همه چیز را دقیق و عمیق نگاه میکنم ،
انگار میخواهم بعد از مرگم هم
- که نمیتوانم به هیئت بروم - همه را
به خاطر داشته باشم .
مثلا آن کتیبه سبزِکوچک که رویش نوشته :
" غبارِکفشِعزادارِتو شفا دارد ؛
چرا که روضهیِتو بویِکربلا دارد " ،
در باد تکان میخورد و شعرش در هم میرود .
یا آن چراغْ قرمزها که مرا یادِدستهایِمردها
میاندازد موقعِسینهزنی که پایین و بالا
میرود ؛
رویِدستم هالهای قرمز احساس میکنم و بعد
میفهمم آنها روشن شدهاند ..
و نسیمی که هر سال شبهایِاول میوزد .
من قسم میخورم این نسیم حالتی متفاوت
دارد .
بویی ندارد و صدایی نیز . اما ، مطمئنم اگر در
جایی و در زمانی دیگر بر من بوزد ،
باز هم میشناسمش که این
نسیمِشبِاولِمحرم است .
یا همین تکه از پارچه سیاهِکنارم که چاک
خورده و پنجرهای شده به طرف دیگرش .
میدانم ! شب یازدهِمحرم قرار است تا یکسال
دلم برایِهمین پارگی هم تنگ شود ..
همه چیز زیباست و عمیق همهیِاین زیباییها
را مینوشم .
حتی صدایِآن پسرِاحتمالا سیزده - چهاردهساله
که دارد میکروفونها را امتحان میکند .
صدایش خوب نیست و کاملا ناپخته است !
اما آن را هم مینوشم ، انگار داوودِنبی ست .
و بیشتر از همه ، خانهام را در ذهنم حکاکی
میکنم . هم برایِرفعِدلتنگی هایِبعد از مرگ
و هم این تنها داشتهیِمن است که تمامقد
بر آن تکیه کردم .
بر همان بخار ها که آرام از سطحِلرزانِچایها
بلند میشود و خیلی هم سست به نظر
میرسد ، تکیه کردهام .
اگر بیدقتی کنیم یا عجله و زودتر لیوانها را
پر کنیم چایی سرد میشود ، و بخاری دیگر
از آن به آسمان نمیرود .
همین چایی سرد وجودِمرا گرم نگه میدارد
انگار امید !
ادامه دارد ..
هدایت شده از Ekhrajiha | اخراجیها 🇮🇷🇵🇸🇱🇧
شب تا صبح داریم میم میخونیم، صبح تا شب داریم با همون میم ها باهم صحبت میکنیم..
پسر واقعا "میم" داره جایگزین امثال و حکم میشه..
✓ گرافات شوریده یک گیاه سمی
@Ekhrajiha
همیشه از میان شعرهایِدفترچه مداح ها ،
آنی بیشتر بر قلبم زخم میاندازد که غمش
از جنسِلطافتِروح باشد و نه از جنسِجسم .
مثلا در شبِهشتم ، صدایِ"ولدی علیِ"حسین
به مراتب پر غمتر است تا شعرِ"چه کنم از عبا نریزی .."
اولی ، همان زخمیست که پدر بر روحش
خورده ، روحش زخمی و قلبش پاره پاره شده .
این تکهپارههایِقلبِپدری پسر مرده ست .
دومی ، همان زخمیست که پسر بر جسمش
خورده ،تنش زخمی و بدنش پاره پاره شده ..
این تکهپارههایِهمان پسر است که پدرش
دارد ذوب میشود .
این ذوب شدن عزایِحسین است که عزای
ماست . عزای شیعه !
روحِمردی زخم شده ،
زخم که نه ! تکه تکه شده . کدام روح ؟
همان روحی که ستون جهان است .
و " سقط الحسین من الفرس "
عزتِجهان پیشِچشمِدشمن از اسب به زیر
برود ، این همان دردِروحآلودهست که
عمیق چنگ میزند .
گرچه حسین در ظهرِعاشورا هم از اسب
افتاد ، اما از زخمهایِتنش بود که گونههایش
به خاک رسید .
اینجا پسر مرده ، پدر ، بی زخم میافتد .
تصحیح میکنم ، بیزخمی بر تن میافتد ورنه
روحش که خنجر خنجر شده ..
ای کاش امشب هزاران سال طول
میکشید و من میتوانستم هزار سال اشک
بر آقامعبّاس بریزم ..
هرازچندگاهی دست بکشید به صورتتان
چند قطره اشک بگیرید و خیسیِسرِانگشتانتان
را ببوسید .