در راه اندکی خوابیدیم و پس از رسیدن به پایانه مرزی و عبور از آن نماز ظهر را به جا آوردیم و سوار اتوبوس شدیم و به سمت قم به راه افتادیم و اذان صبح به قم رسیدیم و در حوزه علمیه ای ساکن شدیم و نماز صبح را اقامه کردیم و به خواب رفتیم ساعت نه صبح بیدار شدم تعداد اندکی از بچه ها بیدار بودند
با آمدن جناب فرحناکی همه بیدار شدند و به صحبت راجع به دستاورد های اردو پرداختیم و هرکدام از افراد به نکته ای اشاره میکردند
ساعت دوازده صبحانه خوردیم و تا ساعت دوازده و چهل دقیقه و پس از صبحانه مجدد به صحبت پرداختیم و قرار بر این شد که هر یک از ما سفرنامه ای بنویسیم
و به دستاورد ها ، درس ها ، بخش های جذاب و عجایب آن اشاره کنیم
و هم اکنون ما در راه مشهد هستیم و در حال بازگشت به خانه های خود و آغوش گرم خانواده
بنده به اندازه خودم از تمام عوامل در این سفر تشکر میکنم و همچنین از تمام همسفران خود طلب حلالیت دارم
امیدوارم این سفرنامه برایتان مفید واقع شده باشد
و من الله توفیق
مرتضی لوخی
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
"بسم الله الرحمن الرحیم"
و تلخ تر از رنج عشق ، نزدیکی به محبوب و در عین حال به وصال او نرسیدن است...
الان تقریبا دوساله که به لطف هیئت المهدی درسفر راهیان نور تونستم تا از نزدیک ترین نقطه ایران به امام حسین(ع) از مرز شلمچه به تلخی همین جمله به آقا سلام بدم.
صبح اول وقت ده دقیقه قبل از تایم اداری جلوی اداره گذرنامه بودم تا پیگیری گذرنامم رو انجام بدم، بهم گفتن رفته اداره پست مرکزی ، اونجا هم بعد از کلی تو صف پذیرش ایستادن متوجه شدم رفته پست منطقه...
ساعت حرکت ۳ بعدازظهر بود و الان ۲نیمه ، هیچ جوره نمیتونستم به پاسپورتم برسم.
سوار اتوبوس شدم درحالی که هنوز گذرنامم به دستم نرسیده بود ، خیییلی خسته ام ، خیلی خسته ام و به این فکر میکنم اگه لب مرز برسم و گذرنامه نداشته باشم چی میشه؟!..
.
.
.
اصلا نفهمیدم. دیشب چجوری خوابیدم؟ چی گفتم؟ تاکجاگفتم؟
نیمه های شب از شدت سرمای اتوبوس و استرس تا نماز صبح خوابم نبرد
بالاخره از اتوبوس پیاده شدیم و بدون ذره ای معطلی سوار اتوبوس بعدی شدیم. با توجه به شام مختصر دیشب ، صبحونه ای مشتی آرزوی هممون بود که جلوتر از مسجد جمکران توی پارک همون نزدیکی ساندویچ نون و پنیر و انگور رو یه لقمه کردیم و بسمالله... خلاصه سرتون و به درد نیارم این قم و جمکران برای من متفاوت بود. آخه..آخه کارم گیر بود و خودتونم که میدونین وقتی کار گره میخوره به هر دری میزنیم تا گره کارمون باز شه.
ظهر شد و نماز ظهر رو خوندیم اونم چه نمازی، تاحالا اینقد نماز پر شور و نشاطی نخونده بودم.بله درست حدس زدین گذرنامم به لطف آقامحسن تو راهه ، ایشالا امروز میرسه قم.
با تعویض اتوبوس بالاخره بعد کلی زحمت گذرنامم رسید دیگه خستگیم در رفت ، هم شما راحت شدین هم من. شام رو یادم نیست چجوری خوردم ، از شدت خوشحالی فاصله اتوبوس تا اتوبوس رو دوییدم، سوار شدم و با خیال تخت خوابیدم.
نماز صبح رو همراه با صبحونهٔ موکبی بین همدان و کرمانشاه خوردیم. حدود ۴۰۰ کیلومتر تا مرز مونده بود. نماز ظهر رو لب مرز توی یکی از موکب ها خوندیم و بعد از صرف ناهار و ساعتی استراحت با مینی بوس به سمت پایانه مرزی حرکت کردیم. بعد از ظهر بود و هوا آفتابی اما با شدت نمیتابید، نسبتا شلوغ بود اما من زیاد احساس نکردم.
از مرز عراق رد شدیم و با دوتا مینی بوس به سمت کربلا حرکت کردیم
خیابون های شلوغ کربلا استرسمو بیشتر میکرد همش با خودم میگفتم الان میرسیم الان گنبد میبینم و...
اما ناخودآگاه با بچه ها گرم صحبت شدیم همونجا یاد صحبتهای آقای فرحناکی افتادم که تو جلسه توجیهی گفته بودن "مواظب باشیم رفاقتامون حال خوبمون رو بهم نزنه" کم کم صحبتمو تموم کردم و تو حال خودم بودم...
روبروی پل حضرت عباس، یادمه اونجا پیاده شدیم و منتظر موندیم تا تا مینی بوس دوم برسه ، ولی بعدش به سمت پل امام حسین حرکت کردیم...
شلوغی و ازدحام فوق العاده مردم حرکت گروهی رو برای ما سخت تر میکرد ولی با کمک مربیها و دقت بچه ها خداروشکر کسی رو گم نکردیم.
روبروی پل امام حسین بودیم، با خودم فکر میکردم اگه این پل امام حسینه خب پس آخر این خیابون حتما حرم امام حسینه دیگه اما تا آخر اون خیابون رو رفتیما ولی طبق معمول و براساس گفته های بقیه باید اول حرم حضرت عباس رو ببینی تا بتونی حرم امام حسین و ببینی:)
خلاصه راه افتادیم ذهنم درگیر بود ، نمیدونم به چی...
جلوتر بچه ها واستادن و به سمت راست سلام دادن! "السلام علیک یا ابالفضل العباس" دیگه از اونجا به بعد جیک نزدم فقط نگاه میکردم... عجب حس خوبی داشت. از خودم براتون بگم معمولا این صحنه رو همیشه تو پخش زندهٔ کربلا میدیدم.
از من انتظار نداشته باشین که حالمو توصیف کنم فقط بهتون بگم خیییییلی خوشحال بودم ،خوشحالی ای از جنس رسیدن دقیقا همون لحظه ای که قلبت میخواد از جا کنده بشه...
بعد اونجا دیگه خنده از رو لبم پایین نمیومد ، شده بود صمیمی ترین رفیقم.
تو اوج خنده و خوشحالی یه غم بزرگ و قدیمی رو صورتم نشست ، چیزایی که به چشم میدیدم رو باور نمیکردم بالاخره رسیدیم "السلام علیک یا اباعبدالله" دست خودم نبود میخندیدم و اشک از چشمام جاری بود همیشه این جمله رو از کیلومتر ها دورتر میگفتم و الان اینجا روبروی گنبد
از یه طرف یاد روضه های امام حسین و مداحی های هیئت
از یه طرف حس خوب رسیدن ، حس موفقیت بعد از کلی تلاش
وقت کم بود بقیه راه رو با امام حسین حرف میزدم و همه اونایی که دوست داشتن اینجا بودن رو با خودم مرور میکرم
صلاح بود که بریم موکب و تا صبح بخوابیم و بعد راه بیوفتیم سمت حرم وگرنه همه دوست داشتیم تا خود صبح حرم باشیم.
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
خب من چون بلد نبودم یا یکی از بچها تا حرم بودم و بعدش با توجه به صحبت های آقامحسن از هم جدا شدیم تا زیارت بهتری داشته باشیم.
به انتخاب خودم اول رفتم حرم حضرت عباس ، از باب القبله وارد شدم ، به به! احتمالا شماهم مجسمه مشک که از بالا آویزون شده رو دیدین ، چی به ذهنتون رسید؟!
آب به خیمه نرسید فدای سرت
حسین(ع) قامتش خمید فدای سرت
آره به این میگن روضه تصویری شاید اگه با بچها میومدم و تنها نمیومدم این حال خوبو نداشتم نزدیک ضریح شدم جمعیت مثل موج دریا اینور و اونور میرفت خییییلی شلوغ بود دور تا دور حضرت عباس پر از جمعیت بود ، ماها اومده بودیم زیارت ولی قبلا اینجا بودن تا مشک آب و پاره کنن.. حال و هوای عجیبی داشتم برام تازگی داشت
جای جای این حرم روضه است از ورودی باب القبله گرفته تا خروجی باب الشهدا که آب سرد پخش میکنن. بگذریم... وضو گرفتم و شروع به دعا و زیارت و نماز و... بعد از حرم حضرت عباس رفتم حرم امام حسین(ع) و اونجاهم خلوت حسابی داشتم اونجا حس غریبی نداشتم خودمونی بود دیگه بارها بارها خودمو اینجا تصور کرده بودم. همینجوری صحبت میکردم چون باور داشتم امامین زنده هستن و فقط محدود به ضریح نیستن
به ضریح نزدیک شدم اون موج جمعیت حرم حضرت عباس
نصف اینجا بود ای کاش ای کاش همه ما دور امام حسین بودیم اونجا بودیم تا هیچوقت کسی دستش به آقا نمیرسید و کسی نمیگفت
شمر امام است احترامش کن
چقدر زیر و رو میکنی تمامش کن
کربلا اصلا یه چیز دیگست اصلا حسین(ع) جنس غمش فرق میکند.
شب جمعه کربلا بودیم بعد شام دور هم جمع شدیم به پیشنهاد آقا محسن در فضائی سرسبز چند صفحه ای مفید نوشتیم. نوشته هایی از جنس تغییر و تحول که بوی رشد میداد. میتونستیم مثل خیلیای دیگه تا صبح حرم بمونیم و از جامون تکون نخوریم ولی با توجه به حدیث معصوم که یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادته" نشستیم به فکر کردن و نوشتن اینکه چی نوشتیم و چی شاید گیرمون اومد بماند.
دوباره همونجا دور هم جمع شدیم آقا محسن از فضائل شب جمعه در حرم امام حسین گفتن از اینکه تمامی معصومین اینجا هستن و ملائک به زمین میان و چقد خوبه که تا صبح اینجا باشیم و با تک تک معصومین حرف بزنیم چون همشون اینجا حضور دارن. اون شبم تموم شد.
مقام حضرت علی اصغر... شب هفتم عجب شبی بود کار خیلیا اون شب راه افتاد کل شب هفتم اونجا جلو چشمام بود ، لباسای بچگانه ای که اونجا میفروشن اوج روضه بود. مقام حضرت علی اکبر و امام زمان هم رفتیم
زیارت وداع خیلی عجیب بود انگار یکی دیگه بجات گریه میکنه دلت به حال خودت میسوزه. باز دوباره دنیا و سرگرمی هاش... اگه حالت خوب باشه احساس میکنی بیشتر از هرچیز دیگه ای به امام حسین (ع) نیاز داری.
.
مسیر کاظمین رو خواب بودم ولی تا رسیدیم به محل اسکان یعنی خونه حاج علی دو دسته شدیم ، هر طبقه حدودا ۲۰ نفر.
حاج علی که مرد با صفایی بود با ناهار مفصلش دل همه رو برده بود. مرغ و برنج حسابی همراه با دوغ که بشوره ببره پایین باعث شد دلی از عزا دربیاریم.
تا بعد از ظهر یه جمع صمیمی با آقا محسن داشتیم که گفتگو آزاد بود و هرکی هرچی واسش سوال شده بود و میگفت
من به شخصه خیلی از این گفتگو ها دوست دارم بعضی وقتا شاید حوصلشو نداشته باشم ولی حس خوبی داره...
نماز مغرب حرم بودیم. شاید اولش واسمون ناشناخته بود اما دفعه دوم سوم راحتِ راحت عین خونه پدربزرگ مادربزرگ میمونه و خب بالاخره ما هم از مشهد امام رضا اومده بودیم دیگه اینجاهم خونه بابابزرگمون حساب میشه.
سلام این خونواده رو بهم میرسوندیم و اونجاهم اعمال مربوطه و سینه زنی با شکوه با حضور بچه های هیئت که جای خیلیاشون خالی بود شروع کردیم تا شام... آقا محسن گفتن از موکب ها شام بخورین. یعنی خودمون دنبال شام باشیم. اونجا یاد اون حرفشون که شعار هیئت المهدی هم هست افتادم که میگن:(تربیت را باید زندگی کرد ، نه صرفا آموزش داد) خب تا الان همیشه پای سفره مینشستیم و منتظر بودیم تا غذا بیاید اما الان صف طولانی باید بایستیم تا غذا بخوریم... عکس العمل خیلیا جالب بود بعضیا میگفتن:("بیا اینهم از غذا ، پنج ملیون گرفتن تازه غذاهم باید خودمون پیدا کنیم") من شوخی یا جدی حرفارو کار ندارم ولی بی انصافیه با اینهمه مدیریت و هماهنگ بودن مکان و غذا این حرفارو بزنیم ، ما اکثر وقتا دنبال کارای زود بازده هستیم. این غذا خوردن تو موکب ها شاید از غذای سر سفره خوشمزه تر بود چون با زحمت بدستش اورده بودیم.
از کاظمین به سمت امامزاده سید محمد حرکت کردیم و بعد به سمت سامرا که من باز هم خواب بودم ولی وقتی رسیدیم خیییلی گرم بود حتی از کربلا هم بیشتر ولی خب ما نیومده بودیم که راحت باشیم ، اومده بودیم زیارت و هرچی مسیر سخت تر ، زیارت دلچسب تر
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
تو راه برگشت از سامرا تو مینی بوس جلسه ی نقد و بررسی مختصر داشتیم حداقلش برای من خیلی مفید بود، قضیه ازاین قرار بود که هر نفر بلند میشد و بقیه ویژگی های خوب و بدشو میگفتن اینجوری همدیگرو بهتر میشناختیم و به هم کمک میکردیم تا پیشرفت کنیم ولی این جلسه نقد و بررسی به ظاهر مختصر تا قبل شام طول کشید خیلی صحبت کردیم و چیزای خوبی گیرمون اومد.
حرکت به مسجد کوفه صبح اول وقت شروع شد. کوفه بودیم و محل اسکان. زیارت خلاصه ای به حضرت مسلم ابن عقیل و مختار ثقفی در مسجد کوفه رفتیم. برگشتیم محل اسکان و بعد از صرف ناهار نقد و بررسی دیشب رو با بچه هایی که نبودن شروع کردیم. من گیج خواب بودم نفهمیدم چیشد ، با صدای گریه یکی از بچها خواب از سرم پرید ، پرس و جو کردم ، ظاهرا قرار شده بود شب راه بیوفتیم به سمت مشایه تا از عمود 1135 پیاده روی کنیم تا اربعین کربلا باشیم. دلیل گریه هاش همین بود. سریع وسایلمونو جمع کردیم و آقا مسعود دشتی دنبال مینی بوس رفتن و ماهم با آقای حدادی به مسجد کوفه رفتیم از حضرت مسلم و بقیه کلی تشکر کردیم نمیدونستیم قراره دوتا شب جمعه کربلا باشیم.
برگشتیم به سمت مشایه شروع به پیاده روی کردیم اما قبل از پیاده روی گروه بندی شدیم. گروههایی با تراکم کم و تعداد زیاد ، تجربه مربی گری برای اکثر بچه های هییت جذاب بود. تمرین مسئولیت پذیری ، از خودگرا بودن به دگرگرا تبدیل شدن و... عمود 1315 به عشق حضرت رقیه(س) قرار گذاشتیم.
خب من با همگروهیم که دونفربودیم برنامه ریزی کردیم... با خودمون گفتیم یه تیکه از مسیرو بدون توقف بریم و بعدشم یه جای مناسب برای استراحت پیدا کنیم و بخوابیم.
رفتیم و کاملا طبق برنامه خوابیدیم و طبق برنامه بیدار شدیم. حس خویی داشتیم اگه هم تیمیم اینو بخونه میفهمه چی میگم تجربه جالب و متفاوتی بود.
با کلی ادرس پرسیدن رسیدیم سر قرار تا صبح خوابیدیم و حدود 100 تا عمود بعدی رو صبح رفتیم. از پایان عمودها تا حرم حضرت عباس جمعیت بیشتر و بیشتر میشد. یه صف پنجاه نفره رو فقط با طناب میشد از وسط جمعیت رد کرد. پس در نتیجه یه پیشنهاد آقا سجاد دستای همدیگرو گرفتیم و حرکت کردیم.به موکب رسیدیم و راه افتادیم سمت حرم
با اینکه زیارت های قبلیم مفصل بود ولی هنوزم دلم میخواست بازم برم زیارت توفیق داشتیم تا اربعین کربلارو درک کنیم و دومین شب جمعه کربلا باشیم...
.
راه افتادیم سمت نجف و مثل همیشه جای اسکان فراهم بود
تو نجف یه دل سیر زیارت کردم و بعضی وقتا روضه های فاطمیه رو مرور میکردم و در کنارش هم حس شور و هیجان و خوشحالی داشتم اینجا هم مثل کاظمین سینه زنی و روضه خونی مفصل و مجلسی با شکوه داشتیم. دو شب نجف بودیم و نماز صبح روز آخر رو نجف خوندیم و بعد از زیارت وداع به سمت مرز چذابه راه افتادیم حدود 6 ساعت تو راه بودیم کمتر از یه ساعت لب مرز معطل شدیم و بعد با اتوبوس VIP سمت قم راهی شدیم. برای ترویج فرهنگ سپاسگذاری شروع کردیم به تشکر کردن از مربیها بخصوص آقا سجاد حسینی که یه بخشی از مسئولیت ها گردنشون بود. شب رسیدیم قم و خوابیدیم و صبح روز بعد جلسه ی اختتامیه رو شروع کردیم و هرکسی از درسی که از این سفر گرفته بود رو میگفت. بعد صبحونه جلسه ادامه داشت تا قبل ناهار.
ناهارو خوردیم و برای تشکر از خواهر امام رضا بابت این سفر به زیارتشون رفتیم و بعد از خرید سوغاتی راهی مشهد شدیم.
.
.
امیدوارم تونسته باشم با این نوشته شمارو
توی سفر کربلای هیئت المهدی(عج) شریک کنم.
دست بوس همه اونایی که تلاش کردن تا من به کربلا برسم هستم.
.
ارادتمند شما محسن کریمی
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
به نام خدا
محمد حسام صفاپور:
من ۲ بار کربلا رفته بودم ولی این کربلا واقعا کربلا بود.
من توی کربلا های قبلی فقط ۲ یا ۳بار رفتم حرم و تنها هم نرفته بودم و طعم زیارت را نچشیده بودم ولی این یکی با بقیه فرق داشت.
تو این سفر خواسته هات خاطره میشد و وقت هدر نمی رفت و از هر ثانیه استفاده میشد.
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
🇵🇸 مجموعه فرهنگی و تربیتی هیئتُ المهدی (عج)🇮🇷
دوستداران هیئتُ المهدی(عج) بیدار باشید : تا لحظاتی دیگر خاطراتی از سفر ۱۶ روز کربلا « سفرنامه سفینه
بسم رب المهدی (عج)
سلام به خانواده بزرگ هیئت المهدی
امیرعلی بافنده هستم و قصد دارم گزارشی از زیارت حریم عشق رو بنویسم
ما از مشهد به سوی قم راه افتادیم و در اولین قدم به زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها رفتیم پس از زیارتی دلچسب و مفصل به سوی مسجد جمکران حرکت کردیم و پس از خلوتی عارفانه و عاشقانه با امام زمان (عج) ، به سوی ترمینال قم راه افتادیم و سپس به سمت مرز مهران حرکت کردیم . سه شنبه شب بود که وارد خاک عراق شدیم و به سمت کربلا راه افتادیم و پس از اینکه رسیدیم برای استراحت به موکب الرضویه رفتیم.
یکی از برنامه های جذابمون برگزاری جلسه هفتگی هیئت در مقام صاحب الزمان بود که یکی از بهترین و خاطره انگیز ترین شب ها شد .
و روز دوم کربلا بود که مصادف بود با شب جمعه که ما رو بردن به یکی از قشنگ ترین جاهای کربلا و اونجا بود که برنامه ای جدید برای زندگی خودمون نوشتیم مثلا اینکه بعضی افراد رو از زندگی حذف کنیم و یا چه کسانی رو اضافه کنیم و....
شب آخری که کربلا بودیم برای وداع از هم جدا شدیم و زیارت کردیم اینکه بدون هیچ رفیقی باشیم که حواست رو پرت نکنه تا بتونی زیارت کنی و خودت و امام حسین علیه السلام بودی خیلی خوب بود و این یکی از درس های این سفر بود و اینکه اون شبه وداع بعد زیارت نشستم گوشه ای از حرم و فکر کردم که چشمم به گنبد افتاد یک حس کشتی نجات بهم دست داد که اون بالا سیدالشهدا وایستادن و میگن تو بیا تو نیا و اینکه من توی کشتی نجات بودم زیارت دلچسبی برام بود و بعد کربلا به سمت کاظمین رفتیم و زیارتی کردیم و دوشنبه اونجا بودیم و اقای فرحناکی صحبت کردن که چه علمایی اونجا دفن هستن و یا چیکار کنیم که زیارتی با معرفت داشته باشیم.
شب دوم بود که سینه زنی کردیم و صحن حرم خاطره سازی کردیم.
بعد کاظمین به سید محمد رفتیم و مطالبی بیان کردند مثلا زندگینامه ایشون و همچنین که چقدر زیاد بودن کسایی که اومدن و حوائج بزرگشون رو از ایشون میگیرن ، بعد به سامرا رفتیم،من اونجا همیشه حس خونه پدری دارم بعد رفتیم به سمت نجف اما خونه ای که گرفته بودیم جای مسجد کوفه بود بعد در اون خونه چالش های مختلفی رو اجرا کردیم مثل اینکه همدیگر رو نقد میکردیم و بعد اقای فرحناکی گفتند در این محرم و صفر کدوم شب های روضه رو دوست داشتین ؟ بچه ها از خاطراتشون تعریف میکردن تا اینکه چند تا از بچه ها تعریف کردن که چجوری کربلاشون رو گرفتن و بعد از اینکه بچه ها بغضشون گرفت ، ناگهانی و بدون هیچ برنامه ریزی اقای فرحناکی گفتن بریم کربلا همه گریه کردن و گفتن بله و دوباره راهی کربلا شدیم و حتی قصد پیاده روی هم نداشتیم که از عمود ۱۱۰۰ تا کربلا رفتیم عجب لیاقتی ، دو شب جمعه کربلا بودن ! ولی تا یادم نشده این کربلای دوباره رو همه ی ما از مسلم بن عقیل گرفتیم و بعد به سمت نجف رفتیم چون نصف شب بودش به محل استراحتگاه رفتیم بعد صبح به زیارت امیرالمومنین علیه السلام در نجف مشرف شدیم و بعد زیارت اقای فرحناکی از فضیلت زیارت امیرالمومنین علیه السلام گفتند و چه علمایی دفن هستن به عنوان مثال بزرگانی همچون شیخ عباس قمی ،شیخ ابوالحسن اصفهانی و..... و همچنین فضائلی از امیرالمومنین مثل جنگ هایی که در زمان قدیم داشتن که با یک ضربه دشمن رو به دو نصف تقسیم میکردن و حتی در این زمان با یک اشاره انگشت یک نفر رو به دو قسمت مساوی تقسیم کردند .
یک شب نجف بودیم و فرداش در استراحتگاه از یک مرد آفریقایی به نام اقای کاتب که شیعه شده بود و در حوزه در قم در حال درس بودن و اقای فرحناکی ازشون سوال هایی پرسیدن که یکیش این بود پرسیدن با کدوم یک از شهیدان ارتباط داری گفت یکی حاج قاسم سلیمانی و یکی شهید ابراهیم هادی
و من از اون موقع خیلی علاقه ام به شهید ابراهیم هادی بیشتر شد که آدمی از افریقا با ابراهیم هادی ارتباط داره
و اقای فرحناکی اون شب هم جلسه گذاشتن و اون رو به شهید ابراهیم هادی تقدیم کردن.
ظهرش هم یهویی علی اقای پاکدامن رو دیدیم و گفتیم بیان برامون بخونن و ایشون هم برامون مدح امیرالمومنین علیه السلام خوندن و بعد باسلامتی برگشتیم به سمت مرز و بعدش هم دوباره به قم برگشتیم و پس از زیارت به سمت مشهد راه افتادیم الان هم در راه مشهد هستیم و از امام رضا علیه السلام و حضرت رقیه سلام الله علیها و از امام زمانم کمال تشکر رو میکنم که همچین زیارت دلچسبی در کنار خانواده هیئت المهدی رو به من دادن
ممنونم
یاعلی
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
بسم الله الرحمن الرحیم.
سفر نامه عشق
شنبه ساعت ۱۸ جلسه توجیهی سفر بود.
آقای فرحناکی توضیحاتی دادن درباره زمان حرکت سفر
کارهایی که بکنیم تا زیارتی که انجام میدیم بهتر بشه و...
یکشنبه ساعت ۱۵ سالن انتظار ترمینال قرارمون بود بعضی از بچه ها به خاطر اینکه پاسپورتشون درست نشده طول کشید که بیان به همین خاطر ساعت۱۷:۲۲ سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم به سمت قم ساعت ۱۹:۴۰ یک جایی توقف کردیم برای نماز و خوردن شامی که باید از خونه میآوردیم غذامون رو که خوردیم سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم به سمت مقصد که امام زاده سید علی اکبر بود ساعت ۴:۲۰ در آستان امام زاده سید علی اکبر توقف کردیم برای خواندن نماز صبح و استراحت ، بعد از استراحت سوار اتوبوس شدیم و رفتیم به سمت قم و حدوداً ساعت ۸ رسیدیم جمکران، کیف هارو گذاشتیم امانت داری، صبحانه خوردیم ، خوابیدیم و بعد اینکه بیدار شدیم ، آقای دشتی درباره زیارت امام حسین و فضائل اربعین صحبت هایی کردن،
ساعت ۱۳:۳۰ در اسکان ناهار خوردیم و خوابیدیم ، ساعت ۱۸:۱۵ رفتیم زیارت شهدای قم و بعد رفتیم زیارت حضرت معصومه (س) ساعت ۲۰:۳۰ حرکت کردیم به سمت بیت النور و بعد از بیت النور رفتیم اسکان و ساعت ۲۲:۳۰ شام خوردیم و بعد از خوردن شام
سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم به سمت مرز.
نماز صبح را ساعت ۴ خوندیم در جایی که توقف کردیم
ساعت ۱۱ رسیدیم مرز مهران و ساعت ۱۲:۴۵ در پایانه مرز مهران نماز ظهر را خواندیم و بعد نماز حرکت کردیم جایگاه ماشین ها که بعد سوار ماشین بشیم و بریم کربلا که اولین مقصد مون بود ، ساعت ۲۳ رسیدیم کربلا بعد رفتیم به موکب و خوابیدیم . ساعت ۸:۲۰ صبحانه خوردیم و بعد صبحانه آقای فرحناکی درباره فضیلت های کربلا و حرم امام حسین (ع) صحبت کردن و بعد وسایل هامونو بردیم جایی که گفته بودن ببریم که مزاحم بقیه زوار نباشه همگی رفتیم حرم و قرار گذاشتن و گفتن تا ساعت ۱۳ اینجا باشید ما رفتیم زیارت و بعد برگشتیم و رفتیم حسینیه ساعت ۱۴ ناهار خوردیم و بعد ناهار گفتن تا ساعت ۱۹ آزاد باشید میتونستیم بریم زیارت یا بخوابیم یا بریم حمام ، ساعت ۱۹ حرکت کردیم به سمت مقام امام زمان (ع)
در مقام امام زمان (ع) برنامه عزاداری داشتیم بعد از اتمام برنامه برگشتیم موکب و خوابیدیم.
صبح بیار شدیم و ساعت ۸ صبحانه خوردیم
بعد از صبحانه گفتن برین حرم و قبل اذان ظهر جای آبخوری های بین الحرمین باشین که می خوایم بریم حرم حضرت عباس تا زیارت گروهی داشته باشیم ، بعد زیارت برگشتیم حسینیه و استراحت کردیم و بعد از استراحت ، حرکت کردیم به سمت مقام ها آقای فرحناکی روضه و اتفاقاتی که افتاده بود در جاهای مختلف رو توضیح می دادن مثلاً مقام حضرت علی اصغر ، مقام حضرت علی اکبر و... مقام ها ، زمانی که همه مقام ها رفتیم برگشتیم موکب و شام خوردیم و خوابیدیم.
صبح از کربلا حرکت کنیم به سمت کاظمین و بعد اذان ظهر رسیدیم کاظمین در حرم قرار داشتیم در حرم آقای فرحناکی درباره فضائل امامین کاظمین (ع) و گفتن که چه علمایی در آنجا دفن هستن و بعد رفتیم زیارت بعد زیارت هم رفتیم جایی که آقای فرحناکی برامون گرفته بودن شام خوردیم و خوابیدیم.
صبحانه خوردیم و اگه حمامی می خواستیم بریم می رفتیم و بعد از ناهار گروه هایی که بودیم درباره موضوع های دلخواه صحبت می کردیم،
نزدیک های نماز مغرب بود که رفتیم حرم تا نماز اونجا باشیم
بعد نماز آقای دشتی درباره امام شناسی صحبت کردن و بعد از سخنان آقای دشتی عزاداری مختصری داشتیم بعد عزاداری برگشتیم خونه و بعد خوابیدیم.
صبح رفتیم زیارت سید محمد و آقای فرحناکی در آنجا فضیلت های ایشان را بیان کردن و بعد رفتیم زیارت امام حسن عسکری (ع)در سامرا و بعد برگشتیم کاظمین در جایی که بودیم و بعد که رسیدیم شام خوردیم.
می خواستیم حرکت کنیم به سمت نجف البته تا کوفه رفتیم بعد برگشتیم کربلا حالا یکم جلو تر توضیح میدم داخل ماشینی که من بودم و داشتیم میرفتیم نجف آقای فرحناکی گفتن برای سلامتی امام زمان نفری سه آیه قرآن قرائت کنیم،
خب رسیدیم کوفه و رفتیم زیارت حضرت مسلم بن عقیل
و بعد رفتیم یک خونه ای تا اونجا باشیم نشسته بودیم که یک بحثی باز شد که چیشد که اومدین کربلا،
بچه داشتن میگفتن تا که رسید به یکی از بچه ها خاطره اش خیلی احساسی بود حالا اگه بخوام همشو بگم خیلی طولانی میشه در همین حد که آقای فرحناکی گفتن بریم کربلا بچه ها هم گفتن بریم بعد آقای فرحناکی گفتن سریع برین و از حضرت مسلم بن عقیل تشکر کنین که گذاشتن دوباره بریم کربلا و بعد رفتیم و برگشتیم و بعد سوار ماشین شدیم و رفتیم به سمت کربلا
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
برای نماز مغرب توقف کردیم نماز خوندیم و آقای فرحناکی درباره فضائل پیاده روی اربعین سخنانی گفتن و بعد گروهک های دو و سه نفره شدیم و پیاده روی رو شروع کردیم البته از عمود ۱۱۱۶ شروع کردیم یک دو ساعت رفتیم و نماز صبح رو که خوندیم گرفتیم خوابیدیم.
صبح که بیدار شدیم ادامه راه رو رفتیم و ساعت ۱۱ رسیدیم خیلی قشنگ بود ظهر روز اربعین در کربلا بودیم ساعت ۱۳ در حسینیه ای که بودیم دعای اربعین را خوندن و بعد سخنرانی و عزاداری اباعبدالله الحسین (ع) داشتن بعد از اتمام جلسه رفتیم زیارت و برگشتیم و خوابیدیم.
ساعت ۲۰ آقای فرحناکی توصیه هایی درباره زیارت سیدالشهدا در شب جمعه گفتن بعد رفتیم حرم تا ۱و۲ صبح و خوابیدیم.
صبح زود بلند شدیم لوازم هامون رو جمع کردیم و حرکت کردیم به سمت نجف نماز ظهر را در حرم بابامون و آقامون امیرالمومنین خوندیم شب در حرم مولا دسته جمعی زیارت امین الله و حدیث کساء را قرائت کردیم شب رفتیم اسکانی که داشتیم و خوابیدیم.
صبح بیدار شدیم و جداگانه رفتیم حرم تا نماز ظهر که خوندیم و رفتیم اسکان، ناهار خوردیم و استراحت کردیم تا ساعت ۱۸ بعد رفتیم حرم برای زیارت وداع و عزاداری و بعد اگه کسی می خواست بره خرید می رفت خرید هر کسی می خواد بخوابه بره اسکان بخوابه و کسی هم می خواست باشه حرم باشه.
صبح از خواب بیدار شدیم و رفتیم حرم برای خواندن نماز صبح نماز رو خوندیم و برگشتیم اسکان تا لوازم رو جمع کنیم و حرکت کنیم به سمت مرز ،ظهر رسیدیم مرز چذابه از مرز که رد شدیم سوار اتوبوس شدیم به سمت قم شب رسیدیم قم و در اسکانی که داشتیم خوابیدیم.
ظهر ساعت ۱۱:۳۰ از خواب بیدار شدیم آقای فرحناکی بیان هایی داشتن که گفتن ، بعد صبحانه خوردیم آقای فرحناکی گفتن خاطرات رو بنویسید، شروع کردیم نوشتن رو اولش بودم که گفتن بیاین ناهار وقتی ناهار را خوردیم آقای فرحناکی گفتن ببرید حرم ساعت ۴ برگردین که می خوایم حرکت کنیم، از حرم اومدیم و سوار اتوبوس شدیم و به سمت مشهد حرکت کردیم.
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
سجاد مجریان
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطراتی از بهترین سفری که در مجموعه هیئت المهدی داشتم .
روز یکشنبه شروع به حرکت کردیم و نماز صبح رو در قم خواندیم ، صبح تا ظهر در جمکران زیارت کردیم و در یکی از شبستان های جمکران اسکان داشتیم و بعد از نماز مغرب به طرف حرم حضرت معصومه(س)حرکت کردیم، بعد از زیارت به همراه همه کاروان به سمت ترمینال حرکت کردیم و شب شام رو در ترمینال خوردیم و حرکت کردیم به طرف مرز .
در این طی سفر اکثریت بچه ها از یه نکته ای خیلی خوشش اومده بود که از این اتوبوس پیاده میشیم بلا فاصله سوار اتوبوس بعدی و هیچ علافی نداشتیم.
(خب این مورد هماهنگی های سریع آقای فرحناکی رو نشون میده).
خوابیدیم و صبح نزدیکای ایلام کم کم از خواب بیدار شدیم،طرف ظهر بود که رسیدیم مرز و به راحتی و سریع از مرز رد شدیم .
ما از مرز تا کربلا تقسیم به چند گروه شدیم و به گاراژ رسیدیم .
نماز رو خوندیم و با سه ماشین حرکت کردیم به طرف کربلا ، و در هر ماشین یک مربی بالا سرشون بود .
مدت زیادی،حول و حوش ۷،۶ ساعت داخل ماشین بودیم و بچه ها خسته شده بودن .
زمانی که از ماشین پیاده شدیم یکی از گروه ها کمی با ما فاصله پیدا کرده بود ولی چون از قبل هماهنگ شده بود هر مربی یک گوشی همراه داشت که اون ور مرز اگه اتفاقی افتاد بتونه هماهنگ کنه.
همدیگه رو پیدا کردیم و در یک موکب به راحتی خوابیدیم.
صبح زود صبحانه رو خوردیم و مربی ها به بچه ها راه موکب تا حرم رو یاد دادن و بچه ها هم یک نقشه کوچیک روی کارت تردد موکب بود همراه شون داشتن .
بعد از نهار با آقای فرحناکی به طرف حرم رفتیم برای حرم شناسی و تمام جا های که در کربلا اتفاق افتاده بود رو توضیح دادن بهمون و برای ما بازسازی روضه تصویری بود .
(آقا فرحناکی چند بار در سفر گفته بودن که پچه ها تنها برین زیارت باهم نرین ، باهم که برین حواستون از زیارت پرت میشه).
و اون شب اولین جلسه هفتگی هیئت رو در مقام صاحب الزمان گرفتیم ، خیلی به من چسبید اون جلسه و با هم به طرف موکب رفتیم ، شام رو خوردیم و خوابیدیم.
شب از خواب بیدار شدیم و با بچه ها صحبت کردن درباره آداب زیارت و به خاطر گرمایی هوا به بچه ها گفتن طرف های عصر به زیارت برین .
آقا فرحناکی ما رو بردن به یک جایی در کربلا که اصلا باورمون نمیشد که یه همچنین جایی تو کربلا باشه ، بچه ها می گفت اینجا بهشته ، آقای فرحناکی درس ها و نکته ها تربیتی گفتن که نوشتنش وقت می برد برای همین گفتن اونجا در اون خیابون رویایی و زیبا بنویسیم.
چون شب جمعه بود بچه ها روز قبلش تا ظهر استراحت کردن تا شب راحت زیارت کنن.
بعضی ها تا نماز صبح در حرم بودن که شب جمعه به این عظمت رو از دست ندن و بعضی ها هم رفتن و در موکب خوابیدن .
صبح شد و بچه ها رفتن برای زیارت وداع بعد از زیارت حرکت کردیم طرف کاضمین با دو تا ون بچه های گروه آقای حدادی در یک ون و بزرگ تر ها در یک ون دیگه و کار های تربیتی در قالب بازی که در ون انجام میشد خیلی جالب بود برام.
رسیدیم داخل منزل یکی از دوستان آقای فرحناکی .
اونجا دو تا طبقه بود بچه های آقای حدادی که کوچک تر بودن طبقه ای بالا و بزرگ تر ها و طبقه پایین با آقای فرحناکی و آقا سجاد.
ادامه بحث بود و شام رو که خوردیم یک بحث دیگه درباره کار های آقای فرحناکی شد .و بد از صحبت های زیاد دیگه خوابیدیم.
صبح روز بعد بعد از صبحانه تا زمانی که آفتاب کمتر بشه استراحت کردن و حرکت کردیم طرف حرم و نماز مغرب رو داخل حرم خوندیم بعد هم حرم شناسی و آزاد باش تا نماز صبح و بعد از رسیدن همه به سر قرار با ماشین حرکت کردیم طرف منزل ولی یکی از بچه نبود من و آقای فرحناکی رفتیم دنبال اون و بقیه رفتن ، الحمدلله زود پیدا شد و ما هم به طرف منزل رفتیم صبحانه ای مفصل خوردیم و خوابیدیم تا ظهر ، بعد از نهار یک بازی انجام شد در طبقه ای پایین و زود به طرف حرم حرکت کردیم که نماز مغرب رو داخل حرم بخونیم ، بعد از نماز
روضه داشتیم در حرم و مردم هم اونجا جمع شده بودن ، بعد از روضه یک زیارت وداع و برگشتیم طرف منزل .
برگشتیم شام رو خوردیم و زود خوابیدیم که نماز صبح حرکت کنیم طرف سامرا .
صبح زود حرکت کردیم و اول به زیارت سید محمد عمویی امام زمان رفتیم و درباره آشنایی با سید محمد صحبت کردن و زیارت کردیم بعد هم حرکت به طرف سامرا تو راه حرم سید محمد تا گاراژ یک موکب بود که مال خراسان رضوی بود که ما به اونجا رفتیم برای قدر دانی از اون خدام موکب ، حرکت کردیم به طرف گاراژ و سوار شدیم نزدیک های سامرا شدیم و آقای فرحناکی درباره ای اون اتفاقاتی که در سامرا افتاده بود گفتن .
پیاده شدیم و هرکس برای خودش رفت زیارت قرار مون ساعت ۵ بعدازظهر بود .
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
(من خودم شخصا خیلی سامرا رو دوست دارم وقتی اونجام خیلی حس خوبی دارم ).
زیارت کردم و وداع رو خوندم ، خیلی برام سخت بود چون تایم کمی اونجا بودیم.
به سختی وداع کردم و برگشتیم رفتیم کاظمین و شب رو کاظمین موندیم .
نماز صبح حرکت طرف کوفه، هوا خیلی گرم بود خدا رو شکر یه دفعگی یک جایی پیدا شد برای اینکه کمی خنک بشیم تا جایی اصلی هماهنگ شه ،
جامون پیدا شد و رفتیم تا استراحت کنیم .
رفتیم به اون منزل ولی همه تو یک جا بودیم .
چون همه بودیم آقای فرحناکی گفتن که به من هرچی انتقاد دارین بگین ، پچه ها شروع کردن به صحبت کردن بعد که انتقاد کردن آقای فرحناکی تموم شد ، هر کی از اینکه چجوری کربلا اومدنش درست شده بود صحبت میکرد ، خیلی بچه ها دلشون پر بود از اینکه کربلا شون رو زود از دست دادن و چیزی درک نکردن .
هر کس داشت تو خلوت خودش گریه میکرد.
'ماجرای درست شدن کربلایی من'
(من قرار نبود امسال راهی شوم بیام کربلا خیلی دلم گرفته بود که دوست داشتن دونه به دونه میرفتن کربلا ولی من دارم جا میمونم، دلم شکست که چرا نمیشه امسال برم .
رفتم و به داداشم گفتم که خیلی دلم گرفته چیکار کنم گفت چیکارته گفتم دلم شکسته حالم بده میخوام گریه کنم گفت خوب گریه کن گفتم همه هستن خجالت میکشم گفت برو حرم ، رفتم حرم تا صبح نشستم به گریه کردن دلم خیلی پر بود میگفتم امام رضا چرا نمیشه من امسال برم کربلا ، به امام رضا گفتم من رو راهی کنین میرم از طرف شما هم زیارت عاشورا میخونم و از طرف شما هم زیارت میکنم من رو هم با هیئت راهی کنین برم .
یه دفعگی یه حس خیلی خوبی بهم گفت تو هم میری ، حالم خیلی خوب شدم و اومدم خونه و دو روز بعدش راهی شدیم ).
اونجا تو اون خونه که همه تو حال خودشون بودن برا از دست دادن کربلا من گفتم امام رضا میشه من رو یه بار دیگه بفرستی .
اصلا فکرش رو نمیکردم که بشه دوباره شب جمعه کربلا باشیم یه از مدتی آقای فرحناکی گفتن میخواین دوباره بریم کربلا ما هم از خدامون گفتیم بله بریم ، دوباره راهی شدیم ولی پیاده .
آقای فرحناکی گفتن برین از حضرت مسلم تشکر کنین که دوباره راهی تون کردن . با بچه ها رفتیم زیارت حضرت مسلم برای تشکر .
از حرم که برگشتیم گفتن زود بخوابین ساعت ۵ عصر با ماشین حرکت میکنیم طرف کربلا و بعدش از عمود ۱۱۰۰ پیاده میریم.
رسیدیم عمود ۱۱۰۰ ، بچه ها رو تقسیم به ۱۱ گروه کردن که گم نکنیم همدیگه رو ، و هر چند تا عمود هم قرار گذاشتیم که همدیگه رو ببینیم .
رسیدیم صبح به کربلا رفتیم به یک حسینیه برای استراحت ولی نشد ولی بجاش رفتیم همون موکب که دفعه اول اومدیم کربلا .
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
استراحت کردیم و بعد از جلسه که در موکب بود برای روز اربعین ، اعمال روز اربعین رو انجام دادیم و استراحت کردم تا آفتاب کمتر بشه بعد هم بچه ها از شام به بعد تا نماز صبح فردا در اختیار بودن . هر کس رفت برا خودش زیارت کرد .
اون شب جمعه خیلی به من کیف داد خواسته هام رو گرفتم .
صبح زود حرکت کردیم به طرف نجف رسیدیم نجف و در یک ساختمان اسکان کردیم ولی بعد از یه ساعت یک جایی بهتر در یک حسینیه هماهنگ شد که بریم اونجا .
رفتیم حرم و زیارت کردیم بعدش هم یک جلسه درباره اینکه در گذشته چه اتفاقاتی افاده و اینکه چرا اینجا حرم امام علی شده و کی یا اینجا دفن هستن و.......
برگشتیم حسینیه و استراحت کردیم .
صبح بیدار شدیم و تا قبل نماز ظهر داخل حسینیه بودیم ،نماز ظهر رو در حرم خوندیم و بعد از زیارت قرار داشتیم تا یک ذکر مصیبتی کنیم و برگردیم به حسینیه .
اومدیم حسینیه ناهار خوردیم و استراحت کردیم تا عصر برای زیارت وداع و خرید بچه ها از نجف .
رفتیم حرم دعا خوندم وداع کردم با امیرالمومنین گفتم آقا جان این رو آخرین زیارت من قرار نده . برگشتیم به حسینیه اونجا یک چند نفر از نیجریه بودن که خیلی زیبا و راحت عربی و فارسی صحبت میکردن ، بچه ها هر سوالی داشتن پرسیدن و آقای کاتب جواب شون رو داد .
آقای فرحناکی بپرسیدن از شهدای ایران کسی میشناسین و با هاشون اونس گرفتین گفتن بله دو تا شهید که من خیلی با هاشون اونس گرفتم یکی شهید حاج قاسم سلیمانی و یکی شهید ابراهیم هادی،
همه متعجب موندیم ایشون از کجا شهید ابراهیم هادی رو میشناسن .
گفتن یکی از کتاب های سلام بر ابراهیم رو خوندم و خیلی از شخصیت این شهید خوشم اومدم .
اون آقای کاتب گفتن قدر این معلوم تون رو بدونین که خیلی زود دیر میشه.
بعد از صحبت هامون خوابیدم و صبح به طرف مرز حرکت کردیم . رسیدیم مرز و به ایران رسیدم به راحتی رد شدم و خلوت بود سریع بعد از مرز اتوبوس اومدم و رفتیم به طرف قم .
با یک اتوبوس وی ای پی رفتیم رفتیم قم و اونجا هم حسینیه آماده بود .
صبح از خواب بیدار شدیم صبحانه خوردیم و آقای فرحناکی درباره سفر مون صحبت های کردن و برنامه گفتن تا زمانی که میخوایم سوار اتوبوس برگشت بشیم .
زیارت حضرت معصومه کردیم و از حضرت معصومه تشکر کردم بابت اینکه ما رو سالم بردن و سالم بر گردوندن.
سوار اتوبوس شدیم و به یک جایی رفتیم برای خرید سوغاتی.
خرید کردیم و به طرف مشهد حرکت کردیم.
علیرضا پیکرکار
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
واقعی و حقیقی خیلی باهم فرق داره اگه میخوام واقعیتم کربلایی بشه یک شال و یک انگشتر و یک سربند اینجوری خودم رو واقعی حسینی کردم ولی اگه میخوام کربلای حقیقی باشه باید حقیقت درونم رو حسینی کنم و در همین فکر ها بودم که خوابم برد برای نماز صبح در امام زاده علیاکبر توقف کردیم و بعد بهسمت قم رفتیم 🌱🌱🌱 خوابیدم تا خود قم توی شهر قشنگ و زیارتی قم اتوبوسرانی را عوض کرده و به مسجد مقدس جمکران رفتیم در جمکران کیف ها را به امانت داری داده و برای استراحت و زیارت به مسجد جمکران رفتیم
در آنجا اول نماز صاحب الزمان را خواندم و بعد از زیارت کلی به استراحت پرداختم بعد از استراحت استاد بزرگوار و زحمت کش آقای دشتی سخنانی از فضیلت زیارت اربعین کربلا به ما هدیه کردند
بعد از آن به بیرون رفتیم و به یک موکب در داخل حرم برای صرف ناهار و استراحت و حمام پرداختیم من ناهار را که خوردم به حمام رفتم و بعد به زیارت آخری جمکران رفتم و بعد برگشتم موکب که برای رفتن به حرم حضرت معصومه آماده شدیم رسیدیم به حرم حضرت معصومه و بعد از زیارت به سمت مرز حرکت کردیم اگ راستش را بخواهید من قم تا مرز رو خواب بودم بعد که رسیدیم مرز رفتیم یک جا ناهار خوردیم ناهار قورمه سبزی بود که بچه ها زحمت کشیدن از موکب برامون آوردن فقط یک چیزی که موندم گریه کنم یا خنده این بو. که به جای سبزی قورمه سبزی اشتباها از سبزی اش استفاده کرده بودن بعد به سمت گیت ها حرکت کردیم از گیت ها که رد شدیم به سمت کربلا با مینیبوس حرکت کردیم در راه مرز به کربلا فکرم مشغول حرف های توی راه و قول هایی که با خودم داده بودم بود وقتی رسیدیم کربلا همه آن حرف هارا عملی کردم و به همه رفقا گفتم اگه واقعا دوستم هستید اینجا ولم کنید نزنین تو خلوت با امام حسینم بعد به موب رضویه رفتیم و بعد از شام و استراحت صبح آن روز به حرم رفتیم برای زیارت بعد از خلوتم با اباعبدالله الحسین یک حس تحول آمیزی داشتم انگار دنیا برام پر از نور شده بود بعد از زیارات در کربلا به سمن کاظمین حرکت کردیم و در کاظمین در خانه ای که استاد گرانقدر آقای فرحناکی گرفته بودن مستقر شدیم
بعد از استراحت به حرم رفتیم و در حرم تا اذان صبح از هم دیگه جدا شدیم و بعد از اقامه نماز صبح به خانه رفتیم و بعد از استراحت برنامهی فردا هم همین بود 🌴🌴🌿
بعد از کاظمین به سمت سید محمد حرکت کردیم و بعد
از آنجا به یک موکب نزدیک آنجا حرکت کردیم که ایرانی بودن و برای خدمت به آقا به آنجا آمده بودند. آن ها از کوهسرخ آمده بودن بعد از میل صبحانه و خوردن چایی از آنجا به سمت سامرا حرکت کردیم و قتی رسیدیم سامرا یکم بیشتر وقت نداشتیم بعد از زیارت آن دوحضرت مکرم به سرداب امام زمان رفتم و با خودم و امام زمان خلوت کردم میدانید که تنها امامی که خانه پدریش و عمه و مادر و پدر در خانه خود دفن هستند همین سامرا است از سامرا به مسجد کوفه حرکت کرده و بعد از زیارت مسلم ابن عقیل و مختار به خانه رفتیم و آقای فرحناکی بایک روضه مارو دوباره کربلایی کردن بعد از ظهر همان روز به سمت کربلا رفتیم تا عمود ۱۱۱۶ بذ توبوس رفتیم وتا عمود ۱۴۰۰ پیاده روی کردیم بعد از استراحت در موکب به زیارت فردی پرداختیم اصلا فکر نمیکردیم که دوتا شب جمعه توی کربلا باشیم
بعد از آن کربلا ی دوم که حالم خیلی خیلی خوب شد به سمت خانه پدرمان یعنی نجف حرکت کردیم در نجف به زیارات گروهی و فردی پ داشتیم و بعد از روضه و رجز و سینه زنی تا اذان صلح در اختیار خود بودیم بعد از نماز صبح به موکب رفتیم و آماده برای حرکت سمت مرز شدیم در نجف به توسل بزرگانی همچون شیخ خویی شیخ طباطبایی حکیم شیخ نائینی و ... پرداختیم و از آقا خواستم مهر حضرتشان را در قلبم بکارند و دوستانی همچون ابراهیم هادی را سر راهم قرار دهند و بعد شهیدم کنند بعد به موکب رفتیم و به سمت مرز چزابه حرکت کردیم این سفر پر از نعمت بود که بعضی ها را به شخصه مطمئن هستم از این نعمت بهره ای نبردند خوش به حال کسانی که بهره کافی از ایم سفر زیارتی را بردند از آنها درخواست میکنم من حقیر را هم دعا کنند و در خلوتگاه شهادت متین قدیری را هم بخواهند از استادان گرانقدر مخصوصا آقا سید سجاد حسینی و آقای فرحناکی ممنونم که با هر زحمتی بود مارا به سلامتی بردند و برگرداندند و از ایشان طلب رضایت مندی میکنم اگر بدی و خوبی دیدین حلالم کنین انشالله شهید گمنام بشین استاد عزیز و دلسوز از طرف تمامی بچه ها دستتونو میبوسم و ازتون ممنونم
انشالله توی سوریه هم باهم باشیم برای بیبی سه ساله کاری نداره ...............
با تشکر قدیری . " یاصاحب الزمان ادرکنی "
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
بسم الله الذی خلق الحسین
اربعین نامه:
اینقدر توی یکی دو سال اخیر امام حسین علیه السلام به من لطف داشته که دیگه خجالت میکشم ازشون چیزی طلب کنم
ولی دلم میخواست شکایت کنم یعنی منو امسال نمیبری حرم
تا گوشیم زنگ خورد منم چندماه گوشیم شکسته شماره آقای فرحناکی رو ذخیره نداشتم ..شماره ناشناسند جواب نمیدم ولی اینبار برداشتم
بعد سلام احوال پرسی گفت مسعود برنامه کربلا امسالت چیه؟منم که انگار امام حسین علیه السلام دعوتم دیگه دی از پا نشناختم قرار بود ماشین شخصی بریم بعد شد گروه بچهای هییت المهدی
چطور هماهنگ شد؟کی هماهنگ کرد؟کی اطلاع رسانی شد؟(تازه نگم براتون شهرهای دیگرهم از قبل هماهنگ بود حتی خارج از ایران حتی برگشت..)
چیزی جز رقیه سلام الله علیها به ذهنم نیومد
ساعت یک نصف شب قبل حرکت بعد چهل روز موکب داری انگار مرد بود زنگ زدندما فردا میریم آماده ای مسعود مگ میشه گفت نه؟
قرار شروع این نوکری ما شد ساعت ۳پایانه اتوبوس رانی... کارای قبل سفرم هول هولکی انجام دادم
رسیدم به سر قرار بعضیارو میشناختم خیلیا نمیشناختم دیدار اولم بود جالب بود برام من تو فکر ی مدل بازی بودم تو اتوبوس تا یخ بچها باز بشه و برنامها دیگ رو هم داشته باشیم
دیدم بچها تو اتوبوس کاغذ قلم دستشونه دارن یادداشت میکنن ی عده زیارت نامه ی عده کتاب انگار من باید خجالت میکشیدم آخه همه داشتن از تک تک لحظات سفر استفاده میکردند.اونم از شروع نه پایان سفر .کجا یاد گرفتند؟
تا اینکه به جمکران رسیدیم ی استراحت با نکات بهداشتی که میگفتند بین سفر ماهم استراحت کردیم اولین جلسه حلقه صالحین توی جمکران با موضوع مهدویت تا حالا توی مسجد جمکران از صاحب الزمان (عجل) حرف نزده بودم انگار پاداش سفرم و قبل از رسیدن گرفتم...
ما انتظار نون پنیر داشتیم ولی ناهار کباب بود
بعدشم
ی زیارت و اذن از خانم جان حضرت معصومه سلام الله علیها
تازه قبلش چون اتوبوس تو شهر دیگ هماهنگ بود و در اختیار زیارت شهداهم رفتیم تایادمون باشه مدیون چه کسایی هستیم
شب از قم حرکت کردیم
رسیدیم مرز راحت رد شدیم یک هدیه لب مرز گرفتم مامانمو دیدم تازه رسیدن مرز میخواستند رد بشن
شب جمعه کربلا باید باشیم مادری پهلو شکسته صدا میزنه بُنَی....
قبل کربلا توی مسیر نزدیک غروب از اهمیت سفر کربلا در اربعین ازرشادت حضرت عباس علیه السلام با کمک بچها گفتیم تا ارادت بیشتری داشته باشیم و از باب الحسین شروع کنیم برای زیارت
هر طور شده رسیدیم به موکبی که هماهنگ شده بود سه روز بودیم و شب جمعه کربلا نزدیک خیمه گاه روضه خوانی مفصل توی مقام صاحب الزمان ی سینه زنی کوچیک و آخر شب توی خیابون اطراف حرم ی قرار تغییر زندگی با پاسخ به سوالاتی که از قبل پرسیده شده بود
روز جمعه عهد بستیم تو مقام صاحب الزمان عج
شنبه در راه رفتن به کاظمین همه سینه زنی و گریه عجیب و غریب و با صفا وصف نشدنی انگار گم شدیم از بغل مادرمون منم از فرصت استفاده کردم همونجا دوباره همه حاجتمو خواستم از امام حسین علیه السلام
رسیدیم کاظمین خونه ای که دیگ نگم براتون از قبل هماهنگ بود تازه صاحب خونه از کربلا با ما همراه بود تا جایی دیگنریممستقیم بریم خونش
بعد ازاستراحت شب رفتیم حرم امام موسی کاظم و امام جواد علیهما السلام.ماهم که با ماشین رفتیم بقیه پیاده ثواب بیشتری نصیبشون شد
حرمی که بوی مشهد و قم میده
با چندتا از خواص علمای شیعه در طول تاریخ که اونجا مدفونن
قرار شد فردا روز نیایم چون گرمه و شب رو تا نماز صبح بمونیم همونجا
فرداش در طول روز در محل اسکان کاظمین با بچها حلقه عالمین داشتیم
به جا حلقه صالحین یک سبک جدید واسه هم افزایی و کار تشکیلاتی انجام دادن انشالله بیشتر مورد الگو قرار بگیره
فردا شبش دوباره رفتیم با یک جلسه مفصل هیئت المهدی (عج) بریز و بپاش از خاطره بازیای اشعار هیئت توی مشهد کنار پدر و پسر امام رضا علیه السلام
فرداش رفتیم سید محمد سلام الله علیه و ذبح نذر گوسفند برای سلامتی بچها و بقیه حاجات
از نور پایینتر شروع میکنیم برای رسیدن به حاجات
کی به اینجا و ذبح گوسفند فکر کرده بود؟
ی موکب اهالی روستاهای اطراف کاشمر رفتیم چه همتی داشتند توی کشور غریب اونم نه کربلا و نجف کنار آرامگاه سید محمد سلام الله علیه با صفای روستایی خدمت میکردن به زوار این امام زاده بزرگوار
رفتیم سامرا میثاق با امام زمان عج دیگه همه عهدامون همه کم کاریا همه بدیهکاریامون همه کم لطیفامون به امام حی و حاضر جلو چشام مرور میشد....
آخر زیارت سامرا اولین التهاب گروهی ایجاد شد یک نفر نیست...
بلاخره پیدا شد و برگشتیم اسکان کاظمین تا فرداش بریم کوفه همه جا هم ماشین در اختیار دم درب خونه سوارمیشدیم تا رسیدیم کوفه اسکان اینجا کوچیک بود واسه جمعیت ما
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
قرار شد منو اقا سجاد بریم نجف اسکان بزرگتر هماهنگ کنیم نزدیک حرم
ولی دلها شب اربعین بی قرار پیاده روی بی قرار مشایه بی قرار ی شب جمعه دیگ تو کربلا بود تا اینکه همین بی قراری ب نتیجه رسید
قرار شد بریم کربلا از ی مسیرم پیاده روی کنیم
اینبار بچها به گروهای کوچک تر تقسیم شدند تا تجربه مدیریت عملی بیشتری کسب کنیم
برام جالب بود بعد نماز اینبارو دیگ چه موقع فکر کرده بودند اینطور تقسیم بندی کنن؟
شب و توی موکب نزدیک عمود۱۳۱۵بودیم تا همه سر جمع بشیم و بریم زیارت و اسکان همون موکبی که اول رفته بودیم تازه آتش هم گرفته بود ولی همه چی هماهنگ بود...
اربعین کربلا بودیم شب جمعه هم کربلا ...تا رفتیم پیش امیر المومنین علی ابن ابی طالب
علیه السلام
خونه پدری حال و هواش فرق داره حتی نسیمی که میوزه اونجا متفاوته انگار
سعی میکردم اونجا بچها رو وادار کنم از فضایل مولا امیرالمومنین حرف بزنن
جمع قشنگی شد
و الحمدلله دوباره کنار ایوان نجف مراسم هیئت المهدی رو دو شب برقرار کردیم
من دوست نداشتم از کنار ضریح و صحن و سرای حرم امیر المومنین علیه السلام بیرون برم مراسم وداع هم برگذار کردیم اینبار کل زایرین امیر المومنین از هر نژادی شده بودند جز بچهای هییت المهدی هم نوا و هم صدا رجز و ذکر حیدر میگفتند چه مراسمی شده بود شاید با صحبتهای بزرگتر دلبری کردن از امیرالمؤنین رو یاد گرفته بودیم که مولا امیر المومنین نگاه خاصتری کرده بودند به بچهای هییت المهدی
یکی کنار من گفت به بچها آب بده اینقدر فریاد میزنند و همزمان سینه میزنند نفسشون نگیره...
حیدر حیدر حیدر....
برگشتیم مرز با ی کوله بار از مسولیت و تصمیم که باید توی ایران عملی میکردیم تا کربلایی بمونیم
ولی بازم ازای مرز ایران همه چی هماهنگ بود رفتیم دوباره قم برای تشکر از بانوی عوالم حضرت معصومه سلام الله علیها
که سالم رفتیم و برگشتیم
یک مراسم جمع بندی از سفرم داشتیم توی قم
نکات ارزنده ای بود که واسه بچها دلیل خیلی از رفتارها مشخص شد
هیچ لحظه ای از سفر بی برنامه ریزی نبوده حتی این نوشتهایی که داریم میخونیم حتی مراسم شکرانه
به نظرتون میتونیم تا ابد شکرش رو به جا بیاریم
آمدم از کربلا پیش تو مولا رضا
پس بیا تغییر ده فوق احکام قضا
آمدهام از نجف پیش تو با صد شعف
پسبیا من را بگیر باش بهرم چون صدف
آمدم از سامرا یک نگاهم کن رضا
تو رضای حقیّ و میدهی بر جان صفا
آمدم از کاظمین پیش تو ای نور عین
پسبیا و یک نظر کن به من با هر دو عین
آمدم از جمکران مسجد صاحب زمان
ده نجاتم ای رضا از غم آخر زمان
آمدم از قم دگر پیش أُختت آن قمر
لطف بنما ای رضا ده به جان من ثمر
آمدم من عرشیام پیش پایت فرشیام
تا ابد من بر درِ غرق حاتم بخشیام
مسعود دشتی
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
بسم الله الرحمن الرحیم
با اینکه توفیق دفعات زیادی توفیق داشته ام مشرف بشوم کربلا این سفر از لحاظ ها و زوایای مختلف برایم متفاوت بود از زاویه معنوی چون در تشرف به اماکن متبرکه هر شخص به تنهایی مشرف میشد و فکر هایی اعم از رفاقت،نگرانی گم شدن و...
نبود
به راحتی میشد زیارت کرد تمرکز برای زیارتی بهتر و با حضور قلب بیشتر تجربه میشد
از طرفی به دلیل صحبت هایی که آقای فرحناکی از جلسه توجیهی تا خود کربلا داشتن که راجع به فضیلت زیارت یا اینکه چگونه معرفتمان را نسب به امام (ع) بیشتر کنیم
بازهم به کیفیت زیارت می افزود
و اما از بُعد درس هایی که از آقای فرحناکی گرفتم در مدیریت های مختلف موقعیت های مختلف مسئولیت پذیری و آرامش خاطر داشتن و بهترین تصمیم را در لحظه حساس میگرفتن چند نکته هست که میشود گفت
اول اینکه در سفر های قبلی که به کربلا مشرف شدم مدیران کاروان های با تجربه و با سابقه بالای ۱۰ سال دیده بودم نقص ها و بحران های بیشتری نسبت به این سفر برایم قابل مشاهده بود و وقتی به تجربه آقای فرحناکی در برابر مدیرتی در این سفر داشتند میدیدم برایم به شدت تعجب آور بود
نکته دیگر اینکه در شهر کوفه بنا به حال بچه ها دوباره ما به سمت کربلا راه افتادیم تا عمود ۱۰۰۰با ماشین رفتیم و بعقیه عمود هارا تا حرم حضرت عباس پیاده رفتیم با اینکه جزء برنامه نبود باز هم ناهماهنگی پیش نیامد
زنگی آبادی
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
بسم رب الجنون
(ممنونتم امام رضا جون توفیق دادی تا برای بهترین سفر دنیا همراه و خادم قافله بزرگ هیئت المهدی عج باشم)
ترمینال قرار گذاشتیم و یکی یکی بچه ها میومدن و بعد از سلام و احوالپرسی
طبق معمول سوال های بچه ها شروع شد اما اینبار غیر از دفعات قبل بود شور و اشتیاق توام با استرس فراوانشون با همه اردوها و برنامه ها متفاوت بود.
خوشحال بودم که به خاطر دل های پاک این عزیزان امام حسین ع منم نگاه کرده بود و نوکری این بچه هارو به من عطا فرمود هرچند که لقب نوکر برای من خیلی بزرگه......بگذریم؛
به سمت شهر کریمه اهل بیت ع راه افتادیم تو دلم آقا محسن رو تحسین میکردم که گشته بودن و راننده متشخصی پیدا کرده بودن(معمولا بین راننده های اتوبوس صحبت کردن غیر معمول و سیگار کشیدن طبیعیه)
خلاصه بچه ها خوابیدن و نماز صبح رسیدیم به امامزاده ای تو راه که نام مبارکشون سیدعلی اکبر بود.
به هر نحوی که بود رسیدیم جمکران و داخل پارک نزدیک به مسجد صبحانه خوردیم.
بعد از انجام دادن اعمال مسجد مقدس جمکران که انصافا هم چسبید
استراحت کردیم...
آقا محسن زنگ زدن اعلام برنامه کردن و نماز ظهر و عصر رو خوندیم.
رفتم بیرون تا یه جای مناسب برا صرف نهار پیدا کنم به اسکان ویژه زائرین اربعین که در مسجد جمکران تدارک دیده بودن برخوردم و هماهنگی های لازم انجام شد و بچه ها اونجا نهار و خوردن و بعضی ها استراحت کردن و منم رفتم حرم حضرت معصومه س تا پاسپورت چندتا از بچه ها رو از کسی که آورده بود بگیرم تو این فاصله دلداده های کربلا رفتن گلزار شهدای قم و بعد از چند دقیقه اومدن حرم و به هم ملحق شدیم.
(تا الان هرچی نوشته بودم همش پرید باید از حرم حضرت معصومه س دوباره بنویسم😭)
یکی از شهرهایی که خیلی دوست دارم بهش سفر کنم و احساس غربت ندارم قمه واقعا
بی بی هوامونوداره بعد از عشق بازی تو حرم خواهر آقاجانمون به سمت مرز راه افتادیم تو ی راه یه توقف کوچیک داشتیم برا نماز صبح وصرف صبحانه.
بچه ها چشم دوخته بودن به تابلو ها (۳۶۰کیلو متر تا کربلا) و با همون حس و حال قشنگشون هی می گفتن آقا آقا انقدر مونده تا کربلا نمیدونید چه حالی داره وقتی بچه هایی رو تو این سن کم میبینی که انقدر عاشق کربلان.....
رسیدیم پایانه مرزی مهران و نماز و نهار و خوندیم و بی معطلی از مرز رد شدیم و سمت دارالمجانین راه افتادیم من و حدود ۲۰ تا از بچه ها با یه ماشین و الباقی با یه ماشین دیگه با توجه به ترافیک زمان رسیدنمون دوبرابر شد
آقای دشتی که طلبه بودن هم همراه با ما بودن ازشون خواهش کردم تا چند دقیقه ای برای بچه ها صحبت کنن.
رسیدیم کربلا و باید یه مسیری رو پیاده می رفتیم چون توراه اون یکی ماشین رو دیده بودم که از ما عقب تر بود حس میکردم ما زودتر رسیدیم و به سمت چهاراه که ترافیک سنگینی هم داشت پیاده راه افتادم تا شاید اون یکی ماشین و ببینم ولی انگار اونا زودتر رسیده بودن چون مشخصات دقیقی از محل اسکان نداشتیم تصمیم گرفتم بچه ها سر اون بازاری که منتهی میشه به حرم حضرت عباس ع پیش آقای دشتی منتظر باشن و من برم دنبال موکب بگردم دیدم محمد بیات هم پشت سرم داره میاد خلاصه خیلی گشتیم ولی چون نه مشخصات دقیقی داشتیم ونه
خیلی عربی متوجه میشدیم پیدا نکردیم برگشتیم پیش بچه ها که یکی شون به ذهنش رسیده بود وضعیت بله آقا محسن رو چک کنه و الحمدالله از سردرگمی دراومدیم و به سمت موکب راه افتادیم و فهمیدیم ما تا سر اون کوچه اومده بودیم ولی باتوجه به آدرس اشتباهی که کسبه بهمون داده بودن رفته بودیم سمت راست.
شام و خوردیم خوابیدیم با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم با توجه به فرمایش آقا محسن که گفته بودن بچه هارو برا نماز بیدار نکنید چیزی نگفتم و نمازم رو خوندم یکی از درسهایی که این چندسال از اقامحسن یاد گرفتم همین بود آخه بچه ها بیشتر اشتیاق به نماز خوندن پیدا میکنن و این تو این سفر واقعا واضح بود و اکثرا برای به موقع بیدار شدن دغدغه داشتن،
صبح بیدار شدیم و بعد خوردن صبحانه به نکات آقا محسن گوش کردیم و در آخر گفتن به صورت جداگانه برید زیارت که این هم یه نکته مهم دیگه بود که هرکس بصورت انفرادی بره حرم و فیدبکاش بین بچه ها واضح بود.
برای نهار و استراحت برگشتیم موکب و بعدازظهر برای کربلا شناسی همه باهم راه افتادیم و روضه هایی که قدرت نوشتنش رو ندارم.
خلاصه این چندروزی که کربلا بودیم به همه خوش گذشت
میخوام بزرگترین و بهترین اتفاق ش رو بگم:شب جمعه بود که خطیب ارزشمند حاج حسن آقای قاسمی داخل موکب رضوی سخنرانی هدفمندی داشتن و بعد آقا محسن چندتا سوال گفتن بنویسیم که یه جای زیبا و خاطره انگیز و واقعا کم نظیر تو کربلا جوابش رو بدیم راه افتادیم سمت اون خیابون من پارسال هم با آقای فرحناکی رفته بودم اونجا از نحوه سوال ها مشخص بود که آقا محسن چکیده کل این همه کار تربیتی شون رو به ما دادن
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
و واقعا شب سرنوشت سازی بود تقریبا به یاد همه بودم و باهمه وجود تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنة؛رو درک میکردم
بعد بخشی از بچه ها رفتن موکب و استراحت کردن و تعدادی هم رفتن حرم برای احیای شب جمعه منم تا نماز صبح سعی کردم نخوابم واقعا حس قشنگیه فقط اونایی که شب جمعه کربلا بودن میفهمن چی میگم.
شب آخر که فرداش قرار بود به سمت کاظمین حرکت کنیم غوغایی بود تو موکب ولی حس سه نفر خیلی عجیب بود هنوز اون حال قشنگشون رو یادمه آقا محسن بهم گفتن اشکال نداره اگه اونا میخوان برن حرم برن وقتی رفتم بهشون گفتم اشک تو چشماشون حلقه زده بود دوتاشون هم پسر حضرت زهرا س بودن اونجا به امام حسین ع گفتم خودم که بدم به خاطر اینها به من نظر کن.
یه ساعت بعد نماز صبح به سمت کاظمین راه افتادیم و با یه حسرتی از جلوی دو حرم رد شدیم
رسیدیم کاظمین و بعد از ظهر راه افتادیم سمت حرمین مطهر واقعا حس عجیبی بود نه غربتی نه اذیتی اصلا انگار حرم امام رضا ع بود
امام جواد ع رو دم در میشد دید که میفرمودن همسایه های باباجونم خوش اومدین
من کلا تو این عالم سه تا شهر رو خیلی دوس دارم و اصلا احساس غربت ندارم یکی که گفتم قم بود و یکی دیگه کاظمین و آخریش هم نجف امیرالمومنین ع که ملک و خونه پدری محسوب میشه.
خلاصه خیلی عشق بازی کردیم و فردا بعداز ظهر هم دوباره رفتیم زیارت و عزاداری و وداع صبح فردا هم به سمت سامراء حرکت کردیم و تو راه به زیارت حضرت سیدمحمد که دارای عظمت و شان بالایی هستن رفتیم و بازدید از یه موکب خراسانی که واقعا اخلاصشون زیاد بود و التماس دعای مخصوص به حاج خانم هایی که اونجا بودن و......
رسیدیم سامرا واقعا غم عجیبی داره اصلا وارد حرم که میشی انگار دنیا رو سرت خراب میشه بعد یه زیارت متاسفانه مختصر به محل اسکانمون تو کاظمین حرکت کردیم و سر صبح به سمت کوفه راه افتادیم کوفه هم حس خوبی نداشتم هنوز بوی بی وفایی مردم اون زمان میومد ولی زیارت حضرت مسلم بن عقیل ع و مختار ثقفی و هانی بن عروه چسبید
بعد از نهار یه بحثی راه افتاد که به عقیده من افسارش دست حضرت عباس علیه السلام بود و رسید به اینکه چطور اومدی کربلا و کراماتی که شده بود و........یهو تصمیم گرفته شد از عمود ۱۱۰۰ تا کربلا پیاده بریم و واقعا توفیق اجباری بود دمشون گرم چون تا حالا پیاده به سمت حرم نرفته بودم خیلی حس قشنگی بود و توی راه غذا نخوردیم و بیشتر نوشیدنی استفاده کردیم تا خوابمون نبره و دونفری که با من بودن هم واقعا اهل دل بودن و بی توقف پا به پای من اومدن و اصلا استراحت نکردن.
قبل اینکه برسیم به مقصد به یه دوراهی خوردیم که دوتاش هم منتهی میشد به حرم و مردم هم از هر دوطرف میرفتن همونجا صبر کردیم و ارتباط برقرار کردیم و راهی که باید می رفتیم رو متوجه شدیم و حرکت کردیم ولی تو دلم آشوب بود که بقیه بچه ها راه و اشتباهی نرن که همینم شد یه عده اون یکی مسیر رو انتخاب کرده بودن ولی الحمدالله به هر طریقی که بود همه اومدن سر قرار و صبح دوباره راه افتادیم سمت معشوق.
تا رسیدیم موکب نماز و خوندیم و تو برنامه روز اربعینشون شرکت کردیم و با اینکه واقعا گرم بود و عرق میریختیم حسابی خوش گذشت
دوباره شب جمعه کربلا بودیم.
توی این مدت واقعا درس های زیادی یاد گرفتم که یه بخشی و تو این متن آوردم.
خلاصه راه افتادیم سمت خونه بابا مون و یه زیارت مختصر و نماز ظهر سریع رفتیم موکب که استراحت کنیم بعد یه استراحت طولانی برا نماز مغرب راه افتادیم سمت حرم و واقعا حس نابی داشت اون شب سر مزار آیت الله خویی هم رفتم و با خوندن زندگی نامشون متوجه خدماتی که به شیعیان دادن و مصیبت هایی که بهشون وارد شده بود شدم.
و بعد هم روبه روی ایوون طلا عزاداری کردیم.
ایوان نجف عجب صفایی دارد.
فردا ظهرش هم رفتیم و زیارت و حرم شناسی و توضیحات آقا محسن درمورد علمایی که مدفون بودن در حرم و روضه زیبای آقای پاکدامن.
بعد از ظهر رفتیم وادی السلام زیارت حضرت صالح و هود ع و مزار شهید ذوالفقاری اونجا برا خودمون یه قبر کشیدیم و راه افتادیم سمت حرم
و بعد هم زیارت وداع و صبح زود هم حرکت به سمت مرز جذاپه.
به پایان آمد این دفتر
حکایت همچنان باقیست
نوشته:
محمدمبین حدادی
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
بسماللهالرحمنالرحیم
به لطف خدا من تا حالا زیاد توفیق کربلا رفتن رو داشتم ،اما بجرعت میگم که تاثیر گذارترین سفر کربلایی که رفتم همین بود.
درس ها و خاطرات زیادی برام تو این سفر پیش اومد که چنتا از اونها رو میگم:
یکی از کارهای جالبی که تو این سفر انجام شد این بود که فقط به فکر معنویات و اشک و روضه نبودیم ،مثلا من فکر میکردم شب جمعه مثل بقیه زائرین میریم حرم و زیارت میکنیم اما کار جالبی که آقای فرحناکی کردن این بود که سوالاتی در مورد خودمون بهمون دادن و رفتیم یک جای جالب و گفتن این سوالات رو جواب بدین و تفکر کنید که فکر کردن عبادته و بعد از اون به صورت مستقل به زیارت پرداختیم.
یکی از کار های جالب دیگه این بود که هرکس تنهایی به زیارت میرفت و بیرون حرم ها قرار میزاشتیم و این کار باعث شد که من خودم بشخصه زیارت امسالم باسال های دیگه فرق داشته باشه.
یکی از خاطره انگیز ترین شبای این اردو شبی بود که توی حرم امیرالمومنین نوکری کردیم اون شب صدای حیدر حیدر بچه های هیئت المهدی حرم رو پر کرده بود و هیچ وقت اون لحظه هارو یادم نمیره،
خلاصه بهترین روزام تو این روزا بود که با اینکه تقریبا طولانی بود ولی زود گذشت و دل همه برای اون روزا تنگ میشه ؛اول از خدا و امام حسین(ع) ... و بعد از آقای فرحناکی و آقای حسینی و آقای حدادی و... تشکر میکنم که این کار بزرگ رو انجام دادن و بهترین روزارو برای بچه های هیئت المهدی ساختن.
حسینصاحبی
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
بسم الله الرحمن الرحیم
من امسال توفیق داشتم با جمع بچه های هیئت المهدی عج و بصورت کاروان همه با هم راهی سفر خاطره انگیز و درس آلود کربلا بشوم
بار سومم بود که کربلا میرفتم ولی خب به نظر خودم من کربلا اولی بودم چرا که هم تا حالا من برای چیزی اینقدر التماس نکرده بودم و خب طبیعتاً وقتی قدر چیزی رو میدونی که با زحمت بدستش آوردی. من تا دو روز قبل سفر اصلا قرار نبود برم اما نمیدونم چی شد،چه اتفاقی افتاد خودمو توی اتوبوس،توی راه کربلا دیدم. خلاصه بگذریم که این بین چه اتفاقاتی افتاد و به نظر من بریم سر اصل مطلب.
من تا قبل از مرز درسی نگرفتم چون معمولا یا حواسم پرت بود یا خوب بودم اما بعد از مرز قدم به قدم درس بود.
من بطور خلاصه تا مرز رو توضیح بدم اما بعد از مرز رو مفصل براتون توضیح میدم.
ما قرار بود ساعت سه بعد از ظهر روز یکشنبه راه بیفتیم که به یه خورده مشکل بر خوردیم،خلاصه حدودا ساعت ۴:۳۰الی۵:۰۰ بعد از ظهر راه افتادیم.
خب حدودا ساعت نزدیک ۸:۰۰ صبح روز بعد بود که توی یکی از پارک های نزدیک جمکران اسکان پیدا کردیم برای صبحانه و بعد از صرف صبحانه به سمت جمکران راهی شدیم حدودا ساعت ۱۰:۰۰ صبح بود که آقای حسینی برنامه رو اعلام کردن و بعد هم بچه ها در اختیار خودشون بودن یعنی هر کی،هر کاری میخواست میکرد و سر ساعتی که مشخص کرده بودن همه رفتین محل قرار.(یک نکته به نظرم رسید این بود که آقای فرحناکی داشتن حس مستقل شدن و حس استقلال رو توی بچه ها رشد میدادند،چون میگفتن هر جایی که میخوایین حس معنوی داشته باشید حتماً تنها برین حتی توی حرم امام حسین(ع) که خیلی شلوغ بود و با وجود بچه هایی که از لحاظ سنی و جثه از بقیه کوچک تر بودن هم باز هم همین نظر رو داشتند)
بعد از زیارت در مسجد جمکران با هماهنگی های آقای فرحناکی راهی یکی از شبستان های جمکران شدیم و تا ساعت ۴:۰۰ بعد از ظهر اسکان داشتیم و بعد هم رفتیم سمت حرم حضرت معصومه(س) و بعد از یک زیارت مفصل که تا حالا آنقدر حرم حضرت معصومه (س) به من نچسبیده بود و من خودم دلیلش رو تنهایی که آقای فرحناکی خیلی توی کل سفر روش مانور میدادند،میدونم. خلاصه بعد از تشرف به بیتالنور و صرف شام در ترمینال قم راه افتادیم به سوی مرز حدودا ساعت ۱۰:۰۰ صبح بود که رسیدیم به مرز مهران و حدودا ساعت ۱۲:۰۰ توی یکی از سوله های مرز مهران ساکن شدیم. بعد از اقامه نماز ظهر و عصر رفتیم سمت گاراژ ها که ماشین بگیریم،بریم سمت کربلا و با دوتا ماشین راه افتادیم.(خب دوستان ممنونم که تا اینجا خاطرات بنده رو دنبال کردین اما از اینجا خاطرات اصلی من و درس هایی که گرفتم شروع میشه.)
به علت اینکه دوتا ماشین گرفتن و آقای فرحناکی نمیتونستند توی دوتا ماشین باشند نظارت یه خورده کم شد و بچه های توی ماشین ما یه خورده از حد شوخی گذشتند و بچه های دیگه ای مثل من رو هم تا جایی و به نوعی همراه خودشون کردن.در همین حین که همه داشتیم صحبت میکردیم یکی از بچه ها منو کشید کنار بهم چند تا نقد کرد نه از سر بی صبری بلکه از سر دلسوزی نقد کرد و همینطور که صحبت میکرد راه کار هم میداد و من یکی از درس های که از صحبت های اون دوست خوبم یا اون همسفر دلسوزم گرفتم این بود که هر کی و یا هر جمعی یک کار خلاف انجام میداد تو اونی باش که انجام نمیده مثالش هم زد و گفت: اگه همه جمع دورو بودن تو سعی کن اونی باشی که دورو نیست و خیلی مثال دیگه هست که شاید نیازی نه باشه توضیح بدم.
خلاصه به هر سختی بود خودمون رو رسوندیم کربلا!
بعد از تقریبا نه ساعت توی ماشین نشستن صددرصد یک استراحت جانانه میچسبه
خب حالا کجا اسکان داریم؟
ما تنها آدرسی که از محل اسکانمون داشتیم این بود: خیابان شهدا، روبروی هتل قمر،موکب هیئت رضویه
خب شاید فکر کنید که خیلی آدرس دقیق و خوبی هست اما تو اون لحظه قدرت تصمیم گیری از همه گرفته شده بود چون از یه طرف آقای فرحناکی و اون ماشین دوم منتظر ما بودن و طرف دیگه همه خسته بودیم تا حدی که یکجا برای چند دقیقه ایستادیم بچه ها کوله هاشون رو گذاشتن و خوابیدن!
خب به هر زحمتی که بود ساعت ۱:۰۰ شب رسیدیم به محل اسکانمون و ما هم مثل بقیه بچه خوابیدیم تا صبح و صبح بعد از صبحانه آقای فرحناکی تذکرات لازم مثل اینکه تنهایی برین حرم،خواسته هاتون رو بنویسید،محو در و دیوار حرم و مواکب نشید و همیشه تاکید داشتن قبل از تشرف به حرم فکر کنید که برای به کربلا اومدید؟ آیا ارزش داره چند هزار کیلومتر بیایین که وایسین توی صف غذا و یا اومدید که آیینه های توی حرم امام حسین رو ببینید؟ و از این قبیل تذکرات رو همیشه به ما گوش زد میکردند
ما سه روز در شهر کربلا اسکان داشتیم و در بار اول که کربلا بودیم یک شب جمعه هم کربلا بودیم!(بعداً میگم برای چی از کلمه بار اول استفاده کردم)
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
بنظر من آقای فرحناکی توی شب جمعه اول زیرکی به خرج دادند و یک شب سرنوشت ساز و همچنین خاطره انگیز برای ما ساختند!
الان احتمالا براتون سوال پیش اومده که چرا؟
بزارید توضیح بدم!
یک روز از روز هایی که توی کربلا بودیم آقای فرحناکی گفتن که قرار بریم یه جای خیلی قشنگ و خیلی با صفا و ....
ما هم مشتاقانه منتظر بودیم که زمانش برسه سریع تر بریم اون خیابون رو ببینیم!
خب الان زمانش رسیده که بریم اون خیابون!
حقیقتا من اصلا فکر نمیکردم که توی اون کربلا به اون کثیفی اون خیابون قشنگ وجود داشته باشه
بنظرتون چی باعث شد که اون خیابون به یاد موندنی باشه؟
بنظر من که بخاطر اینکه سرنوشت خیلی از بچه ها توی اون خیابون رقم خورد.
طبق حرف های شیخ حسن قاسمی که فرموده بودند جدا از ذِکر،ذُکر(یعنی فکر کردن)هم داشته باشید آقای فرحناکی هم ترجیح دادند بجای اینکه بچه ها برن چند ساعت زیارت کنند گفتن من چنتا سوال میدم،شما فقط دو ساعت به این سوال ها فکر کنید زندگیتون از این رو به اون رو بشوید.خب سوال هارو دادند و همه تقریبا جواب دادند اما من جز معدود کسانی بودم که نتونستم همون جا جواب بدم،با اینکه دو ساعت وقت داشتم و تقریبا عین دو ساعت رو داشتم فکر میکردم اما نتونستم جواب رو پیدا کنم.
خب همه نوشتند و بعضی ها ترجیح دادند از ساعت ۱:۰۰ شب که از اون خیابون قشنگه اومدیم بیرون برن حرم و بعضی ها هم مثل من ترجیح دادند که اون سوال هارو کامل کنند.
من شب جمعه اولم رو اینجوری گذروندم👆
روز بعد هم راه افتادیم سمت کاظمین و دوروز هم کاظمین موندیم که روز اول گفتند از ساعت۹:۰۰شب تا ساعت ۲:۰۰ صبح بریم موکب هارو بگردیم و خلاصه اختیارمون دست خودمون بود.
روز دوم هم که رفتیم سامرا و سید محمد!
من توی کربلا که یکسری تصمیم گرفتم و اون تصمیم هارو هرجا میرفتم حتی توی مقام صاحبالزمان(عج) هم اون هارو بازگو میکردم و همین طور توی سامرا،کاظمین و سید محمد که پسر امام،برادر امام و عموی امام بودند میرفتم بازگو میکردم.
خلاصه مهلت اسکان توی کاظمین هم گذشت و قرار شد اول بریم کوفه و بعد هم نجف.
رسیدیم کوفه و یکجای بشدت کوچک( البته برای ما چهل و خورده ای نفر بودیم)پیدا کردیم و قرار شد ما کوله هارو بزاریم بریم مسجد کوفه و آقای حسینی و آقای دشتی برن نجف دنبال اسکان،موکب یا هرجایی که بشه استراحت کنیم.خلاصه ما رفتیم مسجد کوفه و برگشتیم و یک جلسه نقد بود که همه اول باید آقای فرحناکی رو نقد میکردن.
من نمیدونم چی شد که از این سوال👇
شغل آقای فرحناکی چیست؟
رسیدیم به بچه لوازم هاتون رو جمع کنید که دوباره میخواییم برگردیم کربلا و توی مشایه شرکت کنیم و مهم تر از همه چیز قرار شد یک شب جمعه دیگه هم کربلا باشیم،یعنی دوتا شب جمعه متوالی
خلاصه این شب جمعه دوم به من خیلی چسبید چون یک دل سیر صحبت کردم.یه جوری اون شب با امام حسین صحبت کردم که تا حالا با بهترین و صمیمی ترین رفیقم اون جوری صحبت نکردم.
و از اون شب جمعه دارم طعم رفاقت با امام حسین و آدم های خوب رو میچشم
خب به نظر خودم توی این سفر بار اولی که اومدیم کربلا رو ضرر کردم چون سرگرم چیزای بسیار بیخودی بودم و فکر کنم توی وداع بار اول مشخص بود اما توی بار دوم نهایت استفاده از کربلا بردم.
من وقتی از کربلا دوم که بر میگشتم این سوال رو از خودم پرسیدم که چرا حتما باید یه چیزی،یه کسی،یه فرصتی و ... از دست بدم تا قدرشو بدونم؟ خب همون اول نهایت استفاده ببرم!
خلاصه اومدیم نجف،به قول معروف اومدیم خونه پدری مون
من بهترین شهری که کاملا احساس راحتی کردم نجف بود.نمیدونم چرا ولی توی نجف بیشتر از کربلا احساس راحتی میکردم.
من بهترین خاطرات عمرم رو براتون تعریف کردم ولی مهم تر از خاطره درس هایی که گرفتیم هست!
۱_صبر و فروغ خشم
۲_قدر دونستم فرصت ها
۳_همیشه نیاز نیست تو دلت برای امام حسین تنگ بشه بعضی اوقات که نه!همیشه امام حسین دلش برای ما تنگ میشه
۴_شکر گذار نعمت هامون باشیم
۵_ یه جا یه حرف قشنگی شنیدم که میگفت اگه همه جا دو دوتا چهارتا میشه توی دستگاه امام حسین همچین چیزی نیست.طبیعتا ما بعد از کوفه باید میرفتیم نجف ولی از کربلا سر در آوردیم و اینم خودش یه درسی هست.
۶_امید داشتن
۷_برای اینکه تو بتونی راحت بیای زیارت هزاران،هزار شهید و هزاران نفر اذیت شدن پس هم قدر بدون و هم تنها خوری ممنوع باید برای همه دعا کنی
۸_به فکر هم باشیم
۹_از خود گذشتگی
۱۰_برای بدست آوردن چیزای خیلی خوب باید از چیز های خوب بگذریم
این شد همه خاطرات سفر کربلای سید عرفان طوسی
یاعلی
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
یامهدی:
بسم الله الرحمن الرحیم
سیدعلی میزبان
اول شکر میکنم خدایی را که روزی میدهد عشق میورزد و برات کربلا میدهد .
گاهی اوقات انسان نباید به راحتی به خواسته اش برسد یعنی اگر لازم باشد باید ۱۵ روز خواهش کند اشک بریزد تا براتی برای او امضا شود خدارا شکر که لطف اهل بیت شاملم شد و به مدد حضرت رقیه (س) کربلایی که اصلاً قرار به رفتن آن نبود امضا شد و تشکر میکنم از شهیدان عزیز و بزرگوار همچون
شهید ابراهیم هادی
شهید سیدحمید سجادی
شهید سید هاشم حسینی
شهید سید هادی علوی
.................................................... (زیباترین خاطره اول روز اول مشهد قم )
روز اول سفر بود از ترمینال راه افتادیم
بچه ها خوشحال بودن که بالاخره قراره کنار هم یک سفر رو رقم بزنیم هر کس از این سفر برای خودش اهدافی قرار داده بود و تقریباً از همون اول معلوم بود که هرکس به چه دید به سفر نگاه میکنه مثلاً یکی از اول درباره سوغاتی های هر شهر صحبت میکرد یکی فکر میکرد که چطور زیارت با معرفت داشته باشه یکی راز و نیاز میکرد یکی صحبت میکرد و بچه ها هرکس تویک فازی بودند، اتوبوس حرکت کرد چندتا از بچه ها بخاطر اینکه پاسپورتشون رو بگیرن بیرون شهر قرار گذاشته بودیم بیرون که رسیدیم وایستادیم و یاسین حیدر مندی ومحسن کریمی سوار شدن حرکت کردیم و به قول معروف اذان حِرزه و بعضی ها خودشون رو ایمن کردن. بالاخره بادعاهای خیر والدین و قربانی کردن گوسفند به قم رسیدیم توی اتوبوس خیلی نخوابیدیم برای همین موقعی که رسیدیم قم رفتیم جمکران خیلی حال و هوای خوبی داشت اونجا حضور امام زمان(عج) روباتمام وجودحس میکردیم. ما قبل از نماز ظهر رسیدیم ،برای همین بعضی از بچه ها نماز تحیت وامام زمان (عج)رو خوندن و بعد از اون دسته جمعی خوابیدیم تا نزدیک اذان ظهر خوابیدیم نزدیک اذان که شد همه بلند شدیم و نماز خوندیم رفتیم دسته جمعی وضو گرفتیم و نماز ظهر رو توی مسجد مقدس جمکران خوندیم بعد هم نشستیم یک گوشه و و آقای دشتی اومدن برامون در مورد نشانه و علائم ظهور صحبت کردند و نکات با ارزشی رو بیان کردند و بعد از اون از خود فضای مسجد به یک قسمت دیگه رفتیم که حالت مهمانسرا داشت وسایلمون رو یک گوشه گذاشتیم منتظر یک ناهار عادی بودیم نه به اون معنا که بد باشه توقع یک غذا مثل کباب رو نداشتیم اون لحظه حس سورپرایز داشتیم اون غذا خیلی چسبید غذا که تموم شد جمع شدیم دور آقای فرحناکی میخواستند که صحبت کنند
بهمون چند نکته ارزنده گفتند مثلان قانون
۲۰٪ ۸۰٪رو توضیح دادند شاید براتون سوال بشه که یعنی چی یعنی توی این سفری که هم بارمعنوی داره هم ارزشی پس برای تصمیم گیری های سازنده فرصت خوبیه، پس باید سعی کنیم۲۰ درصد انرژی مون رو صرف کنیم و۸۰ درصد برداشت وبهره داشته باشیم بعد از اون وقت دادن با امام زمانمون (عج) خلوت کنیم و وقت آزاد داشتیم
هرکس یکجا میرفت چند نفر خلوت میکردند چند نفر خرید میکردند چند نفر دور میزدند چند نفر نماز میخوندند وچند نفر هم خواب بودند خلاصه ساعت آزاد باش که تموم شد یکجا جمع شدیم قرار بود بریم زیارت حضرت معصومه (س)یک اتوبوس دم یکی از در ها منتظر بود مابین کلامم بگم ( که یکی از نکاتی که نه تنها برای من بلکه برای شاید چند نفر دیگه هم جالب بود این بود که هماهنگی ها از قبل انجام شده بودچه از اسکان که یک روز در کل سفر نبود که بی اسکان باشیم و اسکان هاهم لاکچری بود و چه از اتوبوس ها که از این اتوبوس در میومدیم میرفتیم سوار یک اتوبوس دیگه وغذاها هم عالی بود درس اول با برنامه بودن و دقیق بودن واین یکی از چند ویژه گی آقای فرحناکی هست )ادامه مطالب
سوار یک اتوبوس درون شهری شدیم تا مزار شهدای قم رفتیم از اتوبوس پیاده شدیم و داخل رفتیم انگار رفتی بهشت چون کلی بهشتی اونجا بود آدم اونجا حسرت میخورد که ای کاش جای اون کسی که داریم از بالای سرش ردمیشیم بودم و دوتا شهید که برام نوع شهادتشون جالب بود و سر مزارشون هم رفتیم یکی شهید ،
محمد رضاشفیعی و شهید دیگری که کم سن و سال بوده و در مجلس حضرت زهرا (س) به علت بمب باران شدید شهید شده بودند
بعد از اونجا بیرون اومدیم و دوباره سوار اتوبوس شهری شدیم و رفتیم به سمت حرم حضرت معصومه (س) راه افتادیم فکر کنم بعضی از بچه ها به فکر این بودن که چطوری از فرصت استفاده کنند و تقریبابهره کامل رو ببرند. نزدیک حرم که رسیدیم از اتوبوس پیاده شدیم از کوچه پس کوچه ها رسیدیم به حرم. اولین سلام رو دادیم و داخل حرم یکجا قرار گذاشتیم (اگر میخواهی به معنایی استفاده و بهره کامل رو از زیارت ببری تنهایی برو زیارت و میشد گفت این درس رو میشه گفت دومین درسی بود که تا اینجا از آقای فرحناکی گرفتیم درس دوم ) ادامه مطلب
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
هرکسی برای خودش زیارت میکرد داخل حرم آدم حس خوبی داشت اگر بخوام حس خودمو بگم اینجوری بود که
حضرت معصومه (س)و حضرت زهرا (س) دارن به حرفهای من گوش میدهند واین یک حس خوبی رو برای من رقم میزد.
بعد از زیارت رفتیم محل قرار روبه روی ایوان آینه اونجا یک عکس دسته جمعی گرفتیم و بعد راه افتادیم به سمت بیت النور جایی که حضرت معصومه (س)عبادت میکردند و بعد از بیت النور به محل قرارمون رفتیم و سوار اتوبوس شدیم راه افتادیم به سمت مسجد جمکران وسایلمون رو برداشتیم و به سمت پایانه مسافر بری قم رفتیم اونجا وسط یک پارک نشستیم و یک فلافل مفصل خوردیم و سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم به سمت مرز .
(زیباترین خاطره دوم روز سوم کربلا)
کاملاازچهره هامشخص بودبچه هابیتابند و مشتاق دیدارارباب.
ماشینی که
ما بودیم تا قبل از رسیدن به کربلا بچه هایی که بار اولشون بود هی از کربلا سوال میکردم وما دانسته هامون رو درباره شهر های زیارتی عراق باهم در میان میزاشتیم رسیدنمون طول کشید برای همین وسط راه وایستادیم نماز خوندیم و بعد از بیست دقیقه حرکت کردیم نزدیک یکی از ورودی های کربلا که شدیم بنا به دلایلی بسته بودبرای همین از مسیر دیگه ای رفتیم رسیدنمون طول کشید بچه ها کِسل شده بودند .به شهر کربلا که رسیدیم ترافیک زیاد بود بچه ها خیلی حالشون خراب بود اونقدری که بیتابی میکردند برای خودشون روضه میخوندند
وهی به هم دلداری میدادیم که الان میرسیم. بالاخره کنار خیابون وایستادیم و بطور کامل پیاده شدیم و یک مسافت کوتاه رو پیاده رفتیم تا به محل قرار رسیدیم چند دقیقه ای ایستادیم تا اینکه آقای فرحناکی با محمد حسین امجدی و علیرضا پیکرکار رسیدند، یک پیاده روی تا رسیدن به محل اسکان داشتیم ولی تا یک حدی عاشقانه ترین نگاه (حداقل گروه ما فکر کنم) اونجا بود. توی مسیر داخل بازار یک لحظه از دور حرم دیده میشد و اولین جایی بود که زیارت اولی ها گنبد زیبای آقای دوعالم ابا عبدالله رو میدیدن .ایستادیم روبه گنبد و سلام دادیم و بعد به مسیرمون ادامه دادیم و میشد از این رفتار این درس رو گرفت که اگر ما برای خودمون هدفِ درست تعیین کنیم همیشه به راحتی به اون نمیرسیم، گاهی شاید نیاز به زمان داشته باشه ولی بازم اون شیرینی حال و هوای بچه ها دیدنی بود و شاید حرف بعضی ها این بود که خدا را شکر بالاخره رسیدیم به کربلا .
(زیباترین خاطره سوم روز چهارم کربلا)
ظهر بود بعد از صرف ناهار راه افتادیم به سمت مقام امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) توی راه چند تا از مقام اهل بیت رفتیم مکان مقام هاحس قربت و حزن داشت چون یک زمانی مصائبی رو که برای اهل بیت افتاده بوده و ما فقط شنیدیم در یک دوره ای از تاریخ دراون مکان اتفاق افتاده و اولین مقامی که رفتیم مقام حضرت علی اصغر (ع)بود و دومی مقام مقام حضرت علی اکبر(ع) بود یک چیزی که داغ دل رو تازه میکرد این بود که چرا در وسط لشگر به ظاهر مسلمان اَما امام فروش شهیدشدند آدم دلش آتش میگرفت.
از اونجا راه افتادیم و به مسیر ادامه دادیم به سمت مقام صاحب الزمان (عج).دم ورودی مقام خیلی حس خوبی داشتیم ،وارد شدیم. یک گوشه جمع شدیم و آقای فرحناکی چند تا نکته گفتند و قرارمون بعد از نماز جلسه هفتگی هیت المهدی (عج). بچه ها خلوت کردند حس خوبی داشتیم انگار به نحوی حضور حضرت رو احساس میکردیم،باحضرت صحبت میکردیم ، بعد از نماز جلسه هفتگی هیئت برگزار شد و حداقل برای من خاطره به یاد ماندنی شد .بعد از اون راه افتادیم به سمت فرات به فرات که رسیدیم آقای فرحناکی یک سری از مصائب اهل بیت رو گفتند و روضه ای خوندند و بعد از اون به سمت اسکان حرکت کردیم.
(زیباترین خاطره چهارم شب جمعه کربلا)
یکی از بهترین خاطره های من مربوطه به شب جمعه اولی که با هیات رفتیم . داخل یک خیابون خیلی فضای جالب و دوست داشتنی بود.به ظاهر اصلاً شبیه عراق نبود اونجا به ما یک ماموریت دادن وگفتند که خلوت کنید و چند سوال از خودتون بپرسید لازم هم نیست به کسی نشون بدین اگر به اون ها به درستی عمل کنید سرنوشتتون انشااالله خوب میشه و تغییر میکنه.نسبتا زمان زیادی هم به اون سوال ها نداشتیم برای همین یک درس که میشد گفت از اونجا و ازبعضی قسمت های دیگه سفر یاد گرفتم این بود که قدر فرصت هارو بدونیم و اونهارو با ارزش بدونیم .بعد از جواب دادن به سوال ها وانشااالله عمل به اونها حس خوبی داشتم و بعد از اون با ذهنی آروم و بی استرس به زیارت
سید الشهدا (علیه السلام )رفتیم و اون شب یک شب خاطره ساز برام رقم خورد .
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
(زیباترین خاطره پنجم کوفه )
از کاظمین به سمت کوفه راه افتادیم دل ها منتظر زیارت نجف بود، چون قراربود بعد از کوفه بریم نجف ولی بچه ها توی حال خودشون حتی وقتی داخل شهر کربلا بودیم شعر از جاموندن از کربلا و ولاجعلة الله اخر العهد مني و اینجور مطالب میگفتند که قربان سید الشهدا برم داخل کوفه داخل اسکان یک دفعه بنا به دلایلی با پوشش چالش فضای خاص و احساسی درست شد وقرار شد دوباره برگردیم کربلا یک نکته اصلاً قرار نبود برگردیم و قرار نبود پیاده روی داشته باشیم ولی به لطف اهل بیت هردو امضا شد، درضمن قبل از اون یک سر زیارت حضرت مسلم (ع) رفتیم و از ایشون کربلا میخواستیم برای همین دوباره رفتیم مسجد کوفه و از ایشون تشکر کردیم و عصر همان روز به مسیر پیاده روی رفتیم و از عمود هزارو صدو خورده ای شروع کردیم به پیاده روی و اینگونه برای من یک روز خاطره ساز رقم خورد .
(زیباترین خاطره ششم نجف)
بعد از کربلا مستقیماً رفتیم نجف اولین کاری که کردیم این بود رفتیم زیارت
مولی الموحدین حضرت امیرالمومنین(ع)
از یک طرفی آدم احساس شادی داشت چون خونه پدرمونه ولی از یک طرفی آدمی با این همه عظمت چرا باید اینقدرمظلوم وغریب و...
داخل نجف دوشب جلسه داشتیم خیلی خوب بود و یجورایی خاطره بازی بود شبای آخر بود که بایک آقایی اهل نیجریه آشنا شدیم بنام آقای کاتب ایشون اهل نیجریه بودن و خیلی دوست داشتنی و قشنگ صحبت میکردن ایشون قبلاً سنی بودن ولی بعد ها با تحقیقات شیعه شدند
چند نکته از ایشون یاد گرفتم
شخصیت هایی که برای ما با ارزش هستند و ما قبولشون داریم و اون هارو الگوی خودمون قرار میدیم عشقشون جهانیه ایشون چند نفر ازشخصیت های ایرانی رو خیلی دوست داشتند شخصیت هایی که برای ماهم قابل احترام فراوان هستند
مثل
رهبر عزیزمون
حاج قاسم عزیز
و شهید ابراهیم هادی عزیز و در آخر ما از بزرگ تر هامون یاد گرفتیم قدردان زحمات دیگران باشیم و بیتفاوت نسبت به اطرافمون نباشیم باتشکر از
جناب آقای فرحناکی
جناب آقای حدادی
جناب آقای حسینی
جناب آقای دشتی
و بقیه عزیزانی که خالصانه زحمت کشیدند.
سیدعلی میزبان
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
مهدی همرآبادی:
بسم رب العشق
بسم رب الحسین (ع)
انگار همین دیروز بود که سومین شب از مراسم شهادت حضرت رقیه (س) بود ، یکی از خاطره انگیزترین و سرنوشت سازترین شبهای زندگی من آنشب بود ، شبی که همه ی بچه ها دلهره ی عجیبی داشتند ، دلهره ای شبیه به دلهره ی عاشقی که نمیداند به وصال معشوقش میرسد یا نه....
ولی به نظرم اون جلسه ، جلسه ی عجیبی بود ، از همون اول معلوم بود خبرایی تو راهه ، معلوم بود که گره کربلای خیلی ها قراره باز بشه و شد...
با ورود پیکر شهید ، مُهر ورود خیلی ها به کربلا خورد ، و امضا شد چیزی که ماه ها دنبالش بودیم و براش گریه میکردیم.
از اون شب ، بچه ها کم کم وسایلشون رو داخل کوله میذاشتن ، کوله باری که با عشق جمع میکردند ، عشقی که نه تنها خاموش نمیشد بلکه لحظه به لحظه اضافه میشد.
بعد از اون مراسم ، یک جلسه توجیهی داشتیم با مطالب نابی که اگر کسی عمل میکرد ، لذت زیارت با معرفت ۶ امام رو میچشید و این سفر ، نقطه ی تحولی در زندگی اون شخص میشد.
از این ها که بگذریم رسیدیم به روز موعود ، روزی که بچه ها با کوله باری از آرزو و چشمانی سرشار از امید رهسپار این سفر شدند.
پس از دقایقی که منتظر چند نفر از دوستانمون بودیم ، سوار اتوبوس شدیم و سمت قم حرکت کردیم.
در بین راه توقفی کوتاه داشتیم و بچه ها پس از اقامه ی نماز ، شامی که همراه خودشون آورده بودند رو خوردند و با سرعت حرکت کردیم ، همهی بچه ها شور و هیجانی داشتند که خیلی زود میخواستند به مقصد اصلی برسند ، انگار واقعا یکی اونجا منتظر ما بود....
توقفگاه بعدی امامزادگان سیدرضا(ع) و سید علی اکبر(ع) بود که برای نماز صبح و استراحت ، دقایقی توقف کردیم .
سپس با قدرت حرکت کردیم به سوی شهر ، پس از صرف صبحانه ، به سمت جمکران رهسپار شدیم .
بچه ها در جمکران لحظات نابی رو ساختند ، لحظاتی عارفانه و عاشقانه ، لحظاتی که عهد های زیادی با امام خودشون بستند و حرف هایی که در خلوت خودشون رد و بدل میکردند .
پس از این گفتگو بچه ها ناهار خوردند و بعد از استراحتی کوتاه به زیارت حضرت معصومه (س) رفتیم و پس از زیارتی دلچسب به زیارت قبور شهدا راه افتادیم و با خلوتی جذاب با شهدا ، عشق بازی کردیم، پس از اون به سمت بیت النور رهسپار شدیم. بعد از کسب فیض از این مکان مقدس به سمت محل اسکان راه افتادیم.
از اونجایی که بچه ها خسته بودند و کمی گرسنه ، هیچ چیز حال بچه ها رو خوب نمیکرد جز فلافل قم...
بعد از اینکه بچه ها خودشون رو ساختند و انرژی گرفتند ، سوار اتوبوس شدیم و به سمت مرز حرکت کردیم .
پس از اینکه به مرز رسیدیم ، خداروشکر خیلی سریع تونستیم از مرز رد بشیم و وارد خاک عراق شدیم .
از پایانه مرزی به سمت کربلا راه افتادیم ، همه لحظه شماری میکردند تا به کربلا برسیم ، بعد از خواندن نماز مغرب و عشا در حِلّه ، دیگر نزدیک کربلا بودیم ، از طرفی حزن و اندوه عجیبی داشتیم و از طرفی دیگر ذوق و شوق داشتیم که به محبوب دیرینه ی خودمون داریم میرسیم .
لحظات سختی بود اما گذشت...
رسیدیم و در کوچه پس کوچه های کربلا به دنبال محل اسکانمون بودیم که یکهو چشمم برقی زد ، آره گنبد طلایی حضرت عباس(ع) بود....
حس و حال عجیبی بود ، نمیتونم وصفش کنم ، قطرات اشک جاری میشد روی لبخندی که علتش را نمیدانم ، ذهنم قفل کرده بود ، هیچ چیز رو نمیفهمیدم ، فقط زل زده بودم به گنبد.....
اصولاً قلب دلایلی داره که عقل نمی فهمه
اما بگذریم ....
داشتیم در کوچه ها دنبال مقصد میگشتیم که دوباره مقصود خودمون رو پیدا کردیم ، وقتی چشمم به گنبد امام حسین (ع) افتاد ، حس عجیبی داشتم ، انگار گمشده ی خودم رو پیدا کردم ، انگار عاشقی بودیم که پس از سال ها چشمش به معشوق خودش میفته ، خیلی لحظهی عجیبی بود....
بگذریم ، اصولاً نوشتن چیزی که نمیتوان وصفش کرد ، دشوار است...
پس از اینکه موکب محل اسکانمون رو پیدا کردیم ، شام خوردیم و استراحت کردیم تا بتونیم فردا اولین زیارت این سفرمون رو تجربه کنیم.
حدود ساعت ۹ بود که از خواب بیدار شدیم گوش جان سپردیم به صحبت های آقای فرحناکی در باب آداب زیارت و فضائل زیارت امام حسین(ع) که پس از اون صبحانه رو خوردیم و حرکت کردیم به سوی حرم .
خیلی حس قشنگی بود ، اینکه پس از چند سال چشمت بیفته به ضریح شش گوشه ی امام حسین (ع) خیلی جذاب بود ، اون قطرات اشک در کنار ذوق و هیجان خیلی قشنگ بود اما اینکه از کنار قتلگاه رد بشی و اشکت جاری نشه خیلی سخت بود ، انگار تمام روضه ها برات مرور میشد ، انگار تو شیب گودال سرازیر شد ، برامون مُصوّر بود ، پیر شدن امام حسین تو قتلگاه محسوس بود ، اصلا اینجور بگم قدم به قدم کربلا ، روضه بود ، وقتی به حرم حضرت ابوالفضل رسیدم و چشمم به ضریح افتاد ، انگار کل شب تاسوعا در یک ثانیه در ذهنم مرور شد ، خیلی لحظات قشنگی بود ولی هرچقدر هم بگم نمیتونم اون لحظه رو وصف کنم،
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
نمیتونم اون لحظه ای رو وصف کنم که نگاهم به مقام کف العباس افتاد اصلا امکان نداره حس و حال بچه ها رو بیان کرد وقتی دستاشون رو گره کردند به ضریح مقام حضرت علی اکبر (ع) و یا اون گلو های بغض آلود و چشم های سرشار از اشکی که به مقام حضرت علی اصغر افتاد، این لحظات وصف ناشدنی بودن ، لحظاتی بودن که تلخی و شیرینی با هم توأم بودن ، لحظاتی بودن که بغض و ذوق با هم ترکیب شده بودند، مثل یک ماهی بودم که وارد یک اقیانوس شدم و فقط در این آب زلال ، شنا میکردم و لذت میبردم.
پس از یک زیارت دلچسب و عالی به موکب برگشتیم و ناهار رو خوردیم و کمی استراحت کردیم .
یکی از برنامه های قشنگ روز چهارشنبه ، برگزاری جلسه هفتگی هیئت در مقام صاحب الزمان (عج) بود .شاید یکی از آرزو های دیرینه خیلی از بچه های هیئت این بود ، اینکه با شعر های هیئت خاطره سازی کنیم در جایی که حضور امام زمان رو میشد حس کرد ، در جایی که نگاه محبت آمیز صاحب الزمان رو میشد درک کرد .
از همه ی این ها که بگذریم در این سه روز لحظات ناب دیگری هم داشتیم ، مثل ساعاتی از شب جمعه بود که در یک خیابان رویایی و بِکر ، مشغول شدیم به نوشتن بزرگترین اهداف زندگی و حل کردن مسائلی که ممکنه زندگیتو متحول کنه ، در اون چند ساعت به معنای واقعی تفکر ساعة خیر من عبادة سبعین سنة رو عملی کردیم و فکر کردیم که چه تحولی میتونیم در زندگیمون بدیم و به نظرم این بود که این کربلای من رو با دیگر کربلاهام متمایز میکنه.
یکی از مهم ترین درس هایی که گرفتم این بود که باید قدر فرصتهایی رو که داریم در لحظه بدونیم واگرنه خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو نمیکنیم پشیمون میشیم ، یاد این حدیث گرانقدر از امام حسن (ع) افتادم که میفرمایند: تُجهَلُ النِّعَمُ ما أقامَت، فإذا وَلَّت عُرِفَت
نعمتها تا هستند ناشناخته اند و همین که رفتند قدرشان شناخته مى شوند.
پس خوش بحال همه ی رفقایی که قدر دونستن و استفاده کردن از این فرصت طلایی زندگیشون.
در روز آخر برنامه ی جذابی داشتیم که حیفم میاد نگم،با پیشنهاد آقای فرحناکی بچه ها رفتند در موکب های مختلف و به هر نحوی که شد خودشون رو رسوندن به جمع خدام زوار الحسین، به نظرم این حرکت ثمره های زیادی برای بچه ها داشت از جمله اینکه بچه ها قدردان کسانی که بهشون خدمت میکردن شدن ، همچنین مسئولیت پذیری ، مستقل بودن در کنار کارگروهی رو هم یاد گرفتن .
بعد از زیارت وداع به سمت موکب رفتیم و استراحت کردیم تا فردا صبح به سمت کاظمین حرکت کنیم .
حدود ساعت ۷ صبح بود که به سمت جاده کاظمین حرکت کردیم ، بعد از ۴۰ دقیقه پیاده روی ، بچه ها سوار چند تا ون شدند و به سمت کاظمین راهی شدیم ، در کاظمین در خانه ی یکی از دوستان آقای برومند ساکن شدیم .
در اونجا کمی استراحت کردیم و چالش های مختلفی رو در کنار هم اجرا کردیم ، با یکدیگر مناظره داشتیم ، همدیگرو قانع می کردیم ، جلسه ی رفع شبهه داشتیم و برنامه های مختلف دیگه ای که تاثیر بسزایی در افزایش اعتماد به نفس و قدرت تحلیل و تفکر پرسشگرانه بچه ها داشت.
بعد از اقامه ی نماز و صرف ناهار،بعضی ها حمام رفتند و کار های شخصی خودشون رو انجام دادند تا اینکه قرار شد به سمت حرمین شریفین حرکت کنیم ، پس از اینکه چند قدمی حرکت کردیم ناگهان صدای راننده ای رو از پشت شنیدیم که میخواست بچه ها رو به صورت رایگان تا حرم ببره ، ماشینش مثل وانت بود و همهی بچه های گروهمون سوارش شدیم و تاجایی که نیرو های امنیتی اجازه ی ورود ماشین رو میداد ، رفتیم . در حرم منتظر گروهی که قبل از ما بودن ، موندیم و پس از اینکه همه ی رفقا جمع شدند ، بهره مند شدیم از صحبت های آقای فرحناکی ، بعد از اون رفتیم برای زیارتی دلچسب با تفاوتی همچون واسطه قرار دادن علمایی همچون شیخ مفید ، ابن قولویه ، سید رضی و سید مرتضی و مطمئنم زیارتم با این حرکت خیلی متمایز تر و قشنگ تر شد.
پس از زیارت و اقامه ی نماز صبح به محل اسکان برگشتیم و استراحت کردیم.
در روز بعد از ادامه اون بحث های جذاب، مجدد به حرم رفتیم و حسابی زیارت کردیم.
اما در روز آخر به سمت سامرا راه افتادیم ، اول به محضر سید محمد رفتیم ، کسی پیش عرب ها از قرب خاصی برخور داره و همچنین عجایب و فضائل منحصربه فردی داره،سپس رفتیم و خداقوت گفتیم به افراد موکبی که ۱۵ روز از نزدیکی کاشمر به اونجا اومده بودند و به زوار خدمت میکردند ، پس از آن به سمت سامرا رفتیم ، از همون اول غریبی خاصی داشت ، اما با اون غریبی ، حس خوبی رو بهت میداد ، پس از زیارت به سرداب غیبت رفتیم ، سردابی که نه تنها محل غیبت صاحب الزمان بود بلکه محل تولد امام زمان و محل غسل دادن پدر گرامیشون امام حسن عسکری (ع) بود.
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
بعد از اقامه ی نماز ناهار خوردیم و آمادهی برگشتن به سمت کاظمین شدیم.
در راه چالش جذابی مطرح شد و بچه ها قرار شد همدیگرو نقد کنند ، این کار هم تفکر نقادانه ی بچه ها رو رشد میداد و هم افراد رو انتقاد پذیر میکرد
پس از اون رسیدیم به خونه و نوبت به نقد آقای فرحناکی شد و بچه ها کم نذاشتن و نظراتشون رو بیان کردند .
بعد از این صحبت ها همه بچه ها خسته بودند و شام رو خوردند و خوابیدند .
فردا صبح بود که وسایلمون رو جمع کردیم و به سمت مسجد کوفه حرکت کردیم . پس از رسیدن در مکانی ساکن شدیم و اول به مسجد رفتیم ، در اونجا به زیارت بزرگانی همچون مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و مختار ثقفی رفتیم و بیشتر با فضائل این مسجد آشنا شدیم، سپس نماز خواندیم به خونه برگشتیم ، نمیدونم چی شد که بعد از غذا دوباره گپ و گفت صمیمی شکل گرفت و گفتگو به سویی پیش رفت که بحث کربلا مطرح شد و همه دوباره دلتنگ شدیم .
بچه ها حس و حال عجیبی داشتند ، حس و حالی که منجر شد تصمیم رفتن به کربلا جدی شود و چه سعادتی از این بالاتر که روز اربعین و دو شب جمعه کربلا باشی....
همه ی بچه ها خوشحال بودند به سرعت به سوی مسجد رفتند و پس از وداع از کوفه و استراحتی کوتاه ، به سمت کربلا راه افتادیم ، تا عمود ۱۱۷۰ با ماشین رفتیم و از اونجا بود که باید تا کربلا پیاده میرفتیم .
پس از اینکه در موکبی نماز خوندیم ، بچه ها به گروه های دو یا سه نفره تقسیم شدند و اولین میعادگاه ما هم عمود ۱۳۱۵ شد .
همه ی بچه ها راه افتادند و پا در این مسیر عاشقانه گذاشتند .
رفتیم و رفتیم تا به یک دوراهی رسیدیم ، خداروشکر ما مسیر رو درست انتخاب کردیم و حرکت کردیم اما وقتی به سر قرار رسیدیم ، فهمیدیم خیلی از بچه ها اون دوراهی رو اشتباه رفتن
منتظر بچه ها تا صبح موندیم و وقتی همه اومدن و استراحت کردن دوباره تا عمود ۱۴۰۰ به صورت گروهی رفتیم . یکی از نکات جالب این سفر این بود که واقعا دیدیم که مردم عراق با هر چیزی که داشتن ، به بهترین نحو مهمان پذیری میکردند و همه جوره مایه میذاشتند.
بعد از اینکه همه ی بچه ها جمع شدند ، به صورت دسته جمعی و با تدابیر زیبایی به سمت حرم راه افتادیم ، انگار یکی داخل حرم دوباره منتظر ما بود .
رسیدیم و پس از چند موکب بالاخره رفتیم به سوی موکب قبلی خودمون و وسایلمون رو اونجا گذاشتیم.
پس از نماز و ناهار و گوش جان سپردن به سخنان حاج آقای قاسمی و قرائت زیارت اربعین ، قشنگ ترین چیز ، زیارت امام حسین بود .
رفتیم و روز اربعین هم در حرم سپری کردیم و در آخر شب هم در مقام صاحب الزمان دومین جلسه هفتگی هیئت در کربلا رو برگزار کردیم ، پس از گپ و گفت هایی حول محور امام زمان ، به موکب رفتیم و خوابیدیم .
روز بعد از شدت خستگی تا ظهر خوابیدیم و استراحت کردیم تا بتونیم آخرین شب جمعه رو به بهترین نحو درک کنیم .
تقریبا از نیمه های شب بود که پس از صرف شام ، بچه ها به سمت حرم راه میفتادند تا از قافله ی عشاق جا نمونند .
این شب هم داشت میگذشت و باید وداع میکردیم ، یکی از سخت ترین لحظات این سفر ، شاید این لحظه بود .
بالاخره از حرم جدا شدیم و به سمت موکب اومدیم و پس از جمع کردن وسایلمون به سمت نجف راه افتادیم.
در نجف اتفاقات عجیبی افتاد اما به دلیل طولانی شدن متنم ، خلاصه عرض میکنم ،
پس از زیارتی با معرفت ، به سمت موکبی حرکت کردیم و ساکن شدیم و خوابیدیم اما پس از بیدار شدن فهمیدیم که محل اسکان تغییر کرده و همه به سمت محل جدید حرکت کردیم ، در راه ناهار هم خوردیم و رفتیم تا آماده ی یک زیارت گروهی بشیم ، در زیارت های متعددی که به حرم امیرالمومنین (ع) داشتیم با علمای بزرگی آشنا شدیم و اونها رو واسطه خودمون قرار دادیم .همچنین در یک شب محضر استاد عزیزمون جناب آقای زارعین بودیم و از سخنانشون بهره مند شدیم و بعد هم یک عزاداری دلچسب و خاطره ساز در ایوان طلای حرم داشتیم که بعید بدونم از ذهن کسی فراموش بشه . همچنین در محلی که مستقر بودیم با فردی به نام آقای کاتب آشنا شدیم که اهل نیجریه بود اما برای تحصیل علوم دینی سه سال بود که در قم ساکن بودند .
برایم عجیب بود کسی که پدر و مادرش از اهل تسنن بودن و مردمان کشورش هم اعتقاد چندان درستی نداشتند ، چگونه تشیع رو پیدا کرده و برای آشنایی بیشتر اون از تمام زندگی اش گذشته ، با خودم میگفتم شاید برای همین است که ما قدر شیعه بودن خودمون رو نمیدونیم چون برای به دست اوردنش چندان زحمتی نکشیدیم اما این اشخاص از هرچی داشتن گذشتن تا به شیعه بودنشون افتخار کنن. بعد از گفتگو های صمیمانه ای که با ایشون داشتیم به وادی الاسلام رفتیم و بزرگانی که در اونجا دفن بودند رو زیارت کردیم و به موکب برگشتیم .
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
از این ها که بگذریم به آخرین ساعات حضورمون در نجف نزدیک میشدیم ، نماز صبح مون رو در حرم خوندیم و آماده ی حرکت به سوی مرز شدیم ، از مرز چذابه عبور کردیم و وارد خاک وطنمون شدیم ، و چقدر در این سفر فهمیدیم و درک کردیم که هیچ جا مثل کشور خودمون نیست اما حیف که قدر این آسایش و آرامش و امنیتی که داریم رو نمیدونیم .
از مرز به سمت قم حرکت کردیم و در آنجا در مرکز پژوهش حضرت قائم (عج) مستقر شدیم و پس از استراحت به صحبت های آقای فرحناکی در مراسم اختتامیه گوش دادیم و مرور کردیم خاطراتی که در این ایام برایمان ماندگار شده بود ، و پس از صرف ناهار آخرین زیارتمان را کردیم و راهی مشهد شدیم.
از همینجا لازم میدونم اول از خدا و اهل بیت و بعد هم از شهدای عزیزمون و در آخر هم از همه ی کسانی که خالصانه زحمت کشیدند تا ما دقیقه ای در این سفر با خیال آسوده تری زیارت کنیم ، کمال تشکر و قدردانی رو داشته باشم و امیدوارم مزدشون رو از مادرمون حضرت زهرا سلام الله علیها بگیرند .
به قلم : مهدی همرآبادی
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