eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
989 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐ 🌟 ❤️ امام صادق «علیه السلام» خطاب به افراد باایمان در فرمودندِ⇩: ↫◄✙🌺 آیا می دانید آنان که با در انتظار حضرت مهدی (عج) هستند و در بدترین شرایط می کنند از آزار ها و سختی ها و ترس و ناملایمات بسیاری می بینند ، آنها روز قیامت از پیـــروان راستین ما هستند و به ما نزدیکترند.🍃 📘{احمد، مسند، ج٢} ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
هدایت شده از * صالحات *
💢مراسم عزاداری دهه دوم محرم 🏴 هیئت رزمندگان اسلام کاشان 🏴 🇮🇷بامحوریت کنگره ملی شهدای کاشان 💠 شهرستان کاشان 💢سخنران: حجت الاسلام والمسلمین آقاتهرانی 💢مداح : کربلایی محسن عموعابدینی 🔰 جمعه ۵ مردادماه ساعت ۲۰ (همراه بانمازمغرب وعشاء) 🔰 مجموعه فرهنگی ورزشی شهدای بسیج کاشان 🏷 💢 @shohadakashan 🚩 تا زنده ایم، رزمنده ایم🚩 📲 @HR_Kashan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا . .:))) میخوام یه دقیقه وقتت رو بگیرم نه برای اینکه چیزی ازت طلب کنم، بلکه خیلی ساده ازت به خاطر تمام چیزایی که دارم تشکر کنم🦋✨🤍੭ دمتم گرم که همیشه به مو میرسه ولی پاره نمیشه 🙃❤️‍🩹 :)
سلام😍خوبين... . هميشه كه نبايد پاستا وماكاروني رو با گوشت درست كرد، اينبار سس ماكاروني رو با پياز سرخ كرده،زردچوبه،فلفل قرمز، يه دونه سير رنده شده،ادويه كاري،همراه با فلفل سبز وقرمزِ قلمي خورد شده،قارچ وگوجه (يارب گوجه)درست كردم، . ماكاروني رو باروغن زردچوبه ونمك ريختم تو آب جوش وقتي مغزش نرم شد آمادست آبكش كنيد به سس اضافه كنيد مخلوط كنيد ودم بزاريد،چند تا دونه اسفناج كوچيك هم بزاريد روشُ نوووووش جان😋😌 . ميشه ماكاروني رو نرم تر برداشت ودم هم نزاشت https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
[ 🥺🤏🏻 ،] گذشته رو فراموش کن🌸✨૪ ذهنت رو از نگرانی‌ها پاک کن🍒🗑૪ شکر گزار باش🥡💿૪ در لحظه زندگی کن🎒🌿૪ ببخش و رها کن🧚🏻‍♀💗૪ لبخند زدن رو فراموش نکن🥤🌤૪ به جای مشکلات نعمتهارو بشمر🦩✨૪ مثبت فکر کن و مثبت عمل کن👶🏻🌥૪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦅 سقوط اعتماد عقاب‌ها 🦅 یکی از جذاب‌ترین و هیجان‌انگیزترین رفتارهای اجتماعی عقاب‌ها به نام "سقوط با اعتماد" یا "مرگ چرخشی" شناخته می‌شود. در این رفتار، عقاب‌های نر و ماده در حین پرواز به هم نزدیک شده و پنجه‌های خود را به هم قفل می‌کنند و سپس در حال سقوط به صورت چرخشی به زمین نزدیک می‌شوند. 🔻 این رفتار بیشتر در زمان جفت‌گیری عقاب‌ها دیده می‌شود. عقاب‌های نر و ماده با قفل کردن پنجه‌های خود و انجام چرخش‌های هوایی، قدرت و توانایی‌های خود را به هم نشان می‌دهند. این نمایش هوایی به تقویت پیوند و ارتباط بین آن‌ها کمک می‌کند. 🔻 قفل کردن پنجه‌ها و سقوط به زمین نشان‌دهنده اعتماد و هماهنگی بین دو عقاب است. این نمایش از قدرت، چابکی و هماهنگی به معنای واقعی، پیوند عمیقی بین دو عقاب ایجاد می‌کند و به آن‌ها کمک می‌کند تا به عنوان یک زوج موفق در طبیعت بقا پیدا کنند. 🔻 با وجود هیجان و خطرات این رفتار، عقاب‌ها در آخرین لحظه قبل از برخورد با زمین پنجه‌های خود را آزاد کرده و دوباره به پرواز در می‌آیند. این رفتار نه تنها به عنوان یک نمایش جذاب و هیجان‌انگیز در طبیعت شناخته می‌شود، بلکه نمادی از تعهد و اعتماد بین دو موجود زنده است. https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 بابا منظورم رو نمي گرفت . نیم نگاهي به مامان انداختم و رو به بابا گفتم: من –دائم کنارش مي مونم بابا . البته اگر شما بهم اجازه بدین. بهم خیره شد . انگار داشت تو ذهنش حلاجي مي کرد حرفم رو . دعا دعا کردم منظورم رو بفهمه. بعد از چند ثانیه سكوت ، آروم گفت: بابا –نمي شه دائم خونه شون باشي . پرستاری از امیرمهدی به اندازه ی کافي براشون خسته کننده مي شه . این رفت و آمد ِ تو و موندنت ممكنه بیشتر اذیتشون کنه تا اینكه باری از روی دوششون برداره بابا باز هم متوجه منظورم نشد. نفس پر حرصي کشیدم و نگاهم رو تو سالن بیمارستان چرخش دادم. چطور بهش مي گفتم ؟ من دیگه اون مارالي نبودم که راحت و بدون خجالت اومد تو خونه و بلند داد زد "بابا...پویا مي خواد بیاد خواستگاریم . قراره امشب مامانش زنگ بزنه ... " . نه من دیگه اون دختر نبودم . حالا شرم داشتم از اینكه بخوام چنین حرفي رو بزنم. چشمام رو بستم . اگر الان حرفي نمي زدم شاید دیر مي شد . همون لحظه وقت تصمیم گیری و اجازه گرفتن بود ، همون لحظه وقت گفتن بود! چشم باز کردم و با شرم رو به بابا گفتم: من –بابا ! مي خوام اگر شما اجازه بدین زندگیمو با امیرمهدی شروع کنم! ابروهای بابا برای بار دوم رو به بالا حرکت کرد و به قلب من ضربانی داد نا منظم. سكوت کرد و این یعني باور نداشت چنین تقاضایي داشته باشم . و نمي دونم چرا اون لحظه سكوتش رو تعبیر کردم به اینكه با حرفم موافق نیست. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem