب ماشین و قفل کردم.. نسترن وقتی منو دید وحشت کرد منم معطل نکردم، همین که نشستم در و قفل کردم، نگاهی به نسترن انداختم، نقابش و از صورتش زدم بالا دیدم خودشه، دستم و مشت کردم یه دونه محکم زدم به دهنش بهش گفتم: +آشغال خیال کردی میتونی در بری؟ دیدم داره از لبش خون میاد چون دستاش بسته بود چندبرگ دستمال گرفتم دهنش و پاک کردم.. موی سر و ریش مصنوعی رو از سرو وصورتم برداشتم، نگام کرد.. با درد گفت: _تو شوهر همونی نیستی که اومده بودید پاساژ؟ خندیدم گفتم: +هه بدبخت، پس چی داخل اون مرکز ولوم انگلیس یاد گرفتی؟ اون زن همکارم بود. همسرم نبود. همسرم بخاطر خیانت امثال تو الآن در بستر بیماری هست، وَ عاقبتش شده عین کسانی که هر لحظه منتظر مرگ هستند یه هویی دست عاصف و روی شونه هام حس کردم.. عین یه برادر که یعنی ادامه نده وَ از مرگ همسرت چیزی نگو به نسترن گفتم: میبرمت ایران، آدمت میکنم به عاصف گفتم: +دستبند اصلی رو بده تیغ موکت بُرُ از جیبم در آوردم دستبند پلاستیکی رو از دستان نسترن توسلی پاره کردم، بعدش دستبند اصلی رو زدم و دستاش و از پشت بستم عاصف به چشماش چشم بند زد، بعدش دوباره نقاب و زد به صورت نسترن، پنجه انداخت چادرش و محکم گرفت دور دستش قفل کرد با تمام قدرت نسترن و از بین دوتا صندلی و روی کنسول کشید سمت صندلی عقب کنار خودش وقتی عاصف نسترن رو به سختی کشید روی صندلی عقب بهش گفت: خانوم نسترن، سرت و ببر کف ماشین کوچیکترین حرکت اضافی نمیتونی بکنی، اما یه وقت بخوای جفتگ بندازی، با همین دستام کارت و تموم میکنم فورا رفتم نشستم پشت فرمون، بلافاصله از فرودگاه خارج شدیم.. حالا دیگه یه نفس راحت کشیده بودم.. رفتیم سمت یک مکان خلوت، وقتی دیدم خطری احساس نمیکنم خبر خروج افشین به سمت آمریکارو کد کردم برای داخل ایران تا بچه های داخل ایران به عواملمون در آمریکا خبر بدن تا اون و زیر نظر بگیرن بنابرملاحظاتی که حالا در ادامه میخونید، دستگیری نسترن توسلی رو دیگه اعلام نکردم. اما به صورت رمز برای داخل ایران سربسته و طوری که سرگردان باشن، نوشتم: «غزال تیز پای روزگار آخر به صید ما فتاده / بساط سور و ساتی گستران مهمان نمیخواهی؟» چنددقیقه بعد رمز فرستادند: «بیا به سمت علی عاقبت بخیر شوی / مرو به راه دگر، چون که آتش است و خطر» فهمیدم باید برم سمت فرودگاه نجف خیلی ترافیک بود. از طرفی هم خطرناک بود! چون نسترن همراه ما بود، وَ ممکن بود هر لحظه اتفاقات بدی بیفته وَ عوامل سرویس دشمن فهمیده باشن، آماده هرگونه اتفاقی بودیم.