eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
989 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 امیرمهدي و حاضر جوابی ؟ و ... و .... این چی گفت ؟ پشت دستش رو داغ کرده بود ؟ مگه صیغه کردن من بد بود ؟ بد بود ؟ نبود ؟ ... یعنی هنوز از دستم شاکی بود به خاطر اذیت کردناش ؟ کفري ، سینی رو گذاشتم تو دستش . من – برو چاییا رو عوض کن . اینجوري از مهمون پذیرایی میکنن ؟ لبخندش بیشتر شد . امیرمهدي – ناراحت شدین ؟ من – نه خیر . همچین با غضب گفتم که لبخندش جمع شد و مظلوم گفت . امیرمهدي – برم چاییا رو عوض کنم . می خواست بره ؟ کجا ؟ سریع سینی رو از دستش گرفتم . من – نمی خواد . بده من . دستت درد می گیره . انقدر بی فکر این جمله رو گفتم که اولش نفهمیدم دارم علنا بهش می فهمونم که نگرانشم . ولی خیلی زود فهمیدم چی گفتم . لبخند محوش و سکوتش هم نشون می داد فهمید چی گفتم . براي اینکه ذهنش رو از حرفم منحرف کنم گفتم . من – شبا چه جوري می خوابی ؟ به ثانیه نکشیده ابروهاش رفت بالا . امیرمهدي – بله ؟ من – می گم شبا چه جوري می خوابی ؟ و با انگشتم به دست بانداژ شده ش اشاره کردم . نگاه متعجبش رو به انگشتم دوخت . بعد ردش رو گرفت تا رسید به دستش . امیرمهدي – آهان . چند لحظه بعد دستی به پشت موهاش کشید . و بازدم عمیقش رو با صدا بیرون داد . امیرمهدي – ببخشید . یه لحظه منظورتون رو نفهمیدم . من – فکر کردي منظورم چیه ؟ لبش رو گاز گرفت . امیرمهدي – راستش .... حواسم به دستم نبود . یه لحظه از فکري که احتمالا یه راجع به حرفم تو ذهنش نقش بسته بود ، چشم گشاد کردم . من – فکر کردي منظورم به لباسته ؟ سکوت جوابم بود . و یعنی فکرش تا کجا پیش رفته ! زدم زیر خنده . بدجور این بشر رو به فکراي ناجور انداخته بودم . نمی تونستم جلوي خنده م رو بگیرم . با همون حالت گفتم . من – خدایی انقدر ذهنت منحرف نبودا ! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 برگشتم و رو در روش ایستادم . این بشر چي پیش خودش فكر کرده بود ؟ پوزخندی زدم: من –برای آدمایي مثل شما مرد بودن به این چیزاست . ولي برای ما مردی به خوب بودنه ، به نامردی نكردنه ، به اینه که ناموس مردم رو ناموس خودمون بدونیم ، به اینه که حق رو نا حق نكنیم ، بي وفایي نكنیم ، دست مستحق رو بگیریم ، به هر کي نیاز به کمك داشت ؛ کمك کنیم . مردی به این مي گن نه اون چیزی که تو ذهن شماست.. که خوشبختانه شوهر من تا ابد داره. پورمند –این حرفا برای گول زدن آدما خوبه اما اونجایي که پای یه عمر زندگي وسط باشه ، نیازهای دیگه آدما هم مهمه. ابرویي بالا انداختم: من –هر کس برای ازدواج یه سری اولویت ها داره . عقاید من رو با خودتون مقایسه نكنین . من برای ازدواج با شوهرم دلایل دیگه ای داشتم. و پشت کردم بهش و به طرف افرادی رفتم که برای شنیدن حرفای دکتر از زبون باباجون و مامان طاهره دورشون حلقه زده بودن. کاش کسي بود به پورمند حالي کنه ؛ شرط عشق اونه که ، دلت ، حصار بخواد نه تنت . دل من حصار امیر مهدی رو داشت ، تا ابد . و قطعاً همون دل ، حس آرامش رو به همه ی بدنم پمپاژ مي کرد. چیزی به سرعت از ذهنم گذشت کرد . مثل گذر برق از سیم های رسانا . صحنه ای جلوی چشمام جون گرفت ؛ من و امیرمهدی و شبي سیاه . مردی که برای اولین بار دیدمش و حین حرف زدن گفته بود "بچه قراره تجلي عشق جسماني زن و مرد باشه . خدا خودش مي دونه تجلي هر عشقي رو تو چي قرار بده . خودش گفته به بعضي دختر مي دیم و به بعضي پسر . به بعضي هر دو رو مي دیم و به بعضي هیچكدوم . اگر بهش ایمان داشته باشیم هیچوقت نميگیم چرا دختر دادی چرا پسر دادی یا چرا بچه ندادی" . اینا حرفای مرد من بود تو همون شبي که با حرفاش روزنه ی باریكي از عشق و دوست داشتن رو بهم نشون داده بود. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem