#سودای_عشق
در کمد باز بود ولی محتویاتش چیزی جز لباسهای مرد بی نام این خانه نبود .
کاور لباسها را عقب و جلو میکردم که با دیدن شال زیبائی توجهم جلب شد .
چه قشنگ بود ولی بودنش بین این لباسها عجیب نبود؟
شال را بیرون کشیدم .
بااینکه میدانستم این کار درست نیست ولی تمام حرکاتم غیر ارادی بود و از روی کنجکاوی .
عطر آشنائی داشت.چشم بستم و دوباره سرم را فرو بردم تو شال . چقدر آشنا بود !
" جوانهء جوان ! جادوی زندگیم میشی ؟ "
همین یک جمله کافی بود که یکباره سیل عظیمی از اطلاعات و خاطرات به مغزم سرازیر شده و حالم را خرابتر از قبل کند .
این مرد .... این مرد نامرد پرهام بود !
خدای من !
من اینجا و کنار گرگی که مطمئنم سالهاست برای دریدن من و زندگیم دندان تیز کرده ، چکار میکنم ؟
مغزم در حال انفجار بود و تصاویر یکی پس از دیگری راه خودشان را به ذهنم پیدا میکردند ...
https://eitaa.com/joinchat/1176764477Ce24099499e
#پارت_واقعی_رمان
#سودای_عشق
در کمد باز بود ولی محتویاتش چیزی جز لباسهای مرد بی نام این خانه نبود .
کاور لباسها را عقب و جلو میکردم که با دیدن شال زیبائی توجهم جلب شد .
چه قشنگ بود ولی بودنش بین این لباسها عجیب نبود؟
شال را بیرون کشیدم .
بااینکه میدانستم این کار درست نیست ولی تمام حرکاتم غیر ارادی بود و از روی کنجکاوی .
عطر آشنائی داشت.چشم بستم و دوباره سرم را فرو بردم تو شال . چقدر آشنا بود !
" جوانهء جوان ! جادوی زندگیم میشی ؟ "
همین یک جمله کافی بود که یکباره سیل عظیمی از اطلاعات و خاطرات به مغزم سرازیر شده و حالم را خرابتر از قبل کند .
این مرد .... این مرد نامرد پرهام بود !
خدای من !
من اینجا و کنار گرگی که مطمئنم سالهاست برای دریدن من و زندگیم دندان تیز کرده ، چکار میکنم ؟
مغزم در حال انفجار بود و تصاویر یکی پس از دیگری راه خودشان را به ذهنم پیدا میکردند ...
https://eitaa.com/joinchat/1176764477Ce24099499e
#پارت_واقعی_رمان