❣سلام امام زمانم ❣
از روزها من جمعہها را دوسٺ دارم
این جمعہهاے آشنا را دوسٺ دارم
هرصبح جمعہ ندبہ مےخوانم برایٺ
ازکودکےام این دعا را دوسٺ دارم
#السلام_علیک_یا_بقیه_الله
#صبحتون_مهدوی💚☀️
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
﷽...✨
#شـღـیدانـھ⚘🍂
🌷شب عملیات بهش گفتن محمودرضا نمیخوای صدای دخترت روبشنوی شاید برگشتی در کار نباشه ها!
گفت:من ازکوثرم گذشتم...
🌷او رفت تا کوثرها در آرامش زندگی کنند...
"شهید محمودرضا بیضایی"
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
11.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲💭
تصاویری از غیرت حیدری مدافع حریم عفت و حیا، جوان خوش غیرت سبزوار ، شهید #حمیدرضا_الداغی
غیرت حیدریش ظلمت شب را بشکست
این حرم، محترم از غرش «الداغی» هاست
گرچه مظلوم در این دار مکافات حیا...
سینه ها زخمی از خنجر این یاغی هاست
شعر : علی بخشایش
#شهید_غیرت
#شهید_حمیدرضا_الداغی
________________________
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
📲💭 تصاویری از غیرت حیدری مدافع حریم عفت و حیا، جوان خوش غیرت سبزوار ، شهید #حمیدرضا_الداغی غیرت
باز هم جوانان ایرانے،
باز هم دفاع از ناموس
باز هم غیرت..
باز هم داغۍ بر دل مادری:))
#شهید_حمیدرضا_الداغے
#شهیدغیرت
یاد و خاطره قافله سالار معلمان شهید ؛ فیلسوف فرزانه آیت الله مرتضی مطهری و روز معلم گرامی و جاودانه باد.🌹🌿
#معلم
#شهیدمرتضےمطهرے
____________________
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
📲💭 تصاویری از غیرت حیدری مدافع حریم عفت و حیا، جوان خوش غیرت سبزوار ، شهید #حمیدرضا_الداغی غیرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
🔻شهادت روی پیادهرو
توصیف اولیه از غیرتمندی مردی اهل دیار سربداران؛ شهید مهندس حمیدرضا الداغی: «بر اساس شنیده ها»
🔹ساعت به نُه و نیم نزدیک می شود؛ حمید دارد می رود دنبال دخترش. آوا خانه رفیقش است. حمید رسیده به فلکه سه گوش. افتاده است توی خیابان ابوریحان. آن دور و برها ظاهرا خلوت است. پرنده یا هر چیز دیگری زیاد پر نمی زند. چراغ برق های خیابان نفس شان تازه نیست، خوب نمی دمند. کتاب فروشی و مغازه اِسنُوا و دیگر جاها تعطیل است. طبیعی ست؛ ساعت نه و نیم شب، آن هم جمعه چرا باز باشند؟!
🔹چشم تیز می کند. می بیند سه پسر افتاده اند به جان دو دختر. نزدیک شان شده اند. چنگ می اندازند سمت دختران. پسر دستش را چنگک می کند دور مچ دختر، می گیرد می کشدش حریصانه. حمید خیابان را رد می کند پا می گذارد توی پیاده رو. می رود که مثل همیشه مثل دفعه های پیش سد بزند جلوی آدم های نامردی که دنبال لذت طلبی اند.
🔹پسران می خواهند دو دختر را به زور ببرند توی ماشین. ماشین شان را آن طرف پیاده رو یا خیابان گذاشته اند. دختر خودش را می کشد عقب. نمی دانم داد می زند کمک می خواهد یا نه. پسر وحشیانه دختر را می کشد. حمید که می بیند از آن طرف خیابان می آید. داد می زند که ول کنید چه کارش دارید؟!
