🔴به مناسبت سالگرد شهادت سردار سرافراز اسلام، شهید "حاج قاسم سلیمانی" ؛ مسابقه ای با عنوان: "تأثیرگذارترین جمله از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی" در کانال برگذار میگردد.
🎁همراه با اهدای ۵ جایزه ۵۰ هزار تومانی به پنج نفر به قید قرعه
❓سوال مسابقه: تأثیرگذارترین جمله از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی برای شما کدام است؟
✅ارسال پاسخ به شناسه⬅️ @hmmnaseh
🔰مهلت: دوشنبه شب، ساعت 12
#جان_فدا
#حاج_قاسم_سلیمانی
#مسابقه
╔══❖•° 🍁 °•❖══╗
@hmmnasehe
╚══❖•° 🍁 °•❖══╝
9304766093.pdf
8.27M
📝 کتابچه میثاقنامه مکتب حاج قاسم
🔹حاوی #وصیت_نامه سپهبد #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
╔══❖•° 🍁 °•❖══╗
@hmmnasehe
╚══❖•° 🍁 °•❖══╝
ناصح
3⃣ یه چیزی هم که خیلیا نگرانش هستن اینه که فلانی به ما گفته دلمو شکستی، باید بگیم که: این جوری نیست
سلام 🌸
از حق الناس صحبت می کردیم.
✅ همون جوری که الآن برا زندگی کردن احتیاجاتی داریم، مثل آب و غذا و لباس و ...
بعد از مرگ هم که زندگی تازه ای رو شروع می کنیم احتیاجاتی داریم.
👈اینجا برای بر طرف شدن این نیازها پول خرج میکنیم،
آخرت باید چه کار کنیم؟!
❗️تنها سرمایه ما بعد از مرگ ایمان و اعمال صالحی هست که تو دنیا انجام دادیم،
و به جز این چیزی برا تهیه احتیاجاتمون در زندگی اخروی نداریم.
♦️حالا حساب کنین به یه نفر ظلم کردیم، بهش ضرر مالی یا آبرویی زدیم، روز قیامت همه محتاج هستن، همه درگیر هستن، همه مضطرب و ...
تو اون وضع طلبکار ما رو پیدا می کنه،
میگه یالله بدهیت رو همین الآن جبران کن که خودم بد جور گیرم!
◀️ خب باید چه کار کنیم؟!
مال و اموال که نداریم، از اعمال خوب ما برمیدارن و میدن به اون!
یا از اعمال بد اون میدن به ما
تا این جوری بدهی ما صاف بشه!
💢 تصور کنین
طرف زحمت کشیده، پول خرج کرده رفته زیارت،
وقت گذاشته قرآن خونده و استغفار کرده،
رفته نماز جماعت،
صدقه داده و ...
همه اینا به راحتی منتقل میشه به یه نفر دیگه🤦♂
چرا؟
چون غیبتش رو کردیم!
حقش رو خوردیم!
بهش ضرر زدیم!
به همین سادگی
✅ پس تا تو دنیا هستیم جبران کنیم،
خیلی کم هزینه تره، خیلی به صرفه تره،
نزاریم کار به اون طرف بکشه!
#مقابله_بامشکلات
#ناامیدی
#حق_الناس
╔══❖•° 🍁 °•❖══╗
@hmmnasehe
╚══❖•° 🍁 °•❖══╝
هدایت شده از هر روز با قرآن (ناصح)
#هر_روز_با_قرآن
#صفحه_86
به نیابت از شهدای اسلام هدیه به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
ناصح
سلام 🌸 از حق الناس صحبت می کردیم. ✅ همون جوری که الآن برا زندگی کردن احتیاجاتی داریم، مثل آب و غذا
میخوام چند تا حکایت در مورد حق الناس بگم؛
البته یکی یکی.
⬅️ یکی از اهالی نجف قصد سفر میکنه، او جواهراتی داشته برا این که خیالش راحت باشه میگه اینا رو پیش یه آدم مطمئن امانت بزارم.
مغازه عطاری رو نزدیک حرم امیر المومنین علیه السلام میبینه.
متوجه میشه هر روز بعد از نماز ظهر مردم داخل مغازه این عطار جمع میشن و براشون صحبت می کنه، آیه و روایت و نصیحت و ...
با خودش میگه معلومه این عطار انسان خوب و قابل اعتمادیه، جواهراتش رو پیشش امانت میزاره و به سفر میره.
⬅️ وقتی از سفر برمیگرده سراغ امانتش میره، ولی عطار همه چیز رو انکار میکنه و میگه امانتی پیشم نداری !!!
✅ مضطرب و نگران به مولا علی علیه السلام پناه میبره که آقا به دادم برس که مالم از دست رفت؛
خوابش میگیره، در خواب حضرت رو میبینه که بهش میگن:
آخر شب از شهر خارج شو، اولین کسی رو که دیدی مشکلت رو بهش بگو.
◀️ همین کار رو میکنه، اولین شخصی که میبینه یه پیرمرد عابد و صالح هست که برای گذران زندگی هیزم جمع میکنه تا بفروشه.
خجالت میکشه مشکلش رو به پیرمرد بگه، دوباره برمیگرده حرم و توسل میکنه بازم همون خواب رو میبینه.
شب دوم هم بیرون شهر میره ولی بازم خجالت میکشه به پیرمرد چیزی بگه،
شب سوم هم همون خواب رو میبینه،
به بیرون شهر میره و تمام ماجرا رو برا پیرمرد تعریف میکنه.
◀️ پیرمرد میگه: فردا بعد از نماز ظهر بیا به مغازه عطار ان شاء الله اموالت برمیگرده.
⬅️ فردا به مغازه میره، میبینه پیرمرد اومده و به عطار میگه:
اجازه بده امروز من برا مردم صحبت کنم، عطار هم قبول میکنه و پیرمرد شروع به صحبت میکنه:
✅ ای مردم!
من نسبت به حق الناس خیلی حساسّم و همیشه رعایت کردم با این وجود برام قضیه ای پیش اومده که براتون تعریف میکنم:
مدتها قبل از یه یهودی ۱۰۰ دینار قرض کردم و قرار شد هر روزی ۵ دینار برگردونم که به ۲۰ روزه تموم شه؛
تا ده روز قسط ها رو دادم، روز یازدهم یهودی رو ندیدم، پرس و جو که کردم گفتن رفته بغداد.
♦️بعد از چند وقت خواب دیدم قیامت شده، مردم برای حساب مبعوث شدن،
نوبت حساب کتاب من شد، با فضل خدا بهشتی شدم، منو به سمت بهشت فرستادن،
پل صراط رو روی جهنم میدیدم ،
شدت حرارت و شعله های آتش هول انگیز بود.
روی پل که رسیدم یهودی رو دیدم که مثل شعله ی آتش از جهنم خارج شد, جلومو گرفت و گفت:
۵۰ دینارم رو بده!
گفتم: من دنبالت گشتم ولی پیدات نکردم!
گفت: راست میگی ولی تا بدهی منو ندی نمیزارم از صراط رد شی!
گریه کردم، التماسش کردم گفتم اینجا که چیزی ندارم بزار من برم.
گفت : پس بزار انگشتم رو به سینه ات بزنم.
قبول کردم، همین که انگشتش رو روی سینم گذاشت از شدت سوختگی و حرارت از خواب پریدم، دیدم سینه ام مجروح شده و تا الآن هم به معالجه اش مشغولم؟
😔 آه و ناله و گریه مردم بود که به هوا بلند شده بود!
◀️ عطار بعد از شنیدن این ماجرا منو صدا زد و ازم معذرت خواهی کرد و جواهراتم رو پس داد.
📚دار السلام ، ج ۲ ، ص۲۱۱
#مقابله_بامشکلات
#ناامیدی
#حق_الناس
╔══❖•° 🍁 °•❖══╗
@hmmnasehe
╚══❖•° 🍁 °•❖══╝