"
از آینه بپرس
نام نجاتدهندهات را
آیا زمین که زیر پای تو میلرزد
تنهاتر از تو نیست؟
"
پیغمبران، رسالت ویرانی را
با خود به قرن ما میآورند؟
این انفجارهای پیاپی،
و ابرهای مسموم،
آیا طنین آیههای مقدس هستند؟
ای دوست، ای برادر، ای همخون
وقتی به ماه رسیدی
تاریخ قتل عام گلها را بنویس.
"
حس میکنم که میز فاصلهی کاذبیست در میان گیسوان من و دستهای این غریبهی غمگین.
"
حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو میبخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه میخواهد؟
|هیرمان|
[عاقبت او پیروز شد] عاقبت او پیروز شد چون با صداقتش با من جنگیده بود باقی قصهی مغلوب شدن من است خ
[خودم]
باید خودم
باد را متقاعد کنم
که نوزد
باید خودم حرمت کلبهام را
به دریا گوشزد کنم
زمین
جای خطرناکی است
و کسی که
باید بیاید،
همیشه دیر میآید.
-رسول یونان.