eitaa logo
🇵🇸 مجموعه فرهنگی و تربیتی هیئتُ المهدی (عج)🇮🇷
2.5هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
920 ویدیو
37 فایل
🔖هیئت دانش‌آموزی 🔖دبیرستان غیردولتی مکیالُ‌المکارِم 🔖پیش‌دبستانی و دبستان غیردولتی 🔖فروشگاه‌مجازی 🔖آکادمی‌مهارت 🔖رسانه آوینچی 👈#تربیت_چند_بُعدی👉 ارتباط با ما : 🏠مشهد_خیابان شهیدهاشمی نژاد۳۲پ۱۲ @Mohsen_farahnaki @Heyatolmahdi59 ۰۹۱۵۳۷۴۴۵۹۲
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸 مجموعه فرهنگی و تربیتی هیئتُ المهدی (عج)🇮🇷
تا لحظاتی دیگر ...
سلام علیکم به لطف خداوند متعال و محبت امام حسین علیه السلام و زحمات بی دریغ و مخلصانه شما مدیریت محترم آقا محمد حسن از وقتی که عضو مجموعه هییت المهدی عج شده ، تغییرات زیادی در رفتار و گفتار و کردار و اعتقادات داشته است. مخصوصا بعد از سفر کربلا 🥺 بسیار با احترام تر با من و پدرش رفتار میکند الحمدلله ✅ از دهه ی اول محرم که حرف کربلا رفتن بچه‌های هییت المهدی عج بود، از ته قلب دعا میکردم که انشاالله روزی پسر منم بشه و با شما خوبان راهی کربلا بشه.... با اینکه تا حالا ده بار با خودمون زیارت رفته بود ولی مطمئن بودم که با هییت زیارت رفتن بیشتر اثرات معنوی داره... که الحمدلله شاهد هم هستیم ✅✅✅ از اینکه اینقدر به بچه‌ها توصیه به احترام به والدین دارید ، واقعا سپاسگزارم و خودم هم بیشتر از قبل قدر و منزلت پدر و مادرم رو میدونم🌸🌸🌸🌸 شب خاطره بازی واقعا عالی و غم انگیز بود و موقعی که بچه‌ها رو برای بوسیدن دست مادرها امر کردید ، خیلی احساس غریبی داشتم و😭😭😭😭😭 خودم رو مدیون لطف اهل بیت علیهم السلام می‌دونم که کمکمون کردند تا بتونیم با همسرم، بچه‌ها را عاشق شون تربیت کنیم و از اینکه خداوند متعال شما را سر راه ما قرار داد، بسیار شاکریم ✅✅✅✅ انشاالله به لطف ارباب ، نگاه پر از مهر امام زمان عجل الله همیشه در زندگی شما و خانواده تان مستدام باشد
"بسم الله الرحمن الرحیم" ویژه برنامه شکرانه کربلا برای من یک یاداوری بود یاداوری از ده شب محرم یاداوری از سه شب شهادت حضرت رقیه(س) یاداوری از این که کربلا مو از شهید سید هاشم حسینی گرفتم و برنامه شکرانه کربلا بهم یاداوری کرد که وقتی از کربلا میام باید کربلایی شم. حس و حال خیلی خوبی هم داشتم.مثل وقتی که ۳۳ دقیقه مداحی از اول محرم رو پخش کردن و بهمون نشون دادن که چقدر تلاش کردیم تا کربلامون رو بگیریم اونجا تک تک روز های سفرم یاداورم شد و بهم یاداوری کرد که چه قول هایی به حضرت زهرا (س) داده بودم ولی فراموششون کردم. بهترین احساسی که داشتم موقعی بود که رفتم مادرم رو بغل کردم و دست مادرم رو بوسیدم اونجا احساسی داشتم که هیچ وقت نداشتم. اون شب شبی بود که هیچ وقت فراموشش نمیکنم. سعید حکیم نژاد
جلسه شکرانه واقعا خاطره بازی و فلش بک به سفر بود با چشم های بسته شب های محرم را بازسازی کردم و با اشک هایم کل مسیر را پیمودم با بوسیدن پای مادر نیز به معراج رفتم همین جلسه نیز خود خاطره ای خواهد شد تکرار ناشدنی با تشکر از تمام عزیزانی که در برپایی این جلسه زحمت کشیدند مرتضی لوخی
بسم الله الرحمن الرحیم سلام میخوام حس و حالمو از جلسه شکرانه براتون بگم جلسه اونشب واقعا حس و حال خوبی برام داشت چون وقتی اون صوت پخش شد یادم اومد که چقدر تلاش کردم و تو روضه ها خواهش کردم منو ببرن کربلا و الان که اتفاق افتاده بود خیلی جذاب و دوست داشتنی بود برام . ویک قسمت دیگه ار مجلس که من خیلی خیلی خوشم اومد لحظه ایی بود که گفتین که هر کس بره و دست مادر و بعدش گفتین بره دست پدرشو ببوسه و شروعی بود برای کسایی که تا حالا این کارو انجام نداده بودن و تمام این جلسه یاد آور خاطرات قبل اربعین و شکرانه کربلا رفتنمون بود محمد بیات
سلام علیکم. جلسه ی شکرانه هم مثل همه ی جلسات دیگه عالی بود.حس وحال معنوی عجیبی داشت. حضورخانواده ی شهیدفضارودل انگیزترکرده بود.وبه راحتی میشدحضورشهیدروحس کرد. مرورخاطرات روضه های محرم یک طرح ناب بود.اینکه تذکره ی کربلاروازکجاگرفتی و....آدم روبه این فکرفرومیبردکه ببین تمام اعمالت داره ثبت میشه واین اشک وگریه هااثرداره.معلوم نیست کدوم یکی موجب رضایت قلب حضرت زهرا(س)شده. اوج جلسه رومن۲جادیدم که بسیارخلاقانه وزیباطراحی شده بود. اول لحظه ای که تومرورخاطرات به حرم ارباب رسیدین(سلام ارباب😭😭😭😭)ودوم لحظه ای که فرمودین بچه هابلندشن وکف پای مادراشون روببوسن. بسیاربافکروتدبیربرنامه ریزی فرموده بودین اول به بچه هاآموختین که دعاهاوگریه هاتاثیرداره ویعدنتیجه رومتذکرشدین(رسیدن به کربلا) ودر آخربهشون یادآوری کردین که رسیدن به آرزوشون نتیجه ی دعای پدومادرشون بوده.پس شکرخداوبعدتشکرازمادرهاشون رویادآوری کردین واین سیرتربیتی روبسیارخلاقانه وماهرانه طی کردین. خداروشاکرم که بااین مجموعه آشناشدیم ودراین وانفسای آخرالزمان به لطف خودحضرت پسرم رودرمحیط امن هیئت المهدی (عج)سپردم تابه رشدوبلوغ برسه. ازجناب آقای فرحناکی نهایت سپاس وتشکررو دارم.امیدوارم نگاه امیدبخش حضرت همیشه توشه ی راهتون باشه.
با عرض سلام وخدا قوت خدمت استاد بزرگوار جناب آقای فرحناکی،قبل از هر چیز لازم دانستم از جنابعالی بابت زحماتی که درطول این سفر پر بار ومعنوی کشیدید تشکر وقدر دانی را داشته باشم ،مهدی آقا روز به روز و به خصوص بعد از سفر از لحاظ اخلاقی بسیار تغییر کرده مخصوصا درباره احترام به بزرگتر و به خصوص پدر ومادر وهمچنین از لحاظ کنترل خشم که خیلی خوب در مواقع لزوم ،خشم خود را کنترل می‌کند که همه این تغییرات را اولا از لطف خدای بزرگ وبعد زحمات دلسوزانه شما مربی بزرگوار میدانم،برخورد مهدی آقا بعد از مجلس روز جمعه که به اصرار خم شد وپای من رابوسید جدا از اینکه باعث شرمندگی من شد ولی بسیار برایم امید بخش بود که اینقدر تغییر کرده است،توجه به نماز اول وقت و مانوس بودن با شهدا به خصوص شهید عباس دانشگر هم از تغیراتی است که در ایشان ایجاد شده . مادر مهدی زارع منش
سلام و خدا قوت خدمت جناب آقای فرحناکی در مورد تغییرات پسرم در این اردو باید ذکر کنم که در این یک هفته که از کربلا اومد و در منزل در کنار مان بود تسبیح و ذکر گفتنش برایم خیلی جذاب بود... هر چند اطرافیان به خاطر مدل لباس پوشیدن و تسبیح دست گرفتنش خیلی استقبال نکردن ولی برای من و همسرم خیلی دوست داشتنی تر شده، همیشه نمازش رو سر وقت میخوند، ولی الان بیشتر برای نماز اهمیت قائل هست و وقت میزاره. قبلا به پسرم میگفتم برو فلان کار رو انجام بده میگفت چشم ولی نیم ساعت دیگه بازیم تموم بشه ولی الان تا میگم برو زباله هارو ببر یا نون بخر سریع اگه وسط بازی کردن هم باشه بلند میشه... خیلی جالبه که با خواهرش همیشه صحبت میکنه و میگه فلان فیلم رو نگاه نکن یا اگر آبجی کوچیکه میگه برام فیلم بزار براش نمیزاره ومیگه چون روی اعصاب و روانتون تاثیر داره،هرگز.. اینم بگم که برای تربیت دخترم خودم وقت میزارم ولی پسرمم خیلی توی این موضوع کمکم میکنه. در مورد شب مراسم شکرانه هم بگم که خیلی مراسم خوبی بود و همینکه بچه هارو گفتید برن دست و پای پدرو مادرشون رو ببوسن عالی بود.اون شب همسرم مراسم نبود ،ولی پسرم وقتی میبینه باباش ازش ناراحت میره سمت پدرش و همین طور که پای پدرش دراز است و جورابهایی که از سرکار اومده پاشه خم میشه و اون جوراب هارو به چشمش میکشه و بوس میده... یکی دوبار من به اش خندیدم و گفتم نکن پاش بو میده گف نه نمیخوام بابام ناراحت باشه... و اون شب فهمیدم این تاثیرات صحبت های شمای ... و اون شب هم وقتی پسرم اومد سمتم و با اون هیکل مردانه و قد بلند جلوم خم شد نمی دونستم چیکار کنم، فقط کارم شده بود گریه ...خم شدم پسرمو بلند کردم دیدم داره گریه میکنه .... کلا بچه هاغرور و این هیکل مردانه رو گذاشتن کنار و خودشون رو جلو پدرو مادرشون کوچیک کردن.... و فکر نکنم هیچکدوم از پسر های هیئت با این حرکتی که شما باعثش شدین و انجام دادن.. جلوی روی پدرو مادرشون بایستند و به جز چشم چیز دیگه ای بگن خدا ازتون راضی باشه. شما شهید زنده هستید که نه تنها اعتقادات و احکام دین رو به بچه ها آموزش میدین بلکه کاری میکنید که فرزندانمون از احترام به پدرو مادر هم غافل نشن با افتخار مادر کربلایی امیر محمد خاشعی
سلام علیکم جلسه ی شکرانه کربلا ، یک جلسه ی به یادماندنی و خاطره انگیز بود . در تمام مدت جلسه حس و حال خوبی داشتم و انگار که دوباره به کربلا و نجف سفر کردم ... اینکه خلاقیت داشتید و نوع جدید روضه خوانی رو اجرا کردید که اون صوت ۳۳ دقیقه ای بود ، هم یک نکته مثبت بود 🌹 یا علی محمدحسن غفوری منش
سلام جناب فرحناکی ممنون بابت زحمات پسرم تغییری که به نظر من امیرعلی بعد سر فردا کربلا کرده بزرگتر شده از نظر اینکه رفتارهاش بزرگانه و مردانه تر شده و عشق و حس و حالش به امام رضا(ع) بیشتر شده تو نگاهش و صحبت کردنش متوجه شدم به نظرم این طور میاد مادر بافنده
مادر سید سجاد قوسی: سلام و وقت بخیر شکرخدای مهربان رو بخاطر عشقی که ازحسین (ع) دردل وجانمان گذاشت. وشکرامام حسین (ع) رو بخاطر طلبیدن پسرامون دراین سن و سال. وتشکر ازشما بخاطر قبول زحمت و لطفی که درحق پسرامون کردین. حقیقت مهمترین و مشخصه ترین تغییر پسرم بعداز برگشتن از عراق اینه که نمازهاش رو اول وقت میخونه و اجازه نمیده قضای نمازبه گردنش بمونه. (البته قبلا هم نمازمیخوند، ولی باید مدام بهش یادآوری میکردم. ولی الان خداروشکر بدون گفتن خودش اول اذون وضو میگیره) و از موارد دیگه ادبش و طریقه ی حرف زدنش واقعا بهترشده. سعی میکنه موقع صحبت بانامحرم به زمین نگاه کنه(که این مورد قبلا درمورد غریبه هابودولی الان برای فامیلِ نزدیک هم عمل میکنه شکرخدا) طرزفکرش خیلی خیلی بزرگ و عاقلانه شده نحوه ی برخوردش با مسائل و عکس العملش نسبت به اتفاقات پیرامونش تغییرکرده(مثلا قبلا زود ازکوره درمیرفت، سریع عصبانی میشد. ولی توی این یه هفته که برگشته سکوتاش و صبرش واقعا دیده میشه) آرزوهاش عمیق تر و دورترشده(قبلادنیاش محدودبودبه چیرهای کوچک وآنی) درکل میتونم به جرأت بگم پسر نوجوونی که باشما راهی کردم برای زیارت، جوون عاقل و بالغی برگشته که بابتش شکرگذار خدای مهربان و امام حسین(ع) و شما بزرگوارهستیم. الهی به حق بی بی سه ساله و به مدد خود آقا جانمان بتونند برکات و تغییراتِ کربلاشون رو حفظ کنند و کربلایی بمانند ان شاالله ... واما درمورد جلسه ی شکرانه خداروشکراونشب توفیق حضوردربرنامه رو داشتم. واقعا این رو از صمیم قلب میگم که نمیدونم باچه زبونی و چجوری ازتون تشکرکنم بابت برنامه ی اونشب. چقدرقشنگ و زیبا به بچه ها شکرگذاری رو یاددادین. چقدرهوشمندانه بهشون یادآوری کردین که چراو چطوری رفتن. چقدربادرایت مسیر کربلایی شدنشون رو مرورکردین. خدا دراین راه ثابت قدم نگهتون داره ان شاالله و الهی رفتنتون با شهد شیرین شهادت همراه باشه. مدتهاست پسرم حرف ازشهید شدن میزنه و من باشنیدنش مدام اخم میکنم و هربارکه این آرزو روبه زبون میاره ته دلم خالی میشه. ولی اونشب وقتی توی بغل هم به گریه افتادیم.وقتی جلوم به زمین افتادبرای بوسیدن پام. وقتی پام خیس شد ازاشک چشماش. یه چیزی ازدلم کنده شد و سربه آسمان با گریه جگرگوشه م رو هدیه دادم به امام زمان(عج) و قلبا براش آرزوی شهادت کردم. ان شاالله که آقاجانمان بپذیرن... مادر سید سجاد قوسی
سلام خداقوت ....مزدکارهایتان راان شاءالله صاحبکاراصلی بابرکت وبه زودی به دستتان برساند. اعلام تشکیل جلسه چهارشنبه هیئت المهدی(عج)درمقام امام زمان(عج)برای من بااینکه حضورنداشتم خیلی باشکوه وغرورآفرین بودوباهمین حس به دیگران اطلاع میدادم. حضوردوشب جمعه درکربلا برای پسرم غنیمت بزرگی بود.که امیدوارم بتواندبخوبی بهره هایی که از این نعمت برده حفظ کند. نوای یاحیدر(ع)واعلام برائت ازدشمنان حضرت زهرا(س)که درحرم امیرالمومنین(ع)پخش میشدخیالمان ازاعتقادصحیح بچه هاراحت میشد که به لطف عنایات حضرت مادر،دست پدرانه بابای عالم مادام برسرزندگیشان است ان شاءالله. خلوت هاومستقل گذاشتن بچه هاواینکه به آنهامسئولیت میدادندواعتمادشان رانشان میدادنددررشدحس مسئولیت پذیری واستقلال طلبیشان موثربوده است مادر مهدی صاحبی
🌱 به‌ نام‌ خداوند لوح و قلم🌱 سلام مامان متین قدیریم متین از وقتی که از کربلا برگشته مسئولیت پذیر تر از قبل شده،نمازاش و سروقت میخونه و با ابجی و داداشش بهتر از قبل رفتار میکنه کاراش خیلی برام ارزشمند و خیلی خوشحالم که این سفر اتفاق افتاد و رفت تا بتونه تغییر کنه جلسه شکرانه کربلا خیلی زیبا بود اینکه برای گرفتن کربلا چه تلاش هایی کردن بچه ها و تونستن کربلایی شن اگه همین تلاش و اصرارمون برای گرفتن کربلا بود برای ظهور امام زمان بود تا حالا آقا آمده بود حداقل چیزی که از شکرانه کربلا یاد گرفتیم خواستن توانستن است.
به نام خداوند زیبایی ها :)🤍 سلام متین میگف آقای فرحناکی گفته رفتیم کربلا باید عوض شیم و برگردیم یعنی رفتی کربلا و برگشتی یه متین دیگه بشی برام خیلی جااالب شده بود،همش منتظر بودم متین برگرده و ببینم این اتفاق افتاده یا نه آخه من و خانوادمم قرار بود بریم کربلا و متین دوست داشت این سفر و با آقای فرحناکی تجربه کنه و بابام قبول کرد و متین با کاروان آقای فرحناکی راهی شد متین که برگشته بود روز اولی که رسیده بود ب صورت مکرر دست و پای بابا و مامانم و بوس می‌کرد .من خواهر بزرگتر متینم.این کار برام جالب بود چون تا حالا خیلی جاها شنیده بودم که اگه میخوای حاجت بگیری (پای پدر و بوس کن) من همیشه خیلی دوست داشتم این کار و انجام بدم ی حسی بهم این اجازه رو نمیداد نمیدونم چرا ولی نمیتونستم خم شم و این کارو انجام بدم و فک نمیکردم آدما بتونن روی هم انقد تاثیر عمیقی بذارن وقتی میدیدم متین و که خم میشه و این کار و ارزشمند و میکنه میتونم بگم متین کمک کرد تا منم بتونم این کارو انجام بدم تاثیر گذاشتن آدما خیلی عمیق میتونن تاثیر خوبی بذارن و رفتار های زیبایی رو یادمون بدن هم میتونن رفتار های ناپسند و یادمون بدن پس تو انتخاب دوست خیلی باید دقت داشته باشیم🙂 خواهر متین قدیری
سلام علیکم اون شبی که آمدم جلسه تشکر از خانواده شهدا اصلن شرایط نداشتم زیاد بشینم ولی انگار ی نفر منو نگه داشته بودکه راز گرفتن کربلا پسرمم بفهمم آخه من توفیق نداشتم شبی که شهید آوردن باشم تومحرم، فقط این رو بگم که پسرم میگفت از شهدا گرفتم کربلا مو جریانش چی بوده من تو سفر که بودید براتون فرستادم که چقدر بی تاب بوده و دل نگران که چرا نمیتونم با هیعت المهدی برم کربلا این متنی که درسفر بودید : (((((سلام علیکم خدا اجر دنیا وآخرت بده بهتون وسلامتی کامل واقعا من هر حاجتی داشتم خودم از نذر کردن به این هیعت گرفتم و حتی پسرمم گرفته، قبل که قرار به اتوبوس نبود باماشین شخصی می‌خواستین برین پسرم ناراحت بود میگفت جا کمه همش التماس می‌کرد دعا کنید اتوبوس جور بشه تامنم برم بااینکه ماخانوادگی رفته بودیم میگفت میخوام با هیعت برم سختی راه یکم درک کنم میخوام از لحاظ معنوی درست درک کنم (تاحتی پسرم اینقدر حرم امام رضا میرفت میگفت میخوام کربلا امسال فقط باهیعت برم) جالبی اینجاس که هزینه سفر هم از پدرش نگرفت دوماه رفته بود سرکار همون خودش داد وگفت میخوام برکت کنه خیلی غمگین بود میگفت دعا کنید اتوبوس جور بشه واقا فرحناکی منو بپذیرن واسمم بنویسن همش میگفت از شهدا خواستم تو دل آقا فرحناکی بندازن که من رو ببرن اون شب که اتوبوس جور شو واسم نوشت همون جان زنگ زد به من گفت باگریه مامان من رو طلبیدن همه چی جور شد اجازه هست برم حرم تشکر کنم 😭😭😭😭)))) تازه من شب شنبه که برنامه تشکر از خانواده شهدا گذاشتین متوجه شدم که چقدر سفر پر برکت بوده از خصوصیات بعداز سفر هم همین که خیلی خوب بود از وقتی وارد هیعت المهدی شده کلن اهمیت موارد معنوی وحتی گوش دادن به حرف والدینش عالی شده وهر چی بیشتر هست و این سفرها رو با هیعت المهدی میاد ثابت موندن وتغییر نکردنش رو میبینم یعنی تا میاد فاصله بیفته بین معنویتش واهلبیت خودش میفهمه برای من این مهم که خودش احساس میکنه داره دور میشه و حتی به زبون به من میگه که برام دعاکنید دور نشم از شهدا واهلبیت..... اجرکم عندالله مادر حسین صاحبی
با سلام.. آقا ابراهیم هادی میفرمایند که: اگه با امام حسین(ع)رفیق بشی،خود به خود آدم میشی.. گفتم امسال هر جوری هست اربعین میفرستمش کربلا.. دیدم میل و رغبت زیادی نشون نمیده..بی خیالش شدم..یک چند وقت گذشت..یه روز از من پرسید مامان میخوام برم دنبال کارای گذرنامم..چی؟گذرنامه؟گفت آره..گفتم برای چی گذرنامه میخوای؟گفت شاید قسمت شد برم کربلا.. چی؟کربلا؟! این بچه که میل و رغبتی نداشت..چ اتفاقی افتاده‌؟ میدونستم که اگه برای گذرنامه اقدام کنه تا دو ماه دیگه بدستش نخواهد رسید..آخه گذرنامه نداشت..یعنی تا حالا کربلا نرفته بود.. نگران بودم و غصه دار..اگه این بچه بفهمه که خیلی ناراحت میشه..بهش گفتم فعلا دست نگه دار مامان.. متوسل شدم به آقا امام رضا(ع)..من همیشه وقتی وارد حرم میشم از در باب الحسن(ع)وارد میشم و از همون جا هم خارج میشم..یعنی اولین و آخرین جایی که چشمم به گنبد نورانی آقا میفته همونجاست.. یه روز آخرین بار که از حرم خارج شدم تکیه دادم به دیوارحرم و سرمو گذاشتم و ملتماسانه گفتم آقا جان همه میگن اگه خواسته باشی بری کربلا اول باید آقا امام رضا(ع)امضا کنه..با دل شکسته ازشون خواستم راهیمون کنن.. گفتم یا امام رضا میدونم دیر اقدام کردیم..اشتباه کردیم..ولی آقا جان خودتون درستش کنید..بچم دلش نشکنه..اگه شد با همدیگه بریم..اگه نشد بچم حتما بره.‌خواهش میکنم ..یا امام رضا یه چند روزی گذشت..تو یکی از کانالای مطرح ایتا یه پیامی دیدم(نحوه دریافت گذرنامه زیارتی..این گذرنامه مخصوص ایام اربعین..۵ سال اعتبارو...) خیل خوشحال شدم..پیام رو فرستادم براش..گفتم مامان نمیخواد برای گذرنامه دائم اقدام کنی اون گذرنامه تا دو ماه دیگه بدستت نمیرسه..برو برای این اقدام کن.. من اصلا خبر نداشتم آقای فرحناکی میخوان بچه ها رو ببرن..با خودم گفتم خب گذرنامه بگیره با کی میخواد بره..خلاصه صبر کردم و گفتم خدا بزرگه..تا اینکه سه شب مراسم شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها فرا رسید..چ شبی بود اون سه شب..شهادت حضرت رقیه(س).. دست به دامن بی بی سه ساله شدم..اشک امونم نمیداد..بی اختیار گریه میکردم..خونواده شهدا رو دعوت کرده بودن..یکی از اون سه شب به یاد ماندنی پیکر مطهر شهید مدافع حرم آقا سید هاشم حسینی رو آوردن..چ حال و هوایی بود..خدایا احساس میکردی شهید حضور داره..خلاصه همینطور که تابوت شهید و میبردن دستمو کشیم رو تابوت و گفتم حواستون به محسن منم باشه..کار کربلاش گیره..شما وساطت کنید پیش اهل بیت(ع) تو یکی از مراسم شبهای محرم هم مادر بزرگوار شهید سید حمید سجادی رو دعوت کردن..ایشون هم خدا حفظشون کنه خیلی برای کربلا رفتن بچه های ما دعا کردن و پسرشون و واسطه قرار دادن.. تا اینکه تو کانال هیئت یه پیامی دیدم:(الحمدلله به آبروی شهداء ، بعد سالها امسال آرزوی دیرینه ما محقق شد و انشالله امسال کاروان هیئت المهدی (عج) راهی حرم اربابانمان می شود ...) چی؟باورم نمیشد..اسم محسن هم تو لیست کاروان بود.. قرار بود یکشنبه راه بیفتن.. مدام چک میکردم سایت اداره پست رو.. پیگیری مرسولات پستی..کد رهگیری.. پسر بزرگم متوجه شد..گاه گداری سربه سر من میذاشت..هر از چند گاهی به شوخی پیام بهم میداد:(مرسوله شما گم شده است کربلا کنسل است.. هموطن گرامی!به علت استفاده زیاد از کد رهگیری مرسوله، گذرنامه زیارتی شما باطل گردید.. 😅) اینا میخواستن یکشنبه راه بیفتن..هنوز گذرنامه تهران بود..همسرم گفتن برسه مشهد میشه رفت از پست مرکزی گرفت..فقط برسه مشهد.. روز قبل از رفتن کاروان همسرم مجبور شدن یه سفر کاری به شهرستان برن..بنابراین شب قبلش با محسن خداحافظی کردن و رفتن. محسن گفت چکار کنم مامان..برم اداره پست شاید این برگه گذر موقت پارسالو برام مهر بزنه..گفتم اعتبار نداره مامان..دعا کن فقط گذرنامت برسه مشهد..بعدا متوجه شدم یه چند باری رفته پیش امام رضا(ع) 😍 در حالت عادی خوشحالی و غم از چهرش مشخص نمیشه به عبارتی بروز نمیده..من مادرم میفهمم چ موقع غم داره چ موقع خوشحاله.. بالاخره متوجه شدم گذرنامه رسیده اداره پست مرکزی.. صبح روز بکشنبه لباساشو پوشید و رفت اداره پست..اونجا بهش گفته بودن ساعت ۲ میرسه پست منطقه برو از اونجا بگیر.. ما اطلاع نداشتیم اینا میخوان ظهر حرکت کنن..به هوای شب بودم من..تا اینکه آقای حسینی تماس گرفتن با من گفتن چی شد گذر نامه محسن اومد؟گفتم ساعت ۲ میره پست منطقه.. دوباره آقای فرحناکی تماس گرفتن که چی شد ما ساعت۳ حرکت میکنیم..چی ساعت ۳؟من فکر کردم شب راه میفتید..نه خانم ساعت ۳ حرکت میکنیم..گفتن برید اداره پست منطقه بگیرید گذرنامه رو..)
بلافاصله با پسر بزرگم رفتیم پست منطقه..محسن و دیدم..اتفاقا دو تا از هم کاروانیاش اونجا بودن..اونا هم صف واستاده بودن برای گذرنامشون..چ جمعیتی پشت دراداره پست صف کشیده بودند..خدای من..کی ماشین حمل نامه ها بیاد؟کی درو باز کنن؟دو ساعت دیگه اینا میخوان راه بیفتن..فقط دعا میکردم..اضطراب و دلواپسی که نتونن گذرنامه بگیرن تو چهره هر سه تاشون میدیدم.. به پسرم گفتم فقط از امام حسین بخواه بطلبن شما رو.. بالاخره ماشین حمل نامه ها اومد..آقايی که اونجا بود گفت تا اینا تفکیک بشه دو ساعت دیگه زمان میبره..امکان داره تا۶ طول بکشه.. خدایا..یعنی اینا از کاروان جا میمونن؟ چند بار اونجا بغض کردم..نگاه به آسمون کردم و گفتم خدایا اینا نوجوونن..اگه جا بمونن ضربه روحی بدی میخورن..آخه زائر اولی بودن تماس گرفتن گفتن چی شد..ما نهایت تا نیم ساعت دیگه آقای راننده رو بتونم نگه داریم..بعدش راه میفتیم..خلاصه قرار بر این شد بچه ها رو بفرستیم..گذرنامه هاشونو بگیرم برسونم به دست یه بنده خدایی که آقای فرحناکی باهاشون هماهنگ کرده بودن و قرار بود کاروانشون ساعت ۱۰ شب راه بیفتن..پسر بزرگم بچه ها رو به اتوبوس رسوند..الحمدلله سوار شدن و راه افتادن.. چ جمعیتی پشت اداره پست منطقه جمع شده بود.. یعنی امروز گذرنامه این سه تا پسرا رو میتونم بگیرم؟الحمدلله خدا یاری کرد و گذرنامه هاشون به دستم رسید ورفتم تحویل اون بنده خدا دادم..خدا رو شکر کردم و رفتم خونه.. اینقدر دعا کردم برای اینکه بچه ها به کاروان برسن و برن کربلا، که یادم رفت برای خودم دعا کنم.. عکس اون شهید مدام تو ذهنم مرور میشد..شک ندارم که واسطه کربلا رفتن این بچه ها اون شهید بود.اینجا بود که به من ثابت شد شهدا خیلی کار از دستشون برمیاد.. (شهدا راه کربلا رو باز کردن و الان هم واسطه کربلا رفتن ما میشن..مدیون خون شهداییم) بعضی از بچه ها به پیشنهاد آقای فرحناکی که اگه گوشی بیارید شاید بهره ای از زیارت نبرید،گوشی همراه خودشون نبرده بودن.. یکی از اونا پسر من بود..راه دور..کشور غریب..نمیشه تماس گرفت..به لطف یکی از دوستاش از طریق روبیکا باهاش صوتی صحبت کردم..چقدر خوشحال بودم..گفت مامان اینجا خیلی خوبه..کاش شما هم بودید..گفتم مامان غصه نخور که من نیستم..تو به جای منم زیارت کن..خودم نتونستم بیام پاره تنم، یه تیکه از وجودمو فرستادم..خوشحال شدم که تو رفتی به نیابت منم زیارت کن..خدا آقای فرحناکی رو حفظ کنه که این کاروانو راه انداختن.. و اما بعد از اومدن از سفر..محسن تغییر کرده..قبلا به زور باید بلندش میکردی برای نماز صبح..الان بلند میشه ما رو هم بیدار میکنه..رفتارش تغییر کرده..بیش از پیش احترام نگه میداره..یه شب قبل از خواب اومد گفت مامان برام دعا کنید.. سپاسگزارم از آقای فرحناکی و همه کسانی که باعث شدن این سفر به یاد ماندنی برای بچه های ما به یادگار بمونه..علی رغم تمام مشکلات و سختیهای این سفر خاطره انگیز.. اجرتون با بی بی دو عالم حضرت زهرا سلام الله علیها.. تو مراسم شکرانه حضور داشتم..اصلا وقتی وارد حسینیه میشی حس و حال عجیبی پیدا میکنی..یه آرامش و فضای روحانی خاصی داره حسینیه..خونواده شهید سید هاشم حسینی هم دعوت بودن..این افتخار نصیبمون شد هدایای مادر و دختر شهید رو بدیم..دستمو انداختم گردن مادر شهید و گفتم مادر جان من مدیون آقازاده شمام.. (مادر محسن کریمی)
((سلام وعرض ادب انشاءالله عزاداریهایتان قبول درگاه حق باشد)) درمورد سفر کربلاکه فرموده بودید: پسر من توفیق نداشت همسفرتان بشود ولی همین که پاروی نفس خودش گزاشت وبااینکه همسفری باشما یکی از آرزوهای بزرگش بودولی همسفرخانواده شد وپا روی خواسته اش گذاشت همین راهم مدیون زحمات شما معلم مهربان ومخلص هستیم..این رفتار پسرم را نتیجه ی زحمات شما میدانم که به احترام پدر حرفی نزد وهمراهمان شد فقط خداوند میتواند جوابگوی زحمات بی دریغ شما باشد.... درمورد مجلس با حضور پدرومادروخواهر بزرگوار شهید سید هاشم حسینی ... همیشه از خداوند میخواستم این توفیق نصیبم شود واز نزدیک با خانواده های شهدای مدافع حرم دیدار داشته باشم واین توفیق راهم شما واسطه شدید که دعاگویتان خواهیم بود... بسیار بسیار جلسه پرخیرو برکتی بود وبسیار فضای معنوی حاکم بود که تا آخر عمر درذهنمان حک خواهد شد اجرتان با مادر سادات (سلام الله علیها) 🍀🍀🍀 مادر سید مصطفی حسینی