4_5915682379195747663.m4a
18.79M
🪴جرعه ای از کتاب:
ناتانائیل، کاش هیچ انتظاری در وجودت حتی رنگ هوس به خود نگیرد، بلکه تنها آمادگی برای "پذیرش" باشد.
منتظر هر آن چه به سویت میآید باش و جز آن چه به سویت میآید، آرزو مکن☄
بدان که در لحظه لحظهی روز میتوانی خدا را به تمامی در تملکِ خویش داشته باشی. تملک خدا یعنی دیدن او، اما کسی به او نمی نگرد. ناتانائیل تنها خداست که نمی توان در انتظارش بود.
در انتظارِ خدا بودن، ناتانائیل، یعنی در نیافتنِ این که او را هم اکنون در وجود خود داری!
تمایزی میان خدا و خوشبختی قائل مشو و همهی خوشبختی خود را در همین دم قرار بده.
به شامگاه چنان بنگر که گویی روز بایستی در آن فرو میرد؛
و به بامدادِ پگاه چنان که گویی همه چیز در آن زاده می شود. نگرش تو باید هر لحظه نو شود.
📚مائده های زمینی#آندره_ژید
@hiook
با ما بشنوید🤍
4⃣
دوست دارم آدم اشتباه بکند ...
این تنها برتری انسان بر سایر موجودات است . به این ترتیب است که آدم به حقیقت میرسد ! من یک انسانم و چون اشتباه میکنم ، انسان هستم .
هرگز کسی بدون دست کم چهارده بار یا شاید صدوچهارده بار اشتباه کردن به حقیقت دست نیافته است ، شاید هم خود این موضوع یک افتخار باشد !
@hibook
#جنایت_و_مکافات
#داستایوفسکی
4_5897518442809921308.mp3
2.15M
شاعر، وقتی این شعر را میسراید که در دوران استعمار فرانسه، در زندان بوده... نه کاغذی داشته و نه قلمی، روی دیوارِ سلول، این شعر را با خونِ خود مینویسد...
@hibook
#برشی_از_کتاب
«پدرم میگفت در سرزمینی که جنگ و گرسنگی باشد،
انواع و اقسام دین و خدا و باور و خرافات به وجود میآید،
یادت باشد خدا یکی است و او هم ارحم الراحمین است.»
✍️ #عباس_معروفی
📗 #سال_بلوا
@hibook
بر شما باد به تفكّر،
كه تفكّر مايه حيات قلب شخص بصير
و كليد درِ حكمت است.
✍️ امام حسن عليه السلام
📗 إعلام الدين، ص ۲۹۷.
@hibook
▫️
کاش مثل درخت بامبو بودم که به جایی تعلق ندارد. قسمتی از ساقهاش را جدا میکنیم، بدون ریشه، هر جا که شد میکاریم. طولی نمیکشد که از ساقهی بلند ریشههای تازهای میروید. رویشی دوباره در زمینی جدید. بیهیچ گذشته و حافظهای.
🖊#ساقه_بامبو
📚#سعود_السنعوسی
@hibook
چراغ اتاق آقای بکت تا ساعت دو بامداد روشن بود. حدود ساعت یک بامداد به ملاقات او رفتم، در زدم، جواب داد. پشت میزش در حال مطالعه بود. به او پیشنهاد کردم مطالعه را در تختش ادامه دهد تا وضعیت بدنش را تغییر دهد و خیلی خود را خسته نکند.
ترز، کمک پرستار( ساعت۰ تا ۸)
بخشی از یادداشتهای پرستاران بکت در۳ اوت ۱۹۸۹
روزهای پایانی زندگی بکت در آسایشگاه تیر-تام
برگرفته از رمان تیر- تام اثر ملیس بسری
ترجمهی حمیده معدنی و نگار نباتی
نشر ثالث
@hibook
تردید در انتخابِ راه، همه ی عمر رنجمان داد
چه میتوانم به تو بگویم؟
چون نیک بیندیشی هر انتخابی هراس آور است!
#مائده_های_زمینی
#آندره_ژید
@hibook
مردمان باستان میدانند که هر واژهای زادهی واژهای دیگر است و نیز اینکه خیال تنها از این رو به قدرت میماند که هیچیک از این دو نمیتواند بر Nada¹، هیچ، Niente²، حکم براند. خیالِ هیچ، یا باور به حکم راندن بر هیچ، صرفا شکلی _و چه بساط مطمئنترین شکل_ از دیوانه شدن است. هیچکس به قدر جوزف کنراد در دل تاریکی یا ویلیام استایرون در بستر سایهها از این حقیقت آگاه نیست: پادافره گناه نه مرگ، که انزواست.
خودم با دیگران
نوشتهی کارلوس فوئنتس
ترجمهی عبدالله کوثری
نشر ماهی
صفحهی ۵۷
١.واژهی اسپانیایی به معنای هیچ.
۲.واژهی ایتالیایی به معنای هیچ.
#تمنا
@hibook
هنر مجاهد
تقریبا چند سال بعد از انقلاب ، یه گزارشگری میاد از "محمود دولت آبادی" میپرسه : چرا با وجود این همه م
.
چرا من باید از سرزمینم برم؟!
انسان چجوری میتونه عمر و زندگیش رو جا بذاره و بره؟!
طبعاً منم به این فکر کردم که بین همه ی رفتگان و روندگان من جزو کدوم دسته قرار میگیرم؟
یه دسته جونشونو برداشتن و رفتن که طبعاً موجه است و من جزو اون دسته نبودم.
چون سخت بود که دلیلی پیدا کنم و "باور" کنم که جونم در خطره.
یه دسته پولهای یغمایی خودشونو برداشتن و رفتن و من قطعاً جزو اونا نبودم که بتونم میهنم رو تو یه چمدون کوچیک و یک دسته چک مسافرتی جا بدم.
یه دسته تخصّص و دانش خودشون رو برداشتن و رفتن؛ و من تخصّص و دانشی هم نداشتهم و ندارم.
و یه دسته ای انبوهی از «بیتابی و «کمطاقتیِ» خودشون رو برداشتن و رفتن ؛ که من هم جزوشون نبودم.
عده ای هم «روح» خودشون رو برداشتن و رفتن - که کاش نرفته بودن. - و من ممکن بود که تو اون جمع بگنجم ؛ اما وقتی تأمل کردم دیدم تو اون جمع هم نمیتونم جا بگیرم.
که من در جستجوی «تشنگی» هستم ، نه در پی «رفع تشنگی» و روحِ من اگر نفَس و صدایی داشته باشه شنونده هاش هم اینجا هستن.
گمان میکنم زود معلوم میشه که این جمع ، علی رغم آزادی بیانی که پیدا کردن دچار اشتباه شدن که رفتن...
جالب اینه که به محض رسیدن به اون طرف مرزها میکروفون رادیو بیبیسی جلوشون سبز شد ، چند دقیقه ای شکوه و گلایهشون رو پخش کرد و پرونده رو بست.
من هر وقت صدای یکی از این دوستان رو شنیدم با خودم گفتم " این یکی رو هم کله کردن. ".
من رنج و سختی کشیدن رو با عشقِ به امکان زندگی و شادی تحمل میکنم.
«تحقیر» رو با «کار» جبران میکنم و «ناامیدی» رو با «آرزوهای بزرگ» پس میزنم.
و راستی چرا من باید از میهنم برم؟!
صرف خلاف آمد زمانه؟!
«لاف عشق و گله از یار؟» نه ؛ زندگی من ثقیل تر از آن است که بتوانم زود و آسان جا به جایش کنم.
واقعاً آدمی رنج هایش را بار کند و کجا ببرد؟
آخر زندگی انسان که با باد پر نشده است.
«سرو» نیز تا زمانی که در خاک خود ریشه داشت «سرو» بود.
اما چون از قلب خاک به دَرکشیده شد ، هرچه شاید بود و توانستی شد ، اما «سرو» نبود.
#محمود_دولت_آبادی
@hibook