برای همراهان ارجمند و مخاطبان گرامی ام .
الهی که خیر ببارد .
🌸🍃🌿❤️🌿🍃🌸
پشت هیچستانم
https://eitaa.com/joinchat/1942683888Cd71dac5320
👌 ملیحه پیران کاشانی
« همای »
🍂🍃🌷🖤🌷🍃🍂
پنجشنبه ها
خون می پاشند
در چشم آسمان ..
امان از آه زمین ...
🍀🍃🌹🍃🍀
پشت هیچستانم
https://eitaa.com/joinchat/1942683888Cd71dac5320
برادر و دوست گرامی ام آقای
محمد مقنی « صالحی » ، از همراهان گرامی کانال و ساکن محمدآباد بخش مرکزی با دقت تمام در خصوص پست ؛
# حاج _عباس _ مختار
مطلبی را ارسال فرموده اند که آن را عیناً تقدیم میدارم .
سپاس از حضور و دقت نظر ایشان
پذیرفته باد ، ملاحظه بفرمایید :
🌸🍃👇👇🍃🌸
👌 سلام سعید جان
حال و احوالت چطوره
این مغازه عباس مختار رو با این که مختصر توصیفی و در قالب یک پست قرار دادی ولی اندازه چند صفحه در ذهن مخاطب بسط داده میشه
الآنم یک نفر هست مغازه عابری در...
این یه تکنیک ناب نویسندگیه که مخاطبی که نمیشناسه رو تا دم چشمه میبری و تشنه برمی گردونی و توصیف برخی چیزها رو میگذاری ذهن مخاطب انجام بده و ...
منتظر ادامه روایت می مانیم .
🌷🍃❤️🍃🌷
پشت هیچستانم
https://eitaa.com/joinchat/1942683888Cd71dac5320
May 11
... ✍ بعداز « کماج هایی » که نام برده شد تکه های برش خرده نان بربری تازه ای بود که آنها را داخل نایلونی مرتب چیده بود و گویا حاجی به انتظار رسیدن مشتری های است که تا چند دقیقه دیگر به صف شده و از سر کول هم بالا خواهند رفت برای خرید لقمه ای از آن نان های خواب خورده . دانش آموزانی شاید که نه ،، قطعا با تکه برش داده شده از همان نان تا وقت ناهار شکم خود را سیر نگه میداشتند . بگذریم ؛ آن سالها تنقلات و بقول امروزی ها آنقدر تجملات و خوراکی های جور وا جور نبود . ولی حاجی سعی بر آن داشت پیشخوان مغازه خود را رنگ و نو نوار داشته باشد . مثلاً چند نمونه آدامس ، جعبه راحت حلقوم ، بسته های تمر بویژه آن فرم جدیدش که
« تمر هندی » نامیده میشد و به قولی # ورجن روز بود و تازه به بازار آمده بود ، چنان آب از لب و لوچه بچه ها سرازیر میکرد که نگو ، ولی یکی دوقلم جنس دیگر هم باید نام برده شود ولی برای من از همه جذاب تر شکلات های رنگی قلمی شکل بود که نمی توانستم از آنها چشم بردارم و بیشتر گزه های قندی مکعبی در نایلون پیچیده ای که تازه به آبادی ما رسیده و آن روزها فقط برای بچه مایه دارها خود نمایی میکرد . خیلی حاشیه نروم که نهایت ماجرا هرچه بود به دست تنگی و بی پولی خانوادههای آن زمان ختم میشد وجیب بی پول دانش آموانی که شاید اندکی مقابل مغازه حاجی توقف میکردند ، دید زده و دلشان میرفت چیزی نمی توانستند خرید کنند و یا آنکه به خرید کمترین و ارزان ترین جنس قناعت کرده و سپس راهی مدرسه میشدند .
میخواستم از ادامه همین داستان به مطلبی # اعتراف کنم که دلم راضی نشد وگفتم بگذرم و چند سالی از آن زمان دور شوم تا بشنوید ادامه داستان را ...
سالها گذشت ، ما و هم دوره ای ها بزرگ وبزرگتر شدیم . یکی ادامه تحصیل میداد ، یکی انصراف داده کمک حال خانواده اش میشد و یکی شاید با شرایط ادامه تحصیل روزانه نمی توانست ادامه دهد و در مقطع شبانه درس میخواند و همه چیز به سرعت برق و باد میگذشت .
حقیر که از بچه های شیطون ولی علاقمند به درس و مشق بودم سالهای هنرستان و دانشگاه را طی کرده و بقول حالاهایی ها : برای خودمون آره ،، شده بودیم بچه مثبت . آن زمان به نیمه ده هفتاد رسیده بودیم .
از بخت و اقبال سرنوشت ، برایم تقدیر کرده بود در فرمانداری شهر مان مشغول کار شوم، برای خودمان برو و بیایی ،،، تا فراموش نکرده ام اشاره کنم :
پس از گذشت سالهای شصت و جدایی از محله سلمقان بیدگل به همین منوال از خاطرات دوران راهنمایی و مدرسه آن زمان و دیگر بچه ها فاصله گرفته و به طبع ، دوران خوب روزگار سپری شده با حاجی نیز به دست فراموشی سپرده شده بود ولی یک ؛؛؛
# حسرت در ذهن من نقش بسته بود و ماند و ماند تا آنکه ...
روحش قرین رحمت و مغفرت الهی
🌱🍂🍃
پشت هیچستانم
همزمان با سالروز آزادی # خرمشهر
یاد و نام شهیدان عزیزی که در راه و خلق این # حماسه جان خویش را تقدیم کرده و در خون خویش غلطیدند گرامی بداریم با ذکر شریف # صلوات
🍃🌷☘🌹☘🌷🍃
با تشکر و قدردانی از مدیریت محترم کانال # صدای _ یزدل ، دوست و برادر ارجمندم جناب آقای یاسر قصابی و ادمین های محترم این کانال که در بازتاب و نشر پست های کانال حقیر اقدام و لطف شان جاری ست .
مهرشان را سپاسگزارم .
🌸☘🍃❤️🍃☘🌸
پشت هیچستانم
https://eitaa.com/joinchat/1942683888Cd71dac5320
🍃🌹👇👇👇🌹🍃