eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
989 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 منتظر بودم سوپي که برای امیرمهدی پختم آماده بشه تا بریزمش تو مخلوط کن . نگاهم به عقربه های ساعت افتاد . آه از نهادم بلند شد . یادم رفته بود امیرمهدی رو جا به جا کنم و گردن وکمرش رو ماساژ بدم. زیر گاز رو تا آخرین حد ممكن کم کردم و به سمت اتاق رفتم . صدای تلویزیون اتاق رو کم کردم . تلویزیوني که عموش آورده بود و گذاشته بود رو به روی تخت امیرمهدی . زماني که من مشغول کار بودم براش تلویزیون رو روشن مي کردم تا شاید چیزی ، تصویری ، حرفي بتونه کمك کنه به پردازش مغزش. جلو رفتم و با برداشتن پمادش لبخندی به روش زدم: من –دیدی یادم رفت مشت و مالت بدم ؟ اگه پسر خوبي بشی امروز یكي دیگه از خاطره های خوبمون رو برات مي گم ! قبول ؟ نگاهش مثل تموم هفت روز گذشته به جلوش خیره بود . کنارش رو تخت نشستم. هر روز براش حرف مي زدیم از خاطره هایي مشترك تا شاید ذهنش به کار بیفته . گرچه که هیچ کدوم تغییری در حالش نداشت . اما من به هیچ عنوان نمي خواستم کوتاه بیام. لبم رو با زبون ، تر کردم: من –خب کدوم رو بگم ؟ .... اممم..... کمي فكر کردم و بعد در حالي که در پمادِ تو دستم رو باز مي کردم با خوشحالي گفتم: من –از اون چند دقیقه ی آخر صیغه ی چهار روزه مون بگم ؟ همون که به بابام گفتي چند دقیقه با هم حرف مي زنیم و عوضش اومدی تو اتاقم و حصارم کردی ؟ با یادآوری اون روز لبخندم عمیق تر شد و سر خوش ، سر بلند کردم و دست جلو بردم تا به پهلو بخوابونمش که با دیدن نگاه خیره ش به خودم ، قلبم بنای هیجان گذاشت. حضورم رو درك کرده بود یا حرفم باعث شده بود ذهنش به تكاپو بیفته ؟ من یا خاطره ای از من ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem