eitaa logo
هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم
1.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
﷽ هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم مشاوره مسابقه نقش نگار و جشنواره طهورا : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 منم تموم مدت سعی داشتم به حرفاشون توجه کنم که نکنه یه وقت از بی حواسی نگاهم زوم صورت امیرمهدي بشه . ولی وقتی ظرف شیرینی رو جلوم گرفت و با لبخند گفت " بفرمایید " منقلب شدم . من در مقابل خنده هاش خلع سلاح می شدم . نمی تونستم اون خنده ها رو ببینم و جلوي ضربان قلبم رو بگیرم . واسه وابسته کردن دل من ...... با این خندیدنت اصرار کردي .... نمی شد با اون خنده هاش که انگار خالق دوم من بودن عاشقی رو بی خیال بشم . به اندازه ي لبخندات هر روز ..... تولد منو تکرار کردي ........... تنها چیزي که باعث می شد کمی روي خودم تسلط پیدا کنم یادآوري قول و قرارم با خدا بود . و همین باعث می شد بغض کنم . شیرینی رو که داخل ظرف جلو روم گذاشتم شنیدم که نرگس به رضوان گفت . نرگس – این خواهرشوهر شما همیشه انقدر ساکته ؟ هر بار که دیدمش ساکت بوده . رضوان نگاهی بهم انداخت و جواب داد . رضوان – نه اتفاقاً برعکس خیلی هم پر شر و شوره. نرگس با ابروهاي بالا رفته برگشت به سمتم . نرگس – پس چرا به ما می رسی انقدر ساکت می شی ؟ لبخندي به زور روي لبام نشوندم . من – می ترسم سر دو دقیقه از خونه تون بیرونم کنین ! نرگس خندید و گفت . نرگس – می خواي بریم اتاق من که هر کاري می خواي انجام بدي ؟ اینجوري که ساکت می شینی من معذب می شم فکر می کنم بهت خوش نمی گذره . سري تکون دادم . من – همینجا خوبه . قول می دم یه روز که آقاي درستکار و آقا امیرمهدي نبودن بیام و اینجا رو بذارم روي سرم . نرگس – باشه . قبول . بعد نیم نگاهی به مانتوي من انداخت . نرگس – مارال جون اینجوري راحتی ؟ می خواي یه چادر برات بیارم که بتونی مانتوت رو در بیاري ؟ با ابروهاي بالا رفته نگاهش کردم . چی می گفتم ؟ اینکه من بلد نیستم چادر روي سرم نگه دارم ؟ از خنده ي رضوان برگشتیم به سمتش . رضوان – واي نرگس جون از این تعارفا به مارال نکن . بلد نیست چادر سر کنه . نرگس با ابروهاي بالا رفته برگشت سمتم . نرگس – راست می گه ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem