eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
990 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 فقط نفهمیدم از اینکه انقدر مانتوها بهم میومدخوشش اومده بود یا اینکه قد مانتوهام بلند شده بود ! شب ، رضوان و مهرداد قرار بود شام برن خونه ي پدر و مادر رضوان . رضوان هم یکی از مانتوهاي تازه ش رو پوشید . یه مانتوي سبز روشن که چسبیده به تنش بود و قدش هم تا بالاي زانوش . همون موقع رو کرد به مامان و گفت . رضوان – چطورم مامان سعیده ؟ بهم میاد . مامان با تحسین نگاهش کرد و گفت . مامان – هزار الله اکبر . تو ماهی مادر هر چی بپوشی بهت میاد . بعد هم رو به بابا گفت . مامان – مگه نه جمشید ؟ بابا که درگیر روزنامه ش بود ، کمی پایین آوردش و نگاهی به رضوان انداخت . بعد هم سري تکون داد . بابا – آره بابا جان . خیلی بهت میاد . فقط یه چیزي ! من فکر میکردم تو بشی عروسمون این دختر ما رو درست می کنی و مانتوهاي نیم مثقالیش رو کنار می ذاره . الان می بینم کاري کرده که مانتوهاي تو هم آب بره ! با این حرف ، همه زدن زیر خنده و من با ناراحتی ساختگی رو به بابا گفتم . من – مانتوهاي من چشه ؟ بابا ابرویی بالا انداخت و گفت . بابا – مانتوهاي شما گوشه بابا جان . شما به دل نگیر . و باز همه زدن زیر خنده . مهرداد میون خنده ش رو به بابا گفت . مهرداد – خدایی مانتوها زن من بهتر از مانتوهاي مارال . تازه ، رضوان زیر چادر می پوشه . مارال که چادرنداره ! مامان بهش چشم غره رفت تا سکوت کنه . معلوم بود همه شون با مانتوهام مشکل داشتن . یه لحظه از ذهنم گذشت ، اون روز تو کوه ، من با اون مانتوي قرمز کوتاه ؛ وقتی محرم امیرمهدي شدم و خودم کنارش بودم ؛ چی کشید ؟ وقتی من رو نگاه کرد ، چه فکري درباره م کرد ؟ خوشش اومد یااینکه ........ رضوان رفت صورت مامان رو بوسید و رو بهش گفت . رضوان – دعا کنین مامان سعیده این رضا از خر شیطون پیاده بشه و راضی شه این دوتا دختري که براش درنظر گرفتیم رو بیاد ببینه . مامان به حالت نوازش دستی به بازوي رضوان کشید . مامان – توکل بر خدا . ان شاءالله قسمتش به یکی از این دخترا باشه رضوان لبخندي زد و " خدا کنه " اي گفت . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . مامان – توکل بر خدا . ان شاءالله قسمتش به یکی از این دخترا باشه رضوان لبخندي زد و " خدا کنه " اي گفت . می خواستن براي رضاشون زن بگیرن . می دونستم چندماهی هست که براش دنبال دختر می گردن . رضوان که هم ذوق و شوق داشت و هم نگران بود . دلش می خواست یه دختر همه چی تموم براي برادرش پیدا کنه . می دونستم به هر دختري که می رسه خریدارانه نگاهش می کنه . خواهر بود دیگه ! فکرم پرواز کرد سمت امیرمهدي . یعنی نرگس هم براي ازدواج برادرش انقدر هیجان داشت ؟ دنبال دخترمناسب براش می گشت ؟ رضوان و مهرداد که رفتن ، باز من رفتم تو فکر امیرمهدي . من موندم و خیالش . من موندم و حسرت نداشتنش . گفت که دیوانه نه اي ... لایق این خانه نه اي ...... من موندم و خاطرات اون شب تو کوه و اون شب جلوي در خونه ... من موندم و یه مشت حرف . من و شب و خیال امیرمهدي ........... نیست شبی که تا سحر ، خون نفشانم از بصر ...... زآن که غم فراق تو ، کرده تمام ، کار دل عزا گرفته بودم ! عصر خانوم درستکار زنگ زده بود و همه مون رو براي شب جمعه ، شام دعوت کرده بود . از لحظه اي که شنیدم گفتم نمیرم . و مامان می گفت " باید بیاي . زشته "نمی تونستم برم . نمی تونستم برم و نسبت به امیرمهدي بی تفاوت باشم ! نمی تونستم زیر قولم با خدا بزنم . من قول داده بودم ! بابا که اومد خونه ، مامان همه چی رو براش تعریف کرد . آخر هم گفت مامان – من که می گم زشته نیاد . نظر شما چیه ؟ بابا هم سري تکون داد و رو به من نشسته روي مبل و خیره به تلویزیون که مثلاحواسم به حرفاي شما نیست؛ گفت . بابا – مارال بابا ! برگشتم به سمتش. بابا – مادرت راست می گه . زشته . دعوتمون کردن . نفس عمیقی کشیدم . من – من نمیام بابا . زشت هم نیست . مامان کفري گفت . مامان – اگر پرسیدن کجایی من چی بگم ؟ دروغ بگم ؟ بابا بلند شد و در حالی که به سمت آشپزخونه می رفت گفت . بابا – هر جور میل خودته بابا . ولی بهتره بیاي . بابا که از قول و قرار من و خدا خبر نداشت ! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤚 🌸 ای قشنگیه عالم پس کی میایی؟!:)" 🤲🌸 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ سلااااااااااااااام دوستان گلم ظهر زیباتون بخیر☺️ روزتون پر نشاط 💫 @heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 سلام🤚 حضرت بهار ، مهدی جان شما بازخواهید آمد و درختان ، و بی برگی را از یاد خواهند برد و شکوفه‌ها و گل‌ها و پروانه‌ها، میهمان دستان سبز باغ ها خواهند شد ... شما بازخواهید آمد و جهان ، در هاله‌ای از امید و عدالت و لبخند ، خوشبختی را تجربه خواهد کرد ... شما بازخواهید آمد ... به همین زودی ... به همین نزدیکی ... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ سلام عزیزان🤚 صبح شما بخبر🌸 حالتون خوبه؟ 😊 روز قشنگ پاییزیتون به مهر و عافیت 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
🔹نخستین هتل ایران را چه کسی ساخت 🔻گراند هتل، قدیمی‌ترین هتل ایران‌ است که در دوره قاجار سال ۱۳۰۰ توسط یک مهاجر قفقازی به نام باقرخان در خیابان لاله‌زار تهران قدیم ساخته شد. 🔻در زمان قاجار مسافران زیادی از کشور‌های مختلف به ایران می‌آمدند و مجبور بودند برای اقامت در خانه‌ها یا باغ‌های شمال تهران یا در سفارت خانه‌های کشور خود مستقر شوند، این موضوع مهمان‌نوازی ایران را زیر سوال می‌برد. به همین دلیل باقرخان با بهره برداری از هتل های اروپا در ایران هتلی ساخت 🇮🇷 😍 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا