eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
990 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 من –پویا اینجاست . بلند حرف مي زنم که بشنوی. لبخند محوی زد و دلم رو قرص کرد . عجب مُسَكِني بود لبخندش. به هال برگشتم. پویا روی یكي از مبل های تكي نشسته بود و پای چپش رو انداخته بود روی پای راستش . آرنج دست راستش رو به دسته ی مبل تكیه داده و انگشتای مشت کرده ش رو زیر چونه گذاشته بود. به طرف آشپزخونه راه تند کردم که صداش باعث ایستادنم شد: پویا –بیا بشین . نیومدم چیزی بخورم . اومدم حرف بزنیم . وقت زیادی ندارم . فردا هم باید خودم رو معرفي کنم چقدر باعث خوشحالي بود حضور اندکش. نفسم رو به بیرون فوت کردم و رفتم درست مقابلش نشستم . حس دلشوره م رو به پستوهای ته دلم فرستادم و محكم بهش چشم دوختم. اونم خیره نگاهم کرد. وقتي دید چیزی نمي گم با حالت طلبكاری گفت : پویا –چیه ؟ باید تشكر کنم منو تو خونه ت راه دادی ؟ از همین اول نشون داد آدم تغییر کردن نیست . زندون هم نتونست این حس طلبكاریش رو کم کنه. پوزخندی زدم: من –نمي دونم . تو چي فكر مي کني ؟ شونه ای بالا انداخت: پویا –من هر جا دلم بخواد مي رم. من –هنوزم بعد از این همه مسئله و مشكلي که پشت سر گذاشتي ، خودخواه و پر توقعي. پوزخندی زد و کمي به جلو خم شد: پویا –اگه اینجوری بودم چرا عاشقم شدی ؟ یه زمان هایي توی زندگي آدم هست که دلش مي خواد بزنه و دنیا رو نابود کنه . اونم درست زماني که حماقت هامون رو به رخمون مي کشن. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem