_تجربه اولین سفر بدون خانواده و با دوستام
_ تجربه خوابیدن تو حسینیه یا به عبارتی خوابیدن توی مکان تاریخی و تجربه زیارت و تماشای این مکان از نزدیک!
_ تجربه غذا خوردن و تماشای هم زمان سریال مختار با بازیگری بچه ها و آهنگ سازیه لا لا لا عه لای خودت واسه سریال😅
_تجربه گریه از خستگی و ولو شدن کف صحن های حرم ساعت پنج صبح و در نهایت خوابیدن تو حیاط
_ تجربه اولین سفر با قطار اتوبوسی و فهمیدن اینکه وقتی تو دستشوییش کارت تموم شد حتما باید بعدش اون دکمه سبز رنگو فشار بدی چون اگه این کار نکنی افرادی که بعدت می رن دستشویی با صحنه ناگواری روبرو میشن !
_و در نهایت تجربه اینکه وقتی چند روز نباشی مامانت به طورِ عجیبی خیلی دلش واست تنگ میشه و گرفتن این تصمیم که بعضی وقتا این مدلی چند روز نباشی تا دوباره این مدل دلتنگی هایِ به شدت نادر مامانتو ببینی ! :)))))))
#سفرنامه
#سفرنامه_شماره_شانزده
#روایتسفرعشق 💕
به نام خدایی که نمیگذارد دلی بشکند
مینویسم از دل و جان مینویسم از اعماق وجودم
و سفر مشهدی که وی هیئت گفته شد وقتی تاریخ رو گفتند من نمیتونستم برم و مطمئن بودم که نمیشه خوب یه سفر بهتری در پیش داشتم ولی چون امام رضایم خیلی دلم شکست با خودم گفتم اشکال نداره یه سفر بهتری است و با این خودم رو آروم کردم اومدم خونه شب که داشتم شام درست میکردم پدرم اومد خونم و گفتن میخوایم بریم مشهد و برای یه نفر جا داریم میای شما هم بریم
و خوب چون منم خیلی دلم شکسته بود قبول کردم چمدونمو جمع کردم همه کارامو کرده بودم و چون اون روزا روزای محرم بود هر روز هیئت داشتیم اومدم هیئت به پدرم زنگ زدم میخواستم ساعت حرکت رو بدونم ولی با نهایت تاسف این بار هم امام رضا نخواست و دوباره دلم شکست دیگه ناامید شده بودم با امام رضا قهر کردم گفتم شما که قبلاً اینجوری نبودی هر وقت من دلم مشهد رو طلب میکرد میگفتی پاشو بیا فقط خودمو با این آروم کردم که میخواستم برم کربلا قتی کربلا بودم یه شب مهمون خیمهگاه شدیم سفره حضرت رقیه هتلی که ما توش بودیم یه کاروان دیگه هم بود مدیر اون گروه مشهدی بود از قضا اون شب ایشونم اونجا بودن و مداح هم بودن آخر مراسم گفتن ما هر وقت میایم کربلا ز امام رضا میخونیم چون کربلاامونو از امام رضا گرفتیم من خیلی دلم شکست خیلی گریه کردم مون شب رسیدم هتل قبلش به بچهها پیام داده بودم که مشهدین گفتم التماس دعا چون تایمی که من کربلا بودم بچههام قرار بود مشهد باشد ولی دیدم نوشتن تایممون عوض شده خیلی خوشحال شدم گفتم دیگه این سری امام رضا گفته پاشو بیا پیش خودم اسممو نوشتم قرار شد برگردم ایران مبلغو بزنم و تا جایی هم که فهمیدم آخرین نفر این گروه بودم و اون موقع بود که فهمیدم امام رضا از اونی که من فکر میکنم بهتر میطلبه.
وقت سفر رسید ساعت ۱ ظهر سوار بر قطار به مقصد حرم باباجان رسیدیم مشهد بدون اینکه استراحتی داشته باشیم رفتیم سمت حرم نگاه اول به گنبد آقا و سجده شکر یکی از بچههامون خیلی خوشروزی بود اصلا حرفم این نیستا که حسودی میکنم بهش اصلاً ولی خب حسودیمم شد هر خادمی که میومد سمتش یه چیز کوچیک کف دستش میذاشت خلاصه گذشت هر کس تو حال و هوای خودش بود زیارت میکرد یکی گریه میکرد یکی میخندید یکی از شوق زیاد نه گریه میکرد نه میخندید نه نمیتونست زیارت بره.
میخوام اون جاهای قشنگ صفحه رو بنویسم ز اینکه نذری. متفاوته بچهها کفتری که خریدن براشون و خودشون میترسیدن دست بگیرند.
از اون گیفتها و رزقهای قشنگ خانوم سه ساله که به دست کلی از زوجهای قشنگ رسید و خیلی ری اکشنهای قشنگی گرفتیم ازشون.
میدونی از چی میخوام صحبت کنم از شب آخر از شبی که خیلی سخت بود وداع با آقا از شبی که هر لحظه پر از برکت بود از شبی که با آقا تنها بودم نشسته بودم یهو مناجات امیرالمومنین زمزمه شد تو حرم عشق بازیهای دختر پدری یدونی آخه من امام رضا بابای خودم میدونم کلی باهاش صحبت کردم کلی با هم قول و قرار گذاشتیم و وقتش رسیده بود که دعای وداع رو بخونم و برگردم سخت بود پر از بغض و گریه بود ولی خب مجبور بودم برگردم.
رسیدم حسینیه رفتیم سمت قطار شدم وقتی سوار قطار شدم فقط همین به ذهنم اومد از بهشت برگشتم به تبعیدگاه خویش.
شاید قشنگ تعریف نکردم طولانی شد با خوندنش شاید سرتون درد بیاد ولی گفتم با من همسفر باشید.
امیدوارم هر کسی با خوندن این سفرنامه دلش خواست بره حرم بابا جون زود زود روزیشون بشه ان شاءالله.
بهقلمیکدلتنگحرم.
و من الله توفیق
#سفرنامه
#سفرنامه_شماره_هفده
#روایتسفرعشق 💕
خستگی تمام وجودم رو در آغوش گرفته
دیگر انرژی برای ایستادن ندارم همان طور که از سرعت دویدنم کم میکنم دستم را به نشانه وایسادن برای بچه ها بالا میارم خود را کنار دیوار صحن انقلاب میرسانم پا هایم دیگر یاری ام نمی کند میشینم و سرم را روی زانو هایم میزارم دلم کمی درد دل و تنهایی میخواد دلم میخواهد در آغوشی که به رویم باز شده زار بزنم دقایقی توجه ام را به بچه ها میدهم این روز ها خیلی مشکوک میزنن شانه ام را بالا می اندازم خب که چی مثلا قرار است چه کنند میخواهم دوباره حواسم را بدهم به گنبد طلایی که وجودم را در بر گرفته
که با حرف ندا و مائده چشمانم از تعجب گرد میشود که با صدای مائده خنده ام میگیرد
گفتم چشم هایت را ببند نه که برایم گرد کن
دلم نمی خواهد که ذوقش را کور کنم پس بدون هیچ اعتراضی چشم هایم را می بندم
با بستن چشم هایم تازه میفهمم چقدر خوابم می آید میخواهم چشمانم را باز کنم تا جلو گیری کنم از خواب احتمالی که یادم می افتد که برای چه چشمانم را بستم کلافگی ام اجازه سکوت بیشتر را بهم نمی دهد همان طور که چشم هایم بسته است شروع میکنم به غر زدن
ادامه دارد ...
بعد از ثانیه هایی که به طولانی ترین زمان ممکن گذشت اجازه دادن چشم هایم را باز کنم با باز شدن چشم هایم تصاویر برای غیر قابل باور است لبخندی که بر صورتم خود را مهمان کرده ذوقی که اجازه آرام ماندن را بهم نمی دهد دست هایم را روی دهانم میگذارم تا جلوی صدای جیغ را بگیرم نگاهم در نگاه بهترین و با معرفت ترین رفیق هایم گردش پیدا میکند باز نگاهم رو مهمان صندلی پر از لواشک و کاکائو و کیک و گنبد طلایی میکنم
گنگ بودن و ذوق هر دو درهم در صورتم دیده میشود که مائده سکوت جمع را میشکند
_خب ۶ ماه از روز تولدت گذشت ولی روزی که قرار بود تولد بگیریم رو کنسل کردی برای شهادت زائرای حاج قاسم ما هم دنبال یه فرست خوب بودیم تا برات جبران کنیم
نمیدانم چه چیزی برای لطف و مهربانی شان
بگویم یا چطور بگویم خودم را در آغوششان ميندازم
چشمانم را می بندم و زیر لب میگویم خدایا ممنونم برای رفیق های از نجس امام رضایی
خوشا آن کس که در دنیا رفیقی باوفا دارد ♥️🫂
#سفرنامه
#سفرنامه_شماره_هجده
#روایتسفرعشق 💕
و اما از الان ماموریت خطیر داوری به عهده شماست و شما مسئولید که به دوتا از بهترین نوشته ها رای بدید ❤️🌱
https://EitaaBot.ir/poll/i0upro
پ.ن : چون آثار زیاد بود دلم نیومد بگم بین هجده تا اثر فقط یکی رو انتخاب کنید 🥲
البته که همه دوستان برندهان چون نگاه خاص حضرت رو برای خودشون دارن ✨💚
برای رای دهی فقط کافیه بزنی رو لینک پست بالا👆🏻
و سفرنامه شماره مورد نظرت رو انتخاب کنی✅❤️
به همین راحتی و خوشمزگی 🥳
وقتی میگم اولُ آخر همهاتون برندهاید یعنی این .... ❤️🌱
سفرنامههاتون همینقدر جذابِ 🤌😎
- DOKHTARAN|هیئتدخترانطوبی 🌿
ولی خدایی انتخاب خیلی کار سختیه 😐
الان من خودم هنوز رای ندادم چون نمیتونم تصمیم بگیرم 🥲
ولی طلوع افتاب کنار دوستان یک چیز دیگه است 🌥
- DOKHTARAN|هیئتدخترانطوبی 🌿
سلام سلام 👋🏻
شب شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام رو خدمتتون تسلیت عرض میکنم .