🔹خودش را می رساند. توی دل دختران لرزه افتاده است. نمی دانم حمید آن لحظه دخترش آوا آمده بود جلوی چشمش یا نه. ولی هر چه بود رفته بود وسط معرکه که نجات دهد. پسر سیاه پوش، پیرهن می زند بالا چاقو را از کمرش می کشد بیرون. حمید با لگد می رود سمت پسر. پسر دوم می پیچد پشت حمید. حمید یک لگد دیگر می زند به پسر جلویی. پسر دوم از عقب چاقو را تند تند فرو می کند توی گُرده حمید. پسر دیگر از جلو چاقو را می زند توی سینه حمید. پسر سوم که لباس زرد پوشیده، ایستاده است نگاه می کند. دختری که ماسک زده چیزهایی می گوید. دختر دیگر که موهایش ریخته ست روی شانه اش بدون روسری چیزی نمی گوید. چاقوست که از جلو و عقب توی تن حمید می رود. حمید نمی تواند نفر عقب را بزند. فقط مشت هایش می رود به سوی جلو. نفر عقب تا جا دارد با سنگ دلی و تیرگی، تیغ تیز فرو می کند. دو مرد از آن طرف پیاده رو می آیند راه شان را کج می کنند می افتند توی سرازیری خیابان و ناپدید می شوند. نبوده اند انگار هیچ وقت.
🔹دو پسر حمید را ول می کنند می ایستند جلویش چیزهایی می گویند. حمید جواب می دهد دستش را می گیرد سمت شان. سه مرد از پشت حمید پیدای شان می شود. یکی از مردها که کچل است می رود دو پسر را دور می کند.
🔹خون دارد از از زیر پوست حمید می آید. بالا بافت های لباسش را رد میکند میرسد روی پیراهن. پشتش خیسِ خون شده. روی سینه اش هم خون زده و درد میکند. از زیر ماسک سفید رنگش یک کله نفس می کشد قلبش می زند. نمیدانم دارد به چه فکر می کند. آوا را یادش هست؟ آمده بود دنبالش؟ منتظر است.
🔹یک موتوری می رسد. حمید را که می بیند سوارش می کند. پیراهن حمید پرخون تر شده. نمی دانم موتور سوار به حمید چیزی میگوید یا نه. فقط گاز می دهد سمت چهار راه دادگستری. می رود بیمارستان. سر چهارراه یک نفر سرش را از پراید در آورده می گوید: «تلوتلو میخورد». موتورسوار تا می آید کاری کند حمید می افتد روی آسفالت. ترافیک می شود. مردم دوره می کنند. مغازه دارها سرک می کشند قاطی جمعیت می شوند. حمید دردش آمده چیزی می گوید:
- کمک
🔹یک نفر زنگ می زند 115. اورژانس زود می رسد. حمید را میبرند تو. تا میرسد بیمارستان رفته است توى كما.
🔹آوا نشسته است ثانیه میشمارد پدر بیاید زود برود خانه ولی از حمید خبری نیست. آوا شماره خانه را می گیرد می گوید:
بابا نیومده کجاست؟
🔹یک ساعت بعد یعنی یازده شب از فرمانداری زنگ می زنند به همسر حمید می گویند: «آقای شما با کسی خصومت دارد؟»
همسر حمید می گوید: «نه چرا می پرسید؟ یعنی دوباره به خاطر امر به معروف کاری کرده؟»...
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
🌸 🌸 #ژله_فالوده
ابتدا ژله آلورا رو با یک و نیم لیوان آب جوش کامل حل کنید تا شفاف بشه بعد نصف ژله رو داخل قالب بریزین فالوده که از بیرون تهیه کردید بریزین تو آبکش آبش بره بعد توی ژله کمی بریزین بزارید یخچال تا نیم بند بشه.
بعد بقیه ژله آلورا خیلی کم رنگ خوراکی آبی بریزین بعد روی ژله که نیم بند شد بریزین داخلش هم فالوده بریزین دوباره داخل یخچال بزارید.
بعد یک بسته ژله بلوبری به یکو نیم لیوان آب جوش کامل حل کنید تا شفاف بشه بعد نصف کنید داخل یک قسمتش کمی رنگ آبی بریزین تا از قبلی کمی پر رنگتر بشه فالوده هم بریزین روی ژله قبلی که نیم بند شده بریزین.
مرحله آخر دوباره تو قسمت آخر ژله بلوبری رنگ خوراکی آبی بیشتر بریزین فالوده هم بریزین روی ژله قبلی بریزین حدود نصف روز بزارید داخل یخچال تا کامل ببنده
#تایم_خوشمزگی😋
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem