[قایقِ کاغذی]
یک جفت کفش
چند جفت جوراب با رنگهای نارنجی و بنفش
یک جفت گوشوارهی آبی
یک جفت…
کشتیِ نوح است
این چمدان که تو میبندی!
بعد
صدای در
از پیراهنم گذشت
از سینهام گذشت
از دیوارِ اتاقم گذشت
از محلههای قدیمی گذشت
و کودکیام را غمگین کرد.
کودک بلند شد
و قایقِ کاغذیاش را بر آب انداخت
او جفت را نمیفهمید
تنها سوار شد
آبها به آینده میرفتند.
همینجا دست بردم به شعر
و زمان را
مثل نخی نازک
بیرون کشیدم از آن
دانه های تسبیح ریختند:
من… تو
کودکی…
…قایق کاغذی
نوح…
…آینده
…
تو را
با کودکیام
بر قایق کاغذی سوار کردم و
به دوردست فرستادم
بعد با نوح
در انتظار طوفان قدم زدیم.
-گروس عبدالملکیان.
هوا گرم است. گرم و کثیف. گرمای ماندهی مرداد با گرمای تازهی خرداد فرق دارد. گرمای خرداد نو است و آفتاب تمیزش، نور میریزد روی آدم. مرداد اما چرک و چرب است و بوی گندِ ماندگی میدهد. حتا آفتابش هم، از لای کلی کثافت رد میشود و میچسبد به تن و هیچ راهی برای خلاص شدن از بوی مُرده و خفهاش نیست.
-پاییز فصل آخر سال است-
|هیرمان|
[مرا از میانِ تاریکی بیرون بکش. اگر که دستانت، از تیرگی نمیترسند..]
[مرا از لای برفها بیرون بکش. اگر که دستانت، از سردی نمیترسند..]
ممنونم ازتون دوستانم که پیامهای اینجا رو فور زدید. دیدمشون::
دمتون گرم جدی. ارزشمند بود برام.