💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_هشت
نرگس –من از امشب میام بالا مي خوابم.
اخم کردم:
من –دیگه چي ؟ مي خوای بد خواب شي ؟
نرگس –نه پس وایسم تو از کم خوابي غش کني ؟
من –تو برو فكر عقد محضریتون باش . الان که چشمای امیرمهدی بازه.
نفس عمیقي کشید:
نرگس –ولي چیزی متوجه نمي شه.
شماتت بار گفتم:
من –موقع محرمیتتون که بوده . الانم که قرار نیست عروسي کنین . فقط یه عقده . تا کي قراره شناسنامه هاتون سفید باشه ؟
نرگس –دو روز دیگه مُحرمه.
من –مي گي دو روز . تو این دو روز ميتونین عقد کنین .
شما که قبلا ً آزمایش داده بودین.
نرگس –چه جوری دو روزه کارامون رو انجام بدیم ؟ تازه فقط فردا مي شه عقد کرد پس فردا شب مي شه شب
اول محرم.
رفتم جلو و شونه هاش رو گرفتم:
من –نمي خواد کار خاصي انجام بدین نرگس جان . فقط وقت محضر بگیرین . تو محضر که خودش سفره ی عقد داره .
هر دوتون هم لباس رنگ روشن بپوشین . یه جفت حلقه هم نیاز دارین که فردا مي تونین بخرین .
وقت محضر رو هم بذارین پس فردا صبح که به غروب نخوره که
بشه شب اول محرم . هان ؟
تو چشمام خیره شد:
نرگس –شاید رضا و خونواده ش قبول نكنن
.
من –همین الان برو بهش زنگ بزن . با مامان طاهره و باباجون هم مشورت کن ببین راضي هستن یا نه ! درسته خیلي هول هولكي مي شه ولي بهتر از وضع الانتون ميشه.
خیره شد به جایي و رفت تو فكر.
دسته ی جارو رو از دستش گرفتم:
من –اینجا واینسا . برو با مامان طاهره حرف بزن . عمه ت هم که دارن میان به خدا بهترین وقته.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem