eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
986 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
جان من و جان تو را هر دو به هم دوخت قضا! .مولوی.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 چه کاری بود که وادارشون کرده بود با هم بیان خونه مون ؟ نگاهي به مامان طاهره انداختم . نگاهش به زمین بود و حس کردم مژه هاش تر شده. مردد برگشتم و نگاه به نرگس انداختم . سرش پایین بود و به حالت عصبي پای راستش رو که روی پای چپش بود تكون مي داد. نگاه ازش گرفتم و به مهرداد و رضوان کنار هم نشسته دادم . مهرداد که با انگشتاش بازی مي کرد و نگاهمم نكرد .رضوان کمي رنگ پریده از ویار بدش هم لبخند خاصي به روم زد که اگر نمي زد بهتر بود . چون به هر چیزی شبیه بود الا یه لبخند درست. نگاه چرخوندم به طرف مامان که رو به روم نشسته بود . چشم بست و نگاه ازم گرفت . و آخرین نفر بابا بود که تو تیرراس نگاهم قرار گرفت ، اخم کرده بود و جای دیگه ای رو نگاه مي کرد. یه خبری بود ! .. یه چیزی که خوشایند نبود و منم ازش بي خبر بودم. با دلنگروني برگشتم سمت باباجون و آروم گفتم: -اتفاقي افتاده ؟ چیزی شده ؟ خیره به چشمام نفس عمیقي کشید و مثل خودم آروم جواب داد: -نه باباجان . چیز جدیدی نیست. -پس ؟ سرش رو پایین انداخت و اخمي کرد: -مي دوني که خیلي دوست داریم ؟ حرفش یه جوری بود . لحنش بدجور شك رو به دل آدم مي نداخت. پر تردید گفتم: _می دونم. سرش رو بلند کرد و نگاه بهم دوخت: -به خدا که اندازه ی امیرمهدی دوست داریم. صدای فین فین مامان طاهره نگاهم رو به سمت خودش کشوند 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 صدای فین فین مامان طاهره نگاهم رو به سمت خودش کشوند. دونه دونه قطره های اشك روی صورتش روون بود. یه بغضي ناخودآگاه اومد و میون سینه م جا خوش کرد . ملتمس رو به باباجون گفتم: -این حرفا برای چیه ؟ چیزی شده ؟ سری به علامت "نه "تكون داد. -نه بابا .. فقط مي خوام مطمئنت کنم که هر حرفي مي زنم برای خودته . به صلاحته. خیره نگاهش کردم . حرفي برای گفتن نداشتم. سكوت کردم که ادامه بده و من رو از اون برزخ ندونستن بیرون بیاره . اما کي فكر مي کرد برزخ اصلي تو راه باشه؟ سكوتم که دید خودش رو مشغول دونه های تسبیحش کرد و گفت: -اومدیم ازت بخوایم زندگي کني. گریه ی طاهره خانوم صدادار شد . گوشه ی چادرش رو بالا آورد و رو صورتش کشید. رو به باباجون گفتم: -خب دارم زندگي مي کنم دیگه . چرا کامل نمي گین منظورتون چیه ؟ گرمای دستي انگشتام رو شكار کرد . مطمئناً نرگس بود. باباجون کمي به جلو خم شد: -ببین باباجان . امیرمهدی معلوم نیست تا کي تو این وضع بمونه . باید تكلیف تو مشخص بشه یا نه ؟ سری تكون دادم: -تكلیف من مشخصه! منظورش رو تازه داشتم مي فهمیدم. ابرویي بالا انداخت: -نه بابا . مشخص نیست. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 -نه بابا . مشخص نیست. اومد ادامه بده که مامان طاهره پر چادرش رو پایین داد و با صدایي که توش هق هق گریه موج مي زد گفت: -به اندازه ی کافي دلم از حال امیرمهدی خون هست . تو دیگه پا سوزش نشو و بیشتر خون به جیگرم نكن . بچه م حاضر نبود یه خار به پات بره . حالا ما بشینیم آب شدنت رو ببینیم ؟ و دوباره چادر رو صورتش کشید . هق هق گریه ش بغض تو سینه م رو به نزدیكي لبم هدایت کرد. معترض گفتم: -یعني چي ؟ چي ازم مي خواین ؟ باباجون نفسش رو به بیرون فوت کرد: -مي خوایم زندگي کني. معترض گفتم: -هنوز دوماه نشده که امیرمهدی... نذاشت ادامه بدم: -هنوز یه عمر نشده! مبهوت نگاهش کردم که ادامه داد: _معلوم نیست امیر تا کي تو این حالت بمونه . تو مي خوای همینجوری ادامه بدی؟ دکترش میگفت که اگر شدت آسیب مغزش کم بود تا حالا به هوش میومد . ممكنه هیچوقت بیدار نشه باباجان . قرار نیست تو عمرت رو هدر بدی. سری تكون دادم: -نه ... چیزی ازم نخواین که نتونم انجام بدم. -باید بری دنبال زندگیت . اون دنیا خدا بهت مي گه بهت وقت دادم زندگي کني . تو چیكار کردی به جاش ؟ معترض گفتم _نه ... زندگي من امیرمهدیه. -بلاخره یه جایي خسته مي شي باباجان . نذار به جایي برسي که زده بشي از راهي که پیش گرفتي. -من هیچوقت پشیمون نمي شم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 -من هیچوقت پشیمون نمي شم. نگاهي به مامان و بابا انداختم که سكوت کرده بودن و هیچي نمي گفتن . چرا کمكم نمي کردن ؟ چرا نمي گفتن من برای داشتن امیرمهدی چي کشیدم و حالا حاضر نیستم به این راحتي پا پس بكشم ؟ با صدای باباجون نگاه ازشون گرفتم: -من با پدرت هم صحبت کردم . همین الانم که بری دادگاه بهت اجازه ی طلاق مي ده بابا . هیچ عقلي کارت رو تأیید نمي کنه. دستم رو گذاشتم رو قلبم: -اینجا دل من راه رو نشونم مي ده. ابرویي بالا انداخت: _امیرمهدی همیشه میگفت با عقل انتخاب کن و جلو برو عقل منم میگه فقط یک سال بهت اجازه بدم پاسوز امیر بشی. . اگر تا یه سال دیگه امیر چشماش رو باز کرد که بنا به شراطش تصمیم مي گیریم . اگر نه که باید بری دنبال زندگي خودت. بغضم ، اشك رو به سمت چشمام هدایت کرد: -ازم یه کار غیر ممكن مي خواین. بي فروغ نگام کرد: _هرزماني که دکترش بگه امیدی به باز کردن چشماش داره حرفم رو پس میگیرم.به خدا قسم که اینکار رو مي کنم . برای منم راحت نیست این حرفا . ولي دلم نمیاد اینجوری ببینمت اشكم جوشید وقتي قسم خورد . که لحن پر صداقتش بهم اطمینان مي داد که نیتش خیره هر چند برای من حكم قصاص داشت. کی مي فهمید وضعیت الانم صد برابر بهتر از اینه که تو عقد امیرمهدی نباشم ؟ کي مي فهمید که من یه عمر بي امیرمهدی بودن رو نمي خوام هر چند که برای همیشه چشماش بسته باشه 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هفت جمله که زمان های سختی باید به خودمون بگیم: ۱.هیچ چیز دائمی نیست ۲.زخم های ما نشانه ی قدرته نه ضعف ۳.زمانی که بقیه منفی بافی میکنن، من میتونم مثبت باقی بمونم ۴.عبور از رنج منو داناتر میکنه ۵.حتی زمانی که در حال کشمکش هستم رو به جلو حرکت میکنم ۶.ترس هیچ چیز را عوض نمیکند ۷.بهترین گزینه ادامه دادنه https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
43.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیا خدا، از گناهان ما هر چقدر هم که زیاد باشند میگذرد❓ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✦‎࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 کي مي فهمید که من یه عمر بي امیرمهدی بودن رو نمي خوام هر چند که برای همیشه چشماش بسته باشه. دستای نرگس دور شونه ام پیچیده شد و به سمتش کشیده شدم. نوازشش روی سرم نشست . و من تو بغلش هق هقم رو رها کردم. حین هق هق گفتم: -نه .. بدون امیرمهدی نه... چرا انقدر راحت حرف از قطع محرمیت من و امیرمهدی مي زدن ؟ .. مگه نمي دونستن عشق این چیزا حالیش نیست . که من به عشق امیرمهدی و به امید باز کردن چشماش روزها رو مي گذرونم ؟ از آغوش نرگس بیرون اومدم و با همون حال گفتم: _این زندگي منه. باباجون جواب داد: -با احساسات نمي شه برای یه عمر تصمیم گرفت. هق هقم رو فرو خوردم: -اگر با عقل تصمیم بگیرم چي ؟ سوالي نگاهم کرد . صاف نشستم و گفتم: -اگر قول بدم با عقل تصمیم بگیرم چي ؟ اگر خوب فكر کنم چي ؟ قبول مي کنین دیگه همچین چیزی ازم نخواین ؟ فقط نگاهم کرد. بابام بالاخره به حرف اومد: -اگر قول بدی فكر کني .. به همه چي .. به آخرش .. به اینكه ممكنه هیچ انتهای خوبي نداشته باشه .. و بعد تصمیم بگیری من تا آخرش پششت هستم. لبخندی به بابا زدم . مي خواست پشتم بمونه . بالاخره یكي حرف دلم رو فهمید. رو به پدر امیرمهدی گفتم: -قول مي دم خوب فكر کنم و با عقل تصمیم بگیرم . فقط شما هم قول بدین دیگه ترك امیرمهدی رو ازم نخواین . - به یه شرط.. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 -قول مي دم خوب فكر کنم و با عقل تصمیم بگیرم . فقط شما هم قول بدین دیگه ترك امیرمهدی رو ازم نخواین . - به یه شرط.. منتظر چشم دوختم به لباش: _به این شرط که هر وقت ، هر زمان ، هر جایي خسته شدی و دیگه نکشیدی بیای بگي. این حق توئه و هیچکس فكر دیگه ای نميکنه . به این شرط قبول مي کنم. اشكام رو پاك کردم و خندیدم. باباجون دستش رو گذاشت روی زانوی مامان طاهره و گفت: -خب ، تا ما مردا داریم خداحافظي مي کنیم شما هم حرفایي که مي خواستي رو بزن وبیا. مامان طاهره سری تكون داد و با این حرف بابا و مهرداد همراه باباجون بلند شدن برای بیرون رفتن از خونه. باباجون حین رفتن رو بهم کرد و گفت: -باباجان حواست باشه چه قولي دادیا. سری تكون دادم: -حواسم هست . لبخندی زد و رو کرد سمت بابا و مهرداد. حین تعارفات معمول بابت بیشتر مي موندن و اونجا خونه ی خودشون از خونه خارج شدن . با رفتنشون ما خانوما هم به سمت هم برگشتیم و من چشم دوختم با مامان طاهره . قرار بود حرفي بزنه و بعد بره. برای بار چندم اشكای صورتش رو پاك کرد . دیگه از هق هق و گریه خبری نبود هر چي بود شبنم هایي بود که گهگاه شاید از روی سوختن دل و یا دردی که تو وجودش بود سرچشمه مي گرفت. ابرویي بالا انداخت و با پر چادرش کمي بازی کرد . انگار داشت حرفش رو مزه مزه مي کرد . منم خیره بودم بهش تا ببینم حرفش چیه که مردا ترجیح دادن تو جمعمون نباشن. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 منم خیره بودم بهش تا ببینم حرفش چیه که مردا ترجیح دادن تو جمعمون نباشن. نگاهش رو بالا آورد و نگاهم کرد . سریع گفت: -منم یه شرط دارم . قبل از اینكه بخوای فكر کني باید جایي بری. کمي نگاهش کردم . دست پر اومده بودن دیدنم . هر کس شرطي داشت . معلوم بود حسابي فكر همه جا رو کرده بودن . نگاهي به مامان انداختم که بدونم بازم مثل موضوع قبل مي دونه قراره چي بشنوم که با شونه بالا انداختنش نشون داد که از این یكي خبر نداره. برگشتم سمت مامان طاهره . باز هم سرش پایین بود . آروم پرسیدم: -کجا باید برم ؟ سر بلند کرد و نیم نگاهي به نرگس انداخت: -باید فردا با نرگس بری آرایشگاه. مبهوت نگاهش کردم . جایي که باید مي رفتم آرایشگاه بود ؟ یا شاید من اشتباه شنیده بودم! برای همین با بهت پرسیدم: -کجا ؟ نرگس شونه م رو گرفت و به سمت خودش برگردوند . سوالي نگاهش کردم تا جواب سوالم رو بده و بگه اشتباه شنیدم یا نه! مصمم لب باز کرد: . _ اگر مي خوای به پای امیرمهدی وایسی اول باید زندگي کردن رو باد بگیری.مامان و بابای من روشون نمي شه خیلي چیزها رو بهت بگن ولي من روم مي شه اخمی کرد: -خودت رو تو آینه دیدی ؟ دیدی چه شكلي شدی ؟ این ابروهای در اومده و این صورت دو ماه اصلاح نشده هیچ نشوني از زندگي نداره . اگر نمي شناختیمت و یا قبلا ً تو رو ندیده بودیم یه چیزی . حرفي نمي موند 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 _اگر نمي شناختیمت و یا قبلا ً تو رو ندیده بودیم یه چیزی . حرفي نمي موند . ولي ما که دیده بودیم تو چه شكلي بودی ! چه دختری بودی ! به خودت بیا . شروع کن زندگي کردن چه امیرمهدی به هوش بیاد چه نیاد . تا کي مي خوای اینجوری ادامه بدی ؟ اگر امیرمهدی هیچوقت به هوش نیاد صورت تو همینجوری مي مونه ؟ زندگیت مي شه همین بیمارستان رفتن و تدریس ؟ آدم برای زندگي کردن به همه چي نیاز داره . به غذا .. به خواب .. به تفریح .. تو همه چي رو از خودت گرفتي . با چه انگیزه ای مي خوای این راه و ادامه بدی ؟ این همه آدم هر روز مي میرن .. خونواده هاشون باید تا آخر عمر خودشون رو از همه چي محروم کنن ؟ کِي خدا اجازه داده با زندگیمون اینكار و بكنیم ؟ اگر مي خوای عاقلانه فكر کني اول عاقلانه زندگي کردن رو تمرین کن . فردا میای آرایشگاه . نمي گم همچین به خودت برس که چشم همه رو به خودت خیره کني ! نه .. حداقل شبیه آدمای معمولي بشو. نگاهم خیره موند به لب هاش و ناخودآگاه دستي به صورتم کشیدم. از صورت من گفت ؟ از ابروهای در اومده ؟ پس چرا من ندیده بودم ؟ چرا هر وقت رفتم جلوی آینه چیزی به چشمم نیومد ؟ ندیدم یا انقدر غرق بودم تو بدبختي خودم که توجهي نكردم ؟ خیلي بي حواس انگشتم رو زیر دندونام فشار دادم . فشار دادم و رفتم تو خلسه ای رها از هر چیزی که اطرافم بود! زندگیم از روزی که امیرمهدی به کما رفت مثل یه فیلم رو دور تند مقابل چشمام جون گرفت . زندگي ای که خلاصه شده بود تو رفتن به بیمارستان ، برگشتن ، کز کردن گوشه ی اتاق و غم خوردن ، دعا کردن و اشك ریختن ، و کلاس رفتن و مثل یه آدم اهني. بدون توجه و لذت از کاری که دوست داشتم درس دادن ؛ همین. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
⚫️ سالروز رحلت رهبرکبیر انقلاب، امام خمینی قدس سره تسلیت باد. آنکه سیاست و عرفان را به هم آمیخت و با نور عرفان عالم سیاست را رنگ توحید و زیبائی بخشید. روحش شاد و راهش پر رهرو باد. https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
▪️▫️▪️▫️▪️ 🔰زن طراز انقلاب اسلامی از منظر امامین انقلاب 🎙در بیان امام جمعه محترم دارالمومنین کاشان حجه السلام حسینی 🚩با حضور ارزشمند بانوان کاشانی 🏴بزرگداشت خانم ها قاضی ▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 📌دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳ / ساعت ۱۷ 📌میدان امام حسن مجتبی(ع) حسینیه امام حسن مجتبی (ع) ✔️ به پاسداشت بانوان حماسه ساز انقلابی نشر حداکثری بفرمایید ♥️https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوشه ای مهم و جالب از مناظره ی سال 92 ✅ جریان اصیل انقلاب طبق صحبت های رهبری معظم عدالت رو توزیع فقر نمیدونه. ولی جریان اصولگرای غربزده برقراری عدالت رو توزیع فقر میدونه. ببینید کدوم کاندیدا افکار نزدیک تری به امام خامنه ای دارند به همون رای بدید... https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درختی ڪه ریشه قوی داره به طوفان میخنده:)
زمانه‌عجیبی‌است! برخی‌مردمان،امام‌گذشته‌راعاشقند، نه‌امام‌حاضررا... میدانی‌چرا؟ امام‌گذشته‌راهرگونه‌که‌بخواهند؛ تفسیرمیکنند! اماامام‌حاضررابایدفرمان‌برند! وکوفیان‌اینگونه‌عاشورا را رقم‌زدند:)💔!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🤚 اللَّهُمَّ‌عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ در ندبه هاۍ جمعه تو را جست و جو ڪنم زیباترین بهانه ۍ دنیاۍ من...سلام! هذا یَومُ الجُمعه‌و هُوَ يَومُڪَ المُتَوَقَّعُ‌فيهِ ظهورک ... امروز روز ، روز توست! و روزی‌ ست ڪه در آن‌ظهور تو انتظار میرود. ✦‎࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ درود سلااااااااااام رفقای جان☺️🤚 صبح آدینه تـــون گرم به آفتابــ پرمهــر عالمتــاب 🌞 ✦‎࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem