eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
991 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . دراز کشیدم و خیالم رو پرواز دادم تا امیرمهدي . یعنی در چه حالی بود ؟ چیکار می کرد ؟ دستش بهتر بود ؟ مشکلی نداشت ؟ شبا می تونست راحت بخوابه ؟ اصلا یه ذره ، یه دم ، یه آن ، کمتر ؛ یک هزارم اپسیلن ، بهم فکر می کرد ؟ به پهلو چرخیدم و دستم رو زیر سرم گذاشتم . و به امیرمهدي نشسته تو ذهنم گفتم . من – مهم نیست بهم فکر نکنی . عوضش من تموم شب بهت فکر می کنم امیرمهدي . حداقل خیالت براي منه . نیست شبی که تا سحر ، خون نفشانم از بصر .... زآن که غم فراق تو ، کرده تمام ، کار دل **** مامان نشست کنارم و اروم گفت . مامان – جوابشون رو چی بدم ؟ واي که دست بردار نبودن ! می دونستم انقدر خواستگار جدیدم داره فشار میاره که مامان هم من رو گذاشته تومنگنه . من – مامان جان شما که می دونی الان اصلا حوصله ي خواستگار ندارم . مامان – بگم نمی خواي ازدواج کنی ؟ مادرش دوست عمته . نگاه کلافه اي به مامان انداختم . عمه ي منم برام لقمه گرفته بود ! چون دوست قدیمیش رو پیدا کرده بود و دلش می خواست یه جورایی براي همیشه باهاش رفت و آمد داشته باشه ، من رو براي پسرش معرفی کرده بود . نمیدونستم اگر خودش دختر داشت هم به این راحتی بهش پیشنهاد میداد یا نه ! پام رو تکون دادم و با حرص گفتم . من – بابا بره تحقیق . اگر خوب بودن بگین بیان . مامان – باشه . ولی فکر کنم اول پسره رو ببینیش بهتره . شاید ازش خوشت نیومد . خیلی رو راست جواب دادم . من– اول تحقیق کنیم بهتره . اینجوري یه چند روزي تا اومدنشون فاصله می افته . دوست ندارم انقدر زود کسی رو جایگزینش کنم . نفس عمیق مامان نشون داد که اونم مثل من مونده باید چیکار کنه . گوشیم زنگ خورد . بازم پویا . یه روز در میون زنگ می زد و من جواب نمی دادم . خوشم میومد نه پیام می داد و نه حاضر بود رودر رو من رو ببینه . تو ذهنم یه " جونور " بهش گفتم و باز رد تماس زدم . مامان – نمی خواي جوابش رو بدي ؟ خسته شدم انقدر زنگ زد و تو جواب ندادي . من – دلم نمی خواد صداش رو بشنوم 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 من –نمي گم بمونا ... نه ... برو اونجایي که آرامش مي گیری . برو اونجا راحت بخواب. از این عادت با تو بودن هنوز ببین لحظه لحظه م کنارت خوشه همین عادت با تو بودن یه روز اگه بي تو باشم منو مي کشه مي دونستم دل دل مي کنه برای رفتن پیش معشوق حقیقیش. سرم رو گذاشتم رو شانه ش . صدای قلبش موسیقي خلسه آور من بود و این آخرین خلسه ی من با امیرمهدی بود! هق هقم رو خالي کردم و نبود جوني تو بدنش نگو هیچي نگو دیگه که وقت رویا بافي نیست واسه موندن کنار هم همیشه عشق کافي نیست من –خوش به حالت که مي ری و حداقل تو ، مرگ من رو با چشمات نمي بیني . خوش به حالت که مي ری پیش خدایی که منبع آرامشه. تو خوشبخت مي شي دور مي شي از این روزای نفریني همین کافیه واسه من که مرگم رو نمي بیني..... به سمت پاهاش رفتم . پاش رو بوسیدم . و باز هق زدم. من بي امیرمهدی چه طوری زندگي ميکردم ؟ نه .. من به خدا و خواستش دیگه "نه "نمي گفتم. تو رفتي از پیشم دنیامو غم برداشت... برداشت ما از عشق با هم تفاوت داشت.... چه عشقي بود عشق ما . پر از پستي و بلندی و بي هیچ آرامشي . پر از امتحان و سختي. مامان طاهره گفته بود راضي باشم به رضای خدا . و ازش بهترینا رو بخوام. ایستادم . با همون اشكای روون و هق هقي که تمومي نداشت. قرآنم رو در اوردم و روی سرش چرخوندم. من –سفر به خیر باشه عشق من . سفرت به سلامت . اگر بهترین برای تو رفتن پیش خدا باشه من راضیم. من –با اینكه با هم زندگي نكردیم اما ميدونم مهریه م بر گردنته . مهرم حلالت امیرمهدی . مهرم حلالت . بي قید و شرط برو . برو و آروم شو. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem